بازنگری فلسفی تئوری های حکومت
افلاطون

تحولات تاریخی در دوران یونان باستان
ادوار تاریخی یونان، به عنوان مهد تمدن مغرب زمین را در واقع می توان به سه عصر کلی تقسیم کرد. عصر تاریک که دوران گذار از برنزه به آهن و سده های ۱۲۰۰ تا ۸۰۰ قبل از میلاد را دربر می گیرد. پس از آن عصر آرشائیک است که تا سده های ۵۰۰ قبل از میلاد ادامه می یابد.(۱) پس از آن یونان در عصر آنتیک و یا به زبان فارسی باستان بسر می برد. دوران باستان یونان تا سال ۲۷ قبل از میلاد یعنی جذب در امپراتوری روم ادامه می یابد. نقاط عطفی تاریخی در دوران آنتیک رقم زده می شوند دوران آنتیک قریب به پنج قرن بطول می انجامد و در خاتمۀ آن دوران روم باستان و یا آنتیک روم آغاز می گردد. همزمام با دوران آنتیک در یونان، فلات ایران شاهد یکی از بزرگترین امپراتوری های جهان می بود که عملاً سرزمین های تحت سلطۀ آن امپراتوری در همسایگی یونان آنتیک قرار می گرفت.
میان یونان باستان یا آنتیک و امپراتوری ایران و شاهنشاهی هخامنشیان از ۴۹۹ تا ۴۴۹ ق.م. (قبل از میلاد) جنگ هایی صورت می گیرند که مشهور به جنگ های پارسیان و یونانیان می باشند.
این زد و خوردهای نظامی تأثیر بسیار زیادی در روند تاریخی یونان در عصر آنتیک و همچنین دگرگونی های سیاسی در ایران باستان داشته اند، از سویی یونان مورد حملۀ بیگانگان واقع می شود. دشمنان یونان امپراتوری وسیع و قدرتمند پارسیان یعنی هخامنشیان بودند و در چند جنگ قدرت نظامی خود را ثابت کرده بودند. این سبب اتحاد درونی یونانیان شده و به موقعیت اسپارت ها میان یونانیان به دلیل تربیت جنگی اسپارت ها استحکام می بخشد. در جنگ ترموپیل نیروهای ایرانی بعد از فوت داریوش در ۴۸۶ قبل از میلاد به فرماندهی پسرش خشایارشاه بر نیروهای یونانی پیروز گشته و آتن را تصرف کرده و به آتش می کشند. در نبرد دریائی سالامیس ایرانیان بدلائل نظامی از یونانیان شکست خورده و بدینگونه این جنگ به پایان میرسد. اما کشمکش های نظامی ادامه داشته و به مرور آتن مرکز ثقلی برای نیروهای متحد یونانی می گردد. در هر حال با معاهدۀ صلح کالیاس میان ایران و یونان آتش بس برقرار می گردد.
اما دیری نمی پاید که جنگ های پله پونز در سال های ۴۳۱ تا ۴۰۴ ق.م. میان اسپارت و آتن درمیگیرد. این جنگ ها در سه دوره رخ می دهند و نه تنها سبب انهدام آتن گشته بلکه دامنۀ جنگ به تمامی نقاط یونانی نشین تا ایتالیا نیز می کشد.


در واقع پله پونز اتحادیه ای شامل جزایر پله پونز و یونان مرکزی به رهبری اسپارت بر علیه آتن بود و بر خلاف این جزایر دریای اژه و نواحی ساحلی آن به رهبری آتن. دورۀ اول جنگ های پله پونز به مدت ده سال از ۴۲۱ تا ۴۳۱ ق.م. بطول انجامید و نهایتا اسپارت و آتن بعد از سال ها تخریب به صلح تن در دادند و اسپارت ها موفق به فتح آتن نمی گردند. درست در همین ایام در بهار ۴۲۷ ق.م. سال افلاطون چشم به جهان گشود. دور دوم جنگ از ۴۱۳ تا ۴۱۶ ق. م. در نواحی جزیرۀ سیسل میان نیروهای دریائی آتن و اسپارت رخ داد، که اسپارت ها از حمایت شاه هخامنشی نیروهای آتن را شکست سختی دادند. دورۀ سوم و نهائی جنگ های پله پونز از سال ۴۱۲ آغاز و در سال ۴۰۴ ق.م. با شکست کامل آتن و الغاء دمکراسی و بازگشت حکومت الیگارش های آتن به پایان رسید. در این زمان فیلسوف آتنی آریستوکلس تنها جوان ۲۳ ساله ای بیش نبود.
زیر آفتابی درخشان در شرائط سیاسی مناسب در یونان باستان، آدمیان آن سرزمین وقتی برای تعمق و تأمل در پرسش راجع به حکومت و ترکیب مناسبات اجتماعی یافتند و دلمشغولی آنان یافتن پاسخ به پرسش های متعددی بود که در مقابل خود می یافتند. آن زمان که در جاهای دیگر در جهان، حکومت ها اجازۀ پرسش و پاسخ را از آدمیان گرفته بودند. تأسیس پولیس با مناسباتی بر اساس دمکراسی به معنای حکومت مردم در مقام دولت-شهر به ساکنان آتن اجازۀ پرسشگری نسبت به حیات در همۀ عرصه هایش را می داد. نقطۀ مقابل دولت-شهر آتن در همان عصر اسپارت است با مناسباتی بر اساس الیگارشی و یا حاکمیت اغنیاء. سرزمین و دولت-شهر آتن است که در عصر پریکلس اصول دمکراسی را در دولت-شهر آتن ابلاغ می کند. پریکلس در مقام اولین شهروند و همچنین فرمانروای آتن، مبانی دمکراسی آتن بر اساس تساوی در حقوق، شایسته سالاری، آزادی، مدارا و تأمل همگانی در امور حکومت را رسماً ابلاغ می کند. از دوران فرمانروایی او به عنوان عصر طلائی آتن یاد می شود (۴۶۱ تا ۴۲۹ قبل از میلاد). در همان عصر آتن بود، که جنگ بی وقفه در طول چندین دهه میان امپراتوری هخامنشیان در سرزمین پارس با اتحادیۀ سیاسی-نظامی به رهبری آتن بوقوع می پیوست. ظهور فیلسوفان بزرگ سقراط، افلاطون و ارسطو و بسیاری دیگر در عصر یونان باستان درست در همین دوران بود.
در عصر طلائی آتن شاهکارهای معماری همچون آکروپولیس و یا آثار ادبی همچون الیاس و اودیسه و همچون تاریخ نگاری هرودت و یا توکیدیدس، تدوین قواعد ریاضی و فیزیک و اولین بازی های المپیک ارمغان های این دوران هلنی هستند. آخرین دورۀ هلنی با ظهور اسکندر مقدونی یا اسکندر کبیر آغاز و خاتمه می یابد(۲۷ – ۳۳۶ قبل از میلاد). در این دوره پولیس های بسیار متعدد تأسیس می شوند و زبان و فرهنگ یونانی بسرعت ترویج می یابند. خاتمۀ تمدن یونان باستان همراه است با سر برآوردن امپراتوری جدیدی که از ۱۵۰ سال قبل از افول آتن در سمت غربی یونان در حال رشد بوده است. این ابتدای پیدایش امپراتوری روم باستان در سال ۲۷ ق.م. است.
قبل از عصر فلاسفۀ بزرگ، آتن را می توان مرکز عصر روشنگری هلنی خواند و در این عهد است که یونانیان نسبت به احادیث و سروران فکری و سنتی خود قیام فکری کرده و بر همۀ آنان با شک و تردید می شورند. رهبران فکری عصر روشنگری آتن سوفسطائیان بودند. یکی از مهمترین توانائی های سوفسطائیان را فن و هنر سخنوری شکل می داد و در پرتو چنین برتری در سخنوری بر شهروندان تأثیر بسزای خود را برای روشنگری عصر باستان می گذاشتند، همانگونه که در عصر ما نیز چنین است:
„سقراط: ولی نگفتی آن کدام نعمت است.
گرگیاس: مرادم آن توانائی است که اگر از آن بهره مند باشی به نیروی سخن در دادگاه دادرسان را با خود هم رأی توانی کرد و در انجمن شهر همۀ مردم را. پزشک و استاد ورزش کمر برده وار به خدمت تو می بندند و بازرگان مال را برای تو می اندوزد زیرا تو به یاری هنر خود می توانی همه را پیرو عقیدۀ خود سازی.
سقراط: گمان می کنم اکنون به اندیشۀ تو پی برده ام. می گوئی سخنوری هنر معتقد ساختن است؟ یا جز معتقد ساختن حاصل دیگری هم دارد؟
گرگیاس: نتیجۀ آن همانست که گفتی.“(۲)
در دوران اندیشه و فلسفۀ سوفسطائی، شخصیتی همچون پروتاگوراس سر بر می آورد. یکی از ارکان فکری او بر اساس عدم امکان دستیابی به حقیقت است و حقیقت همواره نسبی است و معیار بودن انسان برای همه چیز. پروتاگوراس بانی شک گرائی و نسبیت باوری است.
„سقراط: پروتاگوراس و پیروانش برآنند که عدل و ظلم و دینداری و بی دینی وجود مستقل ندارند بلکه هر پندار و عقیده ای که اعضای جامعه ای در بارۀ آنها پیدا کنند، تا هنگامی که از آن برنگشته اند، عین حقیقت است …“(۳) در ادامۀ این گفتگوهای فلسفی چنین بر می آید، که ریشۀ حق در طبیعت است و اگر برابری ها و نابرابری های انسان ها را در طبیعت انسان یافت کنیم، آیا به مصداق این برابری ها و نابرابری ها می توان نیز قواعد برتری و کهتری آنان را در حقوق شان بر شمرد؟ و یا قدرت و ضعف متفاوت انسان به معنای قدرت و ضعف آنان در بهره گیری از حقوق و امکانات حیاتی آنان است. اساساً قدرت و ضعف در چه خصوصیت انسانی نهفته است؟ در جنگاوری و یا تدبیر عقلی؟
افلاطون، فیلسوف مؤثر در اندیشۀ یونانی در بهار ۴۲۷ ق.م. در جزیرۀ اگینا در نزدیکی آتن بدنیا آمد. نام اصلی او آریستوکلس بود، اما به دلیل جثۀ بزرگ و شانه های پهن به پلاتون (یعنی پهن) ملقب بود و نام افلاطون از زبان عربی به زبان فارسی وارد شده است. اجداد پدری او به خانوادۀ پادشاه آتیکا (۴) می رسند. خانوادۀ مادری از خاندان محترمی از آتن بودند و افلاطون رابطه ای بسیار حسنه با اقوام مادری داشت، تا آنجا که نام بسیاری از آنها در آثار افلاطون جاودانه شده اند. کریتیاس، پسر عموی مادرش و خارمیدس دایی افلاطون سبب آشنائی افلاطون با سقراط شدند. زمان این آشنائی در بیست سالگی افلاطون بود. تا زمان آشنائی با سقراط دلمشغولی های افلاطون نقاشی، شعر و موسیقی بودند، که بعد از آشنائی با سقراط همۀ آموخته های تا آن روز خود را در خدمت فلسفه قرار داد. افلاطون بخشی از سنین جوانی خود را همچون دیگر جوانان آتنی در خدمت سربازی بسر برد تا زمان حملۀ بیگانگان و بیش از همه اسپارت، بتوانند از آتن دفاع کنند.
دوران افلاطون و قبل از او سقراط، دورانی است که اندیشۀ حاکم بر پولیس را سوفسطائیان رقم می زدند و یکی از شاخص های فرهنگی آتن گرایش شهروندان آتن به مسائل سیاسی بود. نگارش را افلاطون از سنین جوانی آغاز کرده بود و زمانی که همت به درج اندیشه های خود کرد، شیوۀ مکالمه، گفت و گو و یا دیالوگ را در تمام آثار خود بجز در اثرش „آپولوژی“ حفظ کرد و در این گفت و گو ها، یکی از طرفین دیالوگ استاد او سقراط بود. این حضور دائمی سقراط در اندیشۀ افلاطون بیش از هر چیز نشان دلبستگی شاگردی به استادش و تداوم اندیشه های استاد از سوی شاگرد می باشد.
بهار سال ۳۹۹ قبل از میلاد، فاجعه ای بزرگ در زندگی افلاطون رخ می دهد. استاد او به نوشیدن جام شوکران در دادگاهی در آتن محکوم می گردد. شاگرد سقراط، ستارۀ درخشان اندیشه پس از این فاجعه یعنی از دست دادن استاد خود دیگر مهری برای ادامۀ اقامت در آتن ندارد و دیگر آتن موطن او نیست. افلاطون که قبلاً به سیاحت علاقۀ فراوان داشته، با گسست نابهنگام از استاد خود، دیگر مانعی فکری و عاطفی بر سر راه خود برای ترک آتن نمی بیند.
اکنون افلاطون دست به سیاحت زده و در ابتداء به شهر مگارا ، یکی از پولیس های آن دوران در ۳۰ کیلومتری غرب آتن امروز، رفته و نزد اویکلید سه سال منطق می خواند و سپس به مصر، جنوب ایتالیا و مهمتر از همه جزیرۀ سیسیل سفر می کند. مشاهدات افلاطون در مصر تأثیر ژرف و بسزائی در افلاطون برجای می گذارند. اعجاب انگیز بودن تمدن مصر و شگفتی در برابر مصر، اگر چه دیگر دوران فراعن مصری سپری گشته بود، در آثار یونانیان آن زمان به وفور قابل رؤیت است، نقل قول های هرودت از علوم پزشکی مصریان و تخصصی کردن شاخه های طب یکی از این نمونه ها هستند. افلاطون اقامتی نسبتاً طولانی در هلیوپلیس داشته است. این شهر مدتی نیز پایتخت مصر باستان بوده و بقایای آن شهر در نزدیکی قاهره بقدر کمی موجود است. در این سفر افلاطون با علوم ستاره شناسی نیز آشنا می گردد.
در ادامۀ سفر، او به جنوب ایتالیا می رود. دوستی افلاطون با زمامدار شهر تارنت(۵)، آرخیتاس(۶)، دلیلی نیز برای مسافرت او به جنوب ایتالیا بود. افلاطون در دوست خود دو امر را متحد می دید، که بعدها در فلسفۀ سیاسی افلاطون جای خاصی یافتند: قدرت سیاسی و درک و بینش علمی.
در ادامۀ سفر، فیلسوف رهسپار سیسیل می شود. از راه آشنائی با دیون داماد دیونوسوس، خودکامۀ سیسیل، افلاطون به دربار راه می یابد، اما به زودی مورد غضب قرار گرفته و در نتیجه از دربار دیونوسوس اخراج شده و در بازار برده فروشی به عنوان برده به فروش گذارده می شود. از قضا شخص متمولی به نام آنیکریس در بازار افلاطون را می شناسد و سریعاً او را می خرد و به آتن باز میگرداند. دوستان و آشنایان افلاطون در مقام بازخرید افلاطون همانند پرداخت دین بر می آیند ولی آنیکریس از دریافت پول خودداری می کند. سپس تصمیم بر این می گیرند، که با این پول زمینی خریده شود و در آنجا افلاطون مدرسه ای برای آموزش تأسیس کند.
اکنون افلاطون مردی چهل ساله است. سال ۳۸۷ ق. م. زمین باغی به نام آکادمی در حومۀ آتن را می یابند و در آنجا افلاطون مدرسۀ خود را بنا نهاد و به همان نام نیز مدرسه شهرت یافت. افلاطون خود نیز در عمارتی که در باغ بود سکنی می گزیند و همانجا مرکز مدرسه نیز قرار می گیرد. در این مدرسه به دلائل و مناسبت هائی سفره غذا برای همۀ دانشجویان آکادمی با غذائی ساده به عنوان „مهمانی“ پهن می شد. این سنت نیز به مرور، جهانی شد و امروزه مدارس و مدارس عالی به مناسبت های مختلف چنین جشن هائی را برپا می کنند. در آکادمی کلاس های درس در تالارهائی برگزار می گردید. طبق شواهد بجز افلاطون، آکادمی اساتید دیگری نیز داشته است. دانشجویان آکادمی که اغلب از خانواده های مرفه برخاسته بودند، به وضع ظاهری خود رسیده و مراقب رفتار خود بودند تا حدی که در آتن شاگردان آکادمی به دلیل سر و وضع مرتب و لباس های مناسب در میان مردم شاخص بودند. این سر و وضع آراسته به نوعی نمادین نشان دهندۀ تفاوت های آموزش و پرورش در آکادمی افلاطون و سیستم تربیتی حاکم در آن زمان آتن بود، سیستمی که به شدت تحت تأثیر سوفسطائیان قرار داشت، مخصوصاً که افلاطون مصراً تغییرات اجتماعی و سیاسی را منوط به اصلاح در نظام تربیتی نیز می دید. هزینۀ آکادمی از طریق شهریه های دانشجویان تهیه می شد. اگر نگوییم برجسته ترین، لااقل یکی از برجسته ترین دانشجویان آکادمی نزد افلاطون، ارسطو بود. آکادمی تا سال ۵۲۹ م. (بعد از میلاد) به کار خود ادامه می دهد و با دستور ژوستینین اول فرمانروای بیزانس به جرم تعلیم کفر و شرک بسته می شود.
تأثیرات فلسفی افلاطون تا به امروز همچنان ادامه دارد. افکار افلاطون بر عقاید مذهبی یهودیان در قرن اول مسیحی مؤثر افتاد. در قرن سوم فلوطین مکتب نئوافلاطونی را ترویج داد. در مسیحیت نیز اندیشه و فلسفه افلاطون مبلغین و شارحین مسیحی خود را از قبیل آگوستین یافت و در اسلام افلاطون شاخص فلسفه هلنی در الهیات اسلامی شد. در قرن پانزدهم، در عصر رنسانس در فلورانس ایتالیا آکادمی افلاطون دوباره و با نام آکادمیا پلاتونیکا تحت سرپرستی مارسیلیو فیچینی تأسیس گردید و در آنجا آثار افلاطون به زبان یونانی تدریس میشد. در قرن هفدهم، جنبش افلاطونی در انگلستان به نام افلاطونی های کمبریج (۷) پا گرفت.
در سیسیل، که افلاطون به امر خودکامۀ حاکم از آنجا طرد شده بود، پس از مرگ دیونوسوس اول، پسر او دیونوسوس دوم به قدرت رسیده است، علیرغم تجربیات تلخی که افلاطون از سفر اولش به سیسیل داشت، سال ۳۶۶ ق.م. باز عازم سفری به سیسیل می شود، تا دوست قدیمی خود دیون را ملاقات کند، انگیزه این سفر برای افلاطون بیشتر واقعیت بخشیدن به ایده آل خود برای حکومت، یعنی حاکمیت فلاسفه بود. این هدف راه به جائی نمی برد و پس از یک سال افلاطون مجدداً سیسیل را به مقصد آتن ترک می کند، در حالی که دوستش دیون نیز از سیسل تبعید شده بود. برای بار سوم افلاطون به سال ۳۶۱ ق.م. به دعوت خودکامۀ سیسیل دیونوسوس دوم باز به آنجا سفر می کند و قبل از آن وعدۀ آزادی و رفع تبعید از دوستش دیون را از خودکامۀ سیسیل می گیرد و این بار باز از آن خودکامه سرخورده در شرائطی به آتن باز می گردد، که جان او در جزیرۀ سیسیل به خطر افتاده بود. چهار سال بعد، ۳۵۷ ق.م. دوستش دیون با خود کامۀ سیسیل وارد جنگ شده و او را مغلوب می سازد ولی در گیرودار استقرار حکومت جدید خود به اتهام احداث حکومت جدیدی خودکامه به قتل می رسد.
سال های آخر عمر را افلاطون در باغ آکادمی به تدریس و پژوهش می پردازد و به سال ۳۴۷ ق.م. بدرود حیات می گوید. او هرگز ازدواج نکرد و صاحب فرزندی هم نبود. همۀ آثار افلاطون در دسترس هستند، بجز آخرین سخنرانی او در آتن در باب امر نیک.
سه اثر افلاطون برای بازنگری فلسفۀ سیاسی او حول محور حکومت حائز اهمیت هستند: جمهوری، مرد سیاسی و قوانین(۸) هر سه اثر پیرو شیوۀ نگارش دیالوگ هستند. اثر جمهوری جزء آثار میان سالی و دو اثر دیگر جزء آثار موخر افلاطون می باشند. بی شک تجربیات شخصی افلاطون، حوادث و تحولات سیاسی دوران او در فلسفه و ساختار فکری او تأثیر خود را داشته اند، دوران سیاسی-اجتماعی افلاطون از جمله دوران های پر حادثه در عصر آنتیک بشمار میرود: افول دمکراسی آتیکا (۹) در یونان، استیلای حکومت سی نفره و احداث مجدد دمکراسی بخشی از این حوادث دوران ساز بشمار می آیند. افلاطون در عهد جوانی تمایل به قبول پست و مقامی در دستگاه حکومت داشت و با توجه به خانوادۀ سرشناس او مسلماً به مقامی دولتی می توانست دست یابد، اما پس از حکم مرگ استادش سقراط به جرم الحاد و ارتداد دست از این هدف بکلی برداشت:
„با دیدن این گونه پیشآمدها و مشاهدۀ کسانی که در رأس دولت قرار داشتند و با دقت در قوانین جاری و اخلاق عمومی بدین عقیده رسیدم که در آن اوضاع و احوال قبول مسئولیت در مقامی دولتی با خرد سازگار نیست و هر چه به سن کمال نزدیکتر می شدم و اوضاع را به دقتی بیشتر می نگریستم بر این عقیده استوارتر می گردیدم. زیرا اشتغال به سیاست بی رفیق و همکار میسر نیست و اگر هم دوستان و همفکرانی وجود داشت گردآوردنشان سخت دشوار بود و خطر جانی دربرداشت زیرا دولت ما فاقد آن روحیه قدیم بود که اصولی را رعایت می کرد و آداب و رسومی را محترم می شمرد. گذشته از این، دیگر کسی به فرمان قانون گردن نمی نهاد و مردمان روزبروز فاسدتر می شدند و فساد و تباهی پیوسته رایج تر می گردید. از این رو من که پیشتر چنان حرارت و اشتیاقی برای کارهای دولتی داشتم با مشاهدۀ آن اوضاع و دیدن آن آشفتگیها سرانجام به دوار افتادم و بر آن شدم که در سیاست راه مطالعه و تحقیق پیش گیرم و هیچ شغل دولتی نپذیرم و چشم به راه روزهای بهتری بنشینم.“ (۱۰)
جمهوری (Politeia)(۱۱)
این اثر را افلاطون در زمان حیات خود منتشر ساخته است و پیدایش اثر زمانی نسبتاً طولانی را در برمی گیرد و طبعاً تحولات فکری نیز در افکار و اندیشه های افلاطون بوجود آمده اند. محور دیالوگ افلاطون در این اثر، عدالت است و طرح سؤال عدالت چیست؟ آیا عدالت در اینست، که به هر کس همان عطا شود که سزاوار و شایسته آنست؟ با طرح موقعیتی، افلاطون تعریف از عدالت، نیکی کردن به دوستان و زیان رساندن به دشمنان، را تعریف نابجائی قلمداد می کند. تعریف محدودی از عدالت در مقام محافظت را نیز نمی پذیرد، از آنجا که اگر عدالت به معنای مثلاً حفاظت از پول و اموال باشد، به همان طریق نیز به بهترین شیوه می توان به سرقت برد و یا در آن کار دست به فریبکاری زد.
در تعریف نیکی به دوستان و زیان به دشمنان بلاواسطه این سؤال مطرح می شود که دوست کیست و دشمن که؟ گذشته از این عدالت که نباید منجر به زیان رساندن شود. در دیالوگ شاهد تعریف دیگری هستیم. عدالت به معنای سودمند بودن برای قوی و قوی یعنی دولت، بی توجه به نظام سیاسی، چه پادشاهی یا اشرافی یا دموکراسی. ایراد وارده بر این تعریف، احتمالی است که رخداد آن اصلاً بعید نیست و حاکم دور از خطا و اشتباه نیست، بنابراین نمی تواند همواره راه سودمند خود را تشخیص دهد. برای افلاطون رکن مهمی از عدالت را اصالت سعادت می سازد. حیات مبنی بر عدالت باید به سعادت و فضیلت ختم گردد. برای افلاطون سعادت و فضیلت مترادف هستند. در مورد قبول حکمرانی به این نکته اشاره دارد که در دنیای سیاست دو نوع مزد و اجرت وجود دارند: پول و افتخار و در کنار این دو محرک، برای قبول شغل فرمانروایی کیفر کارساز است، که در صورت عدم پذیرش، زمامدار ترس از کیفر دارد که شاید به زیردست مردمان بی مایه بیفتد. در عین حال افلاطون معتقد است، که انسان های نیک نه طمعکارند و نه جاه طلب، از همین رو پول و افتخار برایشان نقشی ایفاء نمی کند. در بخش آخر کتاب اول افلاطون به این نتیجه گیری می رسد، که هیچ اجتماع انسانی بی نیاز از عدالت نیست. در آغاز کتاب دوم، بی آنکه تعریف دقیقی از عدالت بدست آمده باشد، مسألۀ نیروی سعادتبخش عدالت در دستور کار قرار می گیرد. برای تفهیم موضوع، عادل کامل و ظالم کامل خلق شده و در مقابل یکدیگر قرار می گیرند. در ادامۀ داستان افلاطون دو نمونه را خلق می کند: اولی دارای عدالت اما بی بهره از عدالت و دومی دارای متعلقات عدالت اما بی بهره از خود عدالت. در واقع افلاطون با این تمثیل وضعیتی را رسم می کند که نمود جای واقعیت را می گیرد. در اینصورت تنها با اعلام زشتی بی عدالتی و شکوه عدالت مشکلی حل نخواهد شد. در اینجا عدالت دیگر چهره ای اجتماعی می یابد و دیگر خصوصیت فردی نیست. برای محک زدن عدالت و ظلم در مقیاس اجتماعی است که تفاوت ها آشکار می شوند و برای شناخت عدالت و ظلم باید جامعه را شناخت و در همین نظریۀ خود منشاء پیدایش جامعه را در نیازهای مادی و اقتصادی می بیند از همین رو تقسیم کار و ضرورتاً همکاری اجتماعی صورت می پذیرد. افلاطون بر اهمیت داد و ستد و تجارت نیز به خوبی آگاهی دارد و به همین دلیل اصناف و این اقشار را از یاد نمی برد. برای رفع احتیاج اجتماعات مردم، اصناف و مشاغل در شهرها گرد هم آمده و شهرها را پر می کنند و با افزایش جمعیت نیاز به مساحت بیشتر در کشور است و این مبدأای برای جنگ را می سازد و از همین رو نیز صنف سپاهیان پدیدار شده و با تکوین این قشر تنها با تربیت است، که سپاهیان دوست مردمان و دشمن بیگانگان می شوند و نقش بسیار مهمی را در جامعۀ مورد بررسی افلاطون ایفاء می کنند. اینجا باید به زمانۀ افلاطون و بحران تربیتی در آتن توجه کرد، که یکی از مسائل حاد اجتماعی آن دوران بحث بر سر شیوۀ اصلح تربیتی بود:
„مثلاً اگر پینه دوزی قابلیت لازم برای حرفۀ خود را از دست دهد و فقط نامی از آن بماند جامعه به خطر نمی افتد. ولی اگر پاسداران چنین شوند و در ادراۀ امور جامعه و اجرای قوانین آن به ظاهرسازی اکتفا کنند جامعه تباه می گردد.“(۱۲) برای فیلسوف ما، وقتی انتخاب زمامداران جامعه از میان پاسداران صورت می گیرد، آنگاه زمامدار باید تابع اخلاق و در برابر هوس ها مقاوم باشد و ضرورتاً دارای استعداد فلسفی. در شرح جامعۀ مطلوب، افلاطون مبنا را بر عدالت می گذارد و این عدالت در واقع بر این اصل استوار است که هر کسی چیزی را مالک شود و کاری را انجام دهد که به او تعلق دارد و از این حیث عدالت اجتماعی یعنی ایفای وظیفۀ خاص از سوی هر طبقه؛ و برای افلاطون جامعه از سه طبقه ساخته شده است: پیشه وران، سپاهیان و زمامداران. رابطه فرد و جامعه در گفتمان افلاطون، رابطه ای دو جانبه است، در این مسیر از جامعه به فرد و سپس از فرد به جامعه. به همین صورت، سه طبقه اجتماعی را افلاطون در نفس انسان مستقر می کند: خرد، میل و جسارت. بی شک از ارزشیابی این انفاس سه گانه، از آنجا که خود از طبقه ای اشرافی سربرآورده بود، نفس میل را ذلیل شمرده، زیرا این نفس از قدر و منزلت فرد می کاهد.
موردی که در این اثر افلاطون به چشم می خورد، تغییر جهت های استدلالی او هستند، از یک سو شرح چگونگی پیدایش جوامع را ناتمام گذارده به سمت تشریح جامعۀ کمال مطلوب می رود. شاید بتوان گفت، که افلاطون یکی از اولین فلاسفه ای است، که موضوع تساوی حقوقی و مسئولیتی میان زنان و مردان را در جامعۀ مطلوب خود برقرار می سازد و از همین رو برای هر دو جنس تربیتی برابر در نظر دارد؛ این سوءتعبیر خواهد بود، اگر سخن اشتراک زنان افلاطون را با رابطۀ جنسی همه با همه درک کنیم. افلاطون برای تولید نسل سالم و مستعد طبق ضوابطی این رابطۀ جنسی را تعبیر و تعیین می کند. شاید به تفسیر امروزین ما تأملی غریب به نظر آید، اما هدف افلاطون تولید نسل آتی برای جامعه و حکومت است و پدر و مادر در سنین معین باید تولید نسل کنند، به همین دلیل بعد از این سن مقرر رابطه جنسی آزاد خود را داشته اما بدون تولید نسل. جدا از این تربیت نسل آینده در واقع کودکان، بعهدۀ حکومت است. از دید افلاطون با برداشتن مرزهای خانوادگی، همگی احساس خویشاوندی به یکدیگر دارند و این امر سبب وحدت در جامعه می گردد. البته باید در امکان عملی بودن و دستیابی به نتایج مورد انتظار افلاطون تردید داشت.
نظام های سیاسی
طبقه بندی اولیه افلاطون بر اساس حکومت با قانون و بی قانون است و این قانون سر منشاء عدالت، و از دید او حکومت باید به دست شایستگان سپرده شود. برخلاف استنباط متداول که افلاطون معتقد بر حکومت فلاسفه بود، باید دقت به خرج داد و به نظر من افلاطون معتقد به حکومتی ایده آل بوده که بایستی به دست شایستگان داد و این شایستگان طبعاً از فلسفه بهره مند هستند و نتیجتاً حاکمان از میان فلاسفه خواهند بود و این گفته با فرضیه اول که حکومت راستین و ایده آل از آن فلاسفه است، ماهیتی متفاوت دارد.
از نظر افلاطون حکومتی بر مبنای عدالت، حکومتی آریستوکراسی و یا پادشاهی است. آریستو به معنای لغوی شایسته مورد استفاده قرار می گیرد. از همین رو او چهار نوع حکومت غیر عادلانه را نامبرده و توضیح می دهد:
– تیموکراسی یعنی حکومتی ارزشی که به دست پاسداران سپرده می شود.
– الیگارشی، حکومت اشراف و اغنیاء
– دمکراسی یا به تعبیر افلاطون حاکمیت بینوایان
– خودکامگی که فرد مستبد با استبداد بی حد و حساب تنها رأی خود را به اجراء می گذارد.
این نمودار شکل کلی درک افلاطون از حکومت را باید نشان دهد و بر اساس شماره گذاری ارجحیت حکومت از دید افلاطون را نشان می دهد. افلاطون نیز معتقد به ادوار تاریخی بوده که پس از هر دوره ای، دوره ای جدید ( از یک به سمت شش) به منصۀ ظهور میرسد. افراط در بخشی از حکومت آغاز انحطاط آن دروه است و بعد از انقراض آن دوره، دورۀ بعدی آغاز شده و به همین ترتیب باز منقرض و دورۀ دیگر آغاز می گردد. در مجموع دمکراسی شیوه و سنت ایده آل حکومتی را برای افلاطون نمی سازد، بلکه بهترین شیوۀ ممکن و واقعی حکومت پادشاهی و مردودترین شیوه استبداد و خود کامگی است.

یکی از خواندنی ترین بخش های اثر افلاطون بازنویس مشاهدات مستقیم او در دگردیسی های غم انگیز فرمانروایی است که بتدریج مستبد می گردد و این شرح تخیل افلاطون نیست بلکه بازنگری فلسفی-حکومتی او در دوران اقامتش در سیسیل است.
در مجموع افلاطون معتقد به برتری مقام و منافع حکومت بر سعادت تک افراد است. اگر جانب انصاف را رعایت کنیم، بسیاری از عقاید و برداشت های افلاطون، اگر چه به برداشت امروزین و مدرن ما موجب شگفتی بسیار می شوند، ولی نباید فراموش کرد، که افلاطون نیز فرزند زمانۀ خویش بوده است و بسیاری از سخنان او برای زمانۀ او موجب شگفتی نمی شدند مثل نژادشناسی و یا اُتانازی (۱۳).
همانطور که اشاره شد، دستگاه حکومت را افلاطون با روح انسان در یک مقایسه ای تطبیقی مورد بررسی قرار می دهد و برای حکومت همچون روح دو فضیلت قائل میشود: فرزانگی و شهامت.
یکی از ارکان حکومت تربیت انسان هاست، مخصوصاً تربیت حاکمان. در آکادمی افلاطون علیرغم تصور عمومی و رایج قبل از فلسفه علوم چهارگانه (ریاضی، هندسه، نجوم و موسیقی) و در ادبیات رشته های سه گانه (دستور زبان، آئین سخنوری و منطق دیالکتیک) تدریس می شده است و همانطور که موسیقی شیوه تربیتی روح است، نرمش و ژیمناستیک شیوۀ تربیتی جسم را می سازد. این نکته مهم را نباید نادیده گرفت، که مراد افلاطون از موسیقی تنها موسیقی به معنای امروزین آن نیست، بلکه موسیقی امروز جزئی از موسیقی دوران افلاطون است، زیرا واژۀ یونانی موزه که ریشۀ موزیک را می سازد، به انواع مختلف تقسیم می شد، از نظر هزی یود (۱۴) نه موزه وجود داشتند که مشاعره و غزل سرائی تا موزیک بخش های مختلف موزه را می ساختند. به زبان امروز شاید بتوان موسیقی آن زمان را به معارف و هنر برگردانید، که موزیک نیز بخشی از آن است.
افلاطون برای زمامداران نه تنها تربیت اخلاقی را ضروری می داند، بلکه تربیت روحی نیز جزء ملزمات هستند. تربیت اخلاقی چیزی شبیه به تلقین یا موعظه نیست و تربیت فکری تمرین برای یافتن راه حل معظلات. از آنجا که استعداد فلسفی را افلاطون در کمتر افراد می بیند، آموزش فلسفه را نیز به سنین بعد از سی سالگی موکول می کند و برای او فلسفه در تعلیمات کودکان، نوجوانان و جوانان جایی ندارد.
یکی از دلائل برداشت و تشریح منفی افلاطون از دمکراسی در این واقعیت قرار دارد، که او در عصر دمکراسی در آتن زندگی می کرده است و این دوره دستخوش ناملایمات سیاسی بسیار بوده و خود افلاطون شاهد سقوط و انقراض دمکراسی آتیک بوده است و این خود علتی است، که افلاطون از دمکراسی به عنوان تلنباری از نظام های مختلف یاد می کند. او در تحلیل خود از دمکراسی، استبداد را زائیدۀ دمکراسی می داند (۱۵)
„گفتم: دموکراسی هم به سبب افراط در همان چیزی که در نظرش برتر از همه چیز است به نابودی می گراید.
پرسید: آن چیز کدام است؟
گفتم: آزادی! در جامعه ای که دارای حکومت دموکراسی است، مردمان آزادی را والاترین ارزشها می شمارند و می گویند یگانه جامعه ای که مردان آزاد می توانند در آن زندگی کنند همین جامعه است.
گفت: آری، این سخن را بارها شنیده ام.
گفتم: نکته ای که اندکی پیش خواستم بیان کنم این بود که افراط در آزادی سبب می شود که دموکراسی دگرگون گردد و به فرمانروائی مستبد احتیاج پیدا کند.“
افلاطون در برملا سازی رفتارها و ترفندها و خدعه های فرد مستبد به خوبی سخن می گوید. مبنای کار مستبد را در ترس اندازی به دل مردم می بیند و جنگ افروزی با همسایگان که طبعاً مردم به او در مقابل دشمنان احساس نیاز کنند. برای حفظ جان خود سپاهی از پاسداران ویژه تشکیل می دهد و تا پاگرفتن قدرت بر مردم لبخند دوستی می زند و به مردم وعدۀ رفاه و امنیت می دهد، تقسیم اموال و بخشودگی در وام ها. در ابتداء با بخشی از دشمنان داخلی آشتی می کند تا گروه دیگری را از میان بردارد و از آنجا که جنگ هزینه دربردارد، مردم روزبروز تهیدست تر میشوند و مردم تحت ستم مستبد ناراضی می شوند. مستبد دست به سرکوب و نابودی می زند و حتی به یاران گذشتۀ خود رحم نمی کند و دیگر خوش رفتاری سابق را کنار زده، چهرۀ نفرت انگیز خود را نمایان می سازد. اساس استبداد بر روی ترس مردم و جنایت بر علیه مردم استوار است. (۱۶) تصویری که افلاطون از روند شکل گیری استبداد و پیدایش مستبد ارائه می دهد، به گونه ای اعجاب انگیز داستان انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ و استقرار حکومت اسلامی است و باید همواره در ذهن داشت که افلاطون جمهوری را نزدیک به ۵۰۰ سال قبل از میلاد نوشته است. برای افلاطون جامعۀ استبداد زده فقیر و برده است و هماره در ترس بسر می برد و روحیۀ مستبد نیز دور از این نیست، انسانی است درمانده و همواره در بیم و آکنده از رذالت. دستگاه حکومتی مستبد به گونه ای جانکاه فاسد است و همین فساد عما انحطاط حکومت استبدادی می گردد.
پریکلس، یکی از فروانروایان سدۀ پنجم ق.م. و استراتژیست حکومت آتن، دمکراسی را حکومتی می داند بر مبنای قدرت مردم که حاکمیت خود را بر اساس پشتیبانی اکثریت تعریف کرده و مستقر سازد. امر اکثریت یکی از شاخص های دمکراسی در عصر ما نیز محسوب می شود، که البته جای بحث و مجادله دارد: در خصوص حقوق اقلیت، تحریک توده های مردم به اعمال غیر قانونی و اِعمال قدرت از سوی اکثریت تا به سرحد فاجعه. از همان دوران آنتیک تا به امروز بر سر چگونگی اجرا و تضمین بقای دمکراسی بحث شده است. آنچه که به این گفتار بازمیگردد، بازنگری درک و فهم افلاطون از دمکراسی است. فیلسوف ما مباحث فلسفی خود مربوط به دمکراسی را در اثر خود مرد سیاسی (پولیتیکوس) ارائه می دهد. نقطۀ مقابل آتن را اسپارت می سازد، حکومتی تحت سلطۀ نظامیان بر مردمانی که به عنوان جنگجو „زاده شده اند“.
با نگاه کلی در اندیشه های افلاطون می توان به این نتیجه رسید، که او نیز همانند دیگر شهروندان پولیس آتن یک دم هم از امر سیاسی و مسائل و معظلات آن غافل نماند. محتوای کتاب افلاطون در خصوص حکومت، „در بارۀ عدالت“ است و این نکته را فیلسوف در همان ابتداء فاش می سازد و برای افلاطون مرزی میان علم اخلاق و سیاست وجود ندارد و در واقع میان فلسفه و سیاست. با بررسی دقیق جمهوری یک اصل واضح است، آنکه هدف انسان است و وضعیت انسان در حکومت و نه حکومت به خودی خود.
تربیت نگهبانان پولیس یکی از موضوعات مهمی است که افلاطون در جمهوری به آنها می پردازد، در کنار مسئولیت تربیت شهروندان، تربیت نگهبانان امری بسیار مهم در جمهوری جلوه می کند. برای حاکمیت با عدل و از روی فضیلت نیاز به آموزش و پرورش یکسان برای همۀ شهروندان پولیس است. از همین رو، افلاطون پرورش جوانانی نیکوکار و سالم را در پولیسی که اساس کارش بر دروغ و پلیدی است، ممکن تلقی نمی کند.
مرد سیاسی (Politikos)
در این اثر افلاطون سه نوع حکومت را برتر، بهتر و شایسته تر تلقی می کند: حاکمیت فلاسفه، حکومت سلطنتی و آریستوکراسی یا حکومت نخبگان و در مقابل این سه نوع، چهار حکومت را کهتر، بدتر و ناشایست تر معرفی می کند: خودکامگی، الیگارشی و دمکراسی. افلاطون دو حالت برای دمکراسی در نظر می گیرد ولی با یک مفهوم و واژه بکار می بندد. (مرد سیاسی ۲۹۲§) در این اثر نیز افلاطون از شیوۀ نگارش دیالوگ سود جسته و یکی از شرکت کنندگان در این اثر سقراط جوان است که باید با سقراط سالخورده و استاد افلاطون تمیز داده شود. سؤال محوری مربوط است به: هنر حکومت کردن چیست؟ و در اینجا افلاطون از روش انشعاب بر دو گانگی (۱۷) و یا ماهیگیری با قلاب استفاده می کند.
هنر مرد سیاسی در بخشی از اثر با هنر بافندگی به قیاس کشیده میشود(۱۸) مرد سیاسی و در اینجا حاکم هنرمندی میشود که مربی شهروندان است و اضداد صفات طبیعت انسان را با یکدیگر پیوند می زند. تحت لوای هنر مرد سیاسی، نظم سیاسی نیز رقم می خورد. تفاسیر مدرن از تئوری های حکومت افلاطون که در سه اثر او جلوه می کنند در یک نکته به اوج مناظرات خود می رسند، مغایرت تصمیمات انعطاف پذیرانۀ مرد سیاسی فرازنه با اصول قانونی و خشک و جامد، همان اصولی که از سوی دیگر جلوی حرکت های دلبخواه مرد سیاسی را می گیرند و از طرفی شاید منطبق با واقعیت های حیات عینی مردم نباشند.
همانگونه که شرح داده شد، با روش ماهیگیری با قلاب، در اینجا نیز مبنای حرکت دانش و شناخت است که مرد سیاسی باید بر آن مسلط باشد. افلاطون در اثر خود، حکومت یا جمهوری، فیلسوف را در عقب نشستگی و طرد دنیا نشان می دهد و اکنون در این گفتمان قضیه مربوط به بهای اجرای راه حل های شدنی در پولیس است و طبعاً نگاه به سوی دومین راه حل است، راه حلی که دیگر نقش ایده آل نداشته بلکه به منصۀ ظهور میرسد. (مردسیاسی ۲۹۷ §) این بخش از اثر نظر کلی اش نه به دانش و نه به هنر سیاسی است، بلکه به شیوه های عملی کردن حکومت. برای میسر ساختن ایده ها و قانون اساسی، افلاطون در قوانین، آخرین اثر خود، راه را ترسیم می سازد. قوانین افلاطون مبتنی بر الگوهایی هستند که در مرد سیاسی ارائه می دهد(مرد سیاسی۳-۲۹۱ ، ۳-۳۰۱§) و بعدها بوسیلۀ ارسطو شهرت می یابند. در واقع حکومت ایده آل و الگوهای آن خارج از بحث و مجادله هستند و تنها تقلیدهایی از آن مورد نظر قرار می گیرند. همانگونه که در نمودار نظام های سیاسی از سوی افلاطون نشان داده شد، کلاً حکومت به دو دسته مجزا یعنی قانونمند و یا تابع قانون و یا نظام بی قانون طبقه بندی می شوند.
در آخرین دورۀ حیات خود افلاطون سعی بر خلق تصویری از الگوی آرمانشهر کرد و همانند استادش سقراط در آشتی میان فلسفه وسیاست جهان تاریخی ناموفق ماند. فراموش نباید کرد که مسافرت های افلاطون به سیسیل و اخراج او از آن جزیره نشانه های عدم موفقیت او هستند، اگرچه تغییر در نظام سیاسی سیسیل در آن زمان مد نظر او بطور جدی نمی توانست باشد.
قوانین (Nomoi)
این اثر را افلاطون در سال هایی می نویسد که دیگر مردی پا به سن شده و نسبت به گذشته با بسیاری از واقعیت های زندگی بشری آشنا و به خوبی درک کرده است که دنیای سیاست چگونه دنیایی می تواند باشد. او در سنین کهولت و با تجربه اندوزی به این نتیجه می رسد که سلطۀ تحت قانون شاید بتواند بهترین شکل ممکن حکومت را ارائه دهد. از نظر شیوۀ نگارش نیز تفاوت فاحشی با آثار دیگر او دارد تا آنجا که خود پیش دستی کرده و از کلام ادبی خود دفاع می کند.
در این اثر قانون و قدرت می بایستی با یکدیگر پیوند خورند و مبنای قانون اساسی برای حکومت را تشکیل دهند. ایدۀ نگهبانان قانون و مقدمۀ نظام نامه برای قانع ساختن شهروندان در پولیس امروزه سخنی تاریخی شده اند، البته نه در هر کجای کرۀ خاکی. تخیل افلاطون مبنی بر حکومت قانون مبنایی تاریخی داشت و همچنین ریشه در تناقض سقراطی در حکومت یا جمهوری (پولیتئا). زمانۀ افلاطون دوران تحولات نیز بود و آتن قوانینی را به عنوان مبانی قانون اساسی رسمیت بخشیده بود و دادگاه ها به نوعی مرکز قانونگذار نیز شده بودند. شهروندان آتنی در پولیس در مجمع عام مردم در سیاست پولیس مشارکت می کردند. افلاطون در ایدۀ حاکمیت فلاسفه این امر را به خوبی می دانست که فلاسفه نیز از ضعف های انسانی و طبیعی برخوردارند و می توانند در حکومت خود رأیی نشان دهند و بدینوسیله به سختی می توانند هنر سیاسی را به اجراء گذارند که هدفش رفاه عمومی در پولیس است. از آنجا که در چنین وضعیتی حاکم به دام حرص و آز می افتد، تنها می توان به قانون رجوع کرد. „آدمیان نیازمند قانون اند تا مطابق آن زندگی کنند وگرنه فرقی با جانوران درنده نخواهند داشت. (قوانین ۸۷۵§)
در این اثر دیگر رد پای زندگی جمعی و اشتراک در همسران و فرزندان نیست، بلکه هدف غایی خلق قانون اساسی ای است که مقیاسی خردورز و نهایت اجتماع سیاسی آن انسان ها گردند. حاکمان باید بدانند که هدف سیاسی تنها با خرد سیاسی میسر است. (قوانین ۹۶۲§) هدف و وسیلۀ سیاست یکسان بوده و در عقل و خرد متبلور می شوند و خرد حاصل فضیلت های چهار گانه است، همانگونه که در حکومت یا جمهوری مطرح شده است: عدالت، فرزانگی، شجاعت و دوراندیشی. (قوانین ۹۶۳§) در اندیشه و فلسفۀ افلاطون هر آنچه امر سیاسی است باید از روی خردورزی صورت پذیرد، و الّا نامش دیگر امر سیاسی نیست.
اهرم قانون اساسی در قوانین افلاطون الهی است و بر همین اساس انسان به سان عروسک خیمه شب بازی چنان می کند تا به پسند خدا درآید. „بنابراین هر که بخواهد محبوب خدا شود باید با همۀ نیروی خود بکوشد تا به حد امکان شبیه خود او شود.“ (قوانین ۷۱۶§) در مجموع در فلسفۀ افلاطون خدایان یونان در پولیس جایگاه خود را می یابند.
افلاطون در مکتب ایدۀ خود برای ما اشارۀ خود را بر امر سیاسی و دقیق تر گفته شود اندیشه سیاسی بر جای می گذارد. در اینجا امر سیاسی تبدیل به امر عادلانه می گردد. نهایتاً موضوع سیاسی و یا موضوعیت فلسفۀ سیاسی افلاطون بحث عدالت است. (قوانین ۷۵۷§) امر انسانی چیزی نیست جز امری سیاسی.
اگر تاریخ فلسفه را به طور عام و تاریخ اندیشۀ سیاسی را بطور خاص مد نظر قرار دهیم، اغراق نخواهد بود، اگر گفته شود فلسفۀ سیاسی با افلاطون آغاز گردید و هستۀ اصلی فلسفۀ سیاسی تئوری حکومت است. به عبارت دیگر، اوج فلسفه، فلسفۀ سیاسی است و اوج فلسفۀ سیاسی، تئوری حکومت.
باید با انصاف و تجدید نظر اصولی بر گفتمان های افلاطون، جایگاه این ستارۀ درخشان فلسفه را با تمام انتقادات و وجود کاستی های فلسفی در افلاطون برسمیت بشناسیم. کم نیستند، مواضعی از افلاطون که شاید نقد پوپر بر افلاطون به عنوان „بزرگترین توتالیتاریست“ جای تردیدی باقی نگذارند و یا اتهام هانا آرنت به افلاطون که فلسفه و سیاست را برای دو هزار سال از یکدیگر مجزا تلقی کردن به او باز می گردد.
مدلی که افلاطون برای حکومت قانونمدار خود ترسیم می کند، حکومتی بر مبنای کشاورزی و دارای خود کفائی است. قوۀ سیاسی در دست ۵۰۴۰ زمیندار است (قوانین ۷۳۷§). اینان شورائی را انتخاب می کنند که ناظر بر اعمال حکومت است.(قوانین ۷۵۶§) بردگان کارهای زراعی را صورت می دهند.(قوانین ۸۰۶§) مهاجرین (۱۹) به تجارت و تولید مشغولند(قوانین ۹۱۹§) این دو قشر از حقوق سیاسی برخوردار نبودند. بسیاری از مسائل اجتماعی با ایجاد ضوابط تنظیم می شدند، مثل: جلوگیری از فروش مایملک و یا تقسیم مساوی اراضی، تنظیم نسل و فرزند برای ثبات جمعیت (قوانین ۷۳۹§)، عدم اجازۀ افزایش تمول بیش از چهار برابر موجودی به ثبت رسیده (قوانین ۷۴۵-۷۴۱§) واگذاری همۀ امور آموزشی و تربیتی به حکومت. هنر نقش آموزشی برای شهوندان داشته و باید تابع این هدف باشد.
اندیشۀ سیاسی افلاطون و تئوری فلسفی او در مورد حکومت بدرستی همۀ نشانه های یک تراژدی را دارد: اسیر تنش هایی میان آزادی و تحکم. اثر او قوانین شامل مجموعه ای از قوانین اساسی، مدنی و جزائی و مقررات مربوط به رفاه و تربیت است و پس از مرگش طبق خواست افلاطون با نظارت و کوشش شاگردش فیلیپ اهل اپوس منتشر گردید. هنگام تحریر این اثر پولیس اسپارت و جزیرۀ کرت برای افلاطون آنچنان اهمیتی داشته و نمونه ای قابل تقلید را ساخته بودند که در دیالوگ قوانین دو شرکت کننده از همین دو پولیس می آمدند. در یک مورد اندیشۀ افلاطون با دیگر نظام های ممکن و واقعی عصر او تمایز می یابند، آنهم در جنگ و کشورگشائی است، زیرا که افلاطون از جنگ بیزار بود.
برای افلاطون طبق کتاب سوم در قوانین جامعه و دولت سازمان های تربیتی و اخلاقی نیز هستند. به این نکته افلاطون توجهی خاص دارد، که عامل فروپاشی یک جامعه تنها در غلبه بیگانه نهفته نیست، بلکه جامعه از درون می تواند از هم بپاشد و علت آن را نه تنها در افراط در اعمال قدرت یک حکومت می بیند، بلکه افراط در آزادی نیز یکی از دلائل می تواند باشد. البته ذکر این نکته برای انسان مدرن امروزی چیزی شگفت انگیز است، اما نباید فراموش کرد که این بزرگترین دلیلی است که خودکامگان و مستبدین عصر ما نیز تکرار می کنند و می خواهند به استبداد خود مشروعیت بخشند. در این اثناء است که افلاطون در سنین بالا به این واقعیت پی می برد، که نظام های سیاسی را باید در هم مخلوط کرد، الگوی او در واقع نظام اسپارت بود، که در یک زمان ارگان های مختلف بر اسپارت حاکم بودند، حتی اسپارت در یک زمان دو پادشاه و یا فرمانروا داشت. الگوبرداری از نظام های حاکم و هم عصر اندیشمندان و فلاسفۀ سیاسی سنت طولانی یافته است و باید امری بدیهی تلقی کرد.
افلاطون در راه قانونگذاری ترتیب و مراحلی را، که امروزه برای ما قابل درک است، مطرح میکند و ساختار درونی قوانین و وابستگی آنها را به یکدیگر و هرم قوانین را نشان می دهد. در ابتداء قانون اساسی است که باید محکم و مستقر گردد و از بر آن قوانین مدنی و جزائی. پایۀ اصلی قانون اساسی برای افلاطون نظام و دستگاه اقتصادی است. نظام اقتصادی ایده آل برای افلاطون در قوانین از یک سو شباهت مستقیمی به نظام معیشتی در اسپارت و کرت داشته و از سوی دیگر جهتش حفظ طبقۀ اشراف زمیندار است و در همین موقع نظام سیاسی پولیس آتن است و در این خصوص افلاطون برابری را به تعبیر برابری نابرابرها مردود می شمارد. تغییر تناقض سازی را می توان در افلاطون مشاهده کرد، از یک سو در جمهوری افراد تنگدست و از طبقات پائین را بدلیل عدم توجه به هنر، موسیقی، ادبیات، ورزش و .. نکوهش کرده و حقیر می شمرد، از طرفی دیگر مردمان را در قوانین برابر می داند و دست آخر مردمان را در قوانین بر اساس توان اقتصادی تقسیم بندی کرده و سهیم بودن در زندگی سیاسی را وابسته به توانایی اقتصادی می شمرد. اگرچه قدرت اقتصادی دچار محدودیت می شود اما طبقات بالای جامعه نسبت به مشارکت سیاسی مسئول هستند و لزوماً باید در انتخابات سیاسی شرکت جویند. انتخابات سیاسی البته تنها راه مشارکت سیاسی را نمی سازند، قرعه کشی نیز در قوانین به عنوان راه حلی سیاسی پذیرفته شده است. به جرأت می توان گفت که قوانین اثری است که به شدت تحت تأثیر تجربیات مستقیم افلاطون و سرخوردگی های عملی او قرار دارد. یک امر در اثر افلاطون بدرستی قابل مشاهده است و باور افلاطون بر اینکه قدرت حاکم چه فرد و چه توده های مردم باید توان محدود ساختن خویش را داشته باشند، امری که در قرن های بعد گونه هایی همانند تلرانس، بردباری و مدارای متقابل به خود گرفت. در حکومت افلاطون نظارت سیاسی امری واجب است؛ شورای متشکل از بهترین مردمان انتخاب شده تا بر کار فرمانروایان نظارت داشته باشد. کتاب قوانین طبعاً به قوانین جزائی و مدنی، مقررات زناشوئی و تولید مثل و … می پردازد. افلاطون در قوانین نیز بطور مبسوط به اجرای مقرراتی برای کنترل قوای جنسی به بحث می نشیند. از دید امروز شاید بتوان گفت که یکی از شاخص های قوانین تمامیت خواهی های آن است، که افلاطون تلاش می کند سرنوشت و راه و روش زیست و حیات انسان ها را پیشاپیش تعیین و تعریف کند و محلی برای آزادی شهروندان در پولیس به جای نمی گذارد.
وضعیت اخلاقی عصر افلاطون، برای مثال عدم تعهد به حرف و یا قول، سوگند دروغ خوردن در محکمه ها، یکی از ریشه های توجه افلاطون به دینداری است و جای دینداری در قوانین او خالی نمی ماند. افلاطون سه نوع فساد را در بحث دینداری مد نظر قرار می دهد: انکار وجود خدا، عدم ایمان به مداخلۀ الهی در امور انسانی و اعتقاد به رشوه گیری خدایان برای تغییر رأی و ارادۀ خدایان. جامعه و عصر افلاطون دورانی است بسیار مذهبی و دارای دینی رسمی و افلاطون نیز از این کج و قوس بی نصیب نمی ماند.
آنچه که مربوط به ایران زمین می گردد، بازنگری دقیق فلسفی از تئوری های حکومتی است که شاید ما را از لغزش های جبران ناپذیر تا حدودی در امان نگاه دارد، چرا که بی اندیشگی چیزی نیست جز بی قانونی و فقدان فضیلت و طبعاً تکرار خطاهای تاریخی و شاید با دوراندیشی راه حل های فلسفی در خصوص حکومت بیش از یک سراب باشند.
پانوشت ها
*رونوشت رومی نیمرخ افلاطون که اصل آن پس از مرگ افلاطون در باغ آکادمی قرار داده شد. البته در مورد شباهت های واقعی با خود شخص افلاطون در نمونه برداری های رومی میان متخصصین بحث و جدل بسیار است.
۱- در زبان های اروپائی آرشائیک archaisch, archaic, archaïque معمولاً به عنوان صفت و به معنای کهن و در مناسبات متروک و دورافتاده در میان بشریت استفاده میشود و در واقع از این دوران برگرفته شده است.
۲– دورۀ کامل آثار افلاطون ج ۱، گرگیاس ۴۵۲ – ترجمه محمد حسن لطفی، رضا کاویانی
۳- دورۀ کامل آثار افلاطون ج ۳، تئه تئوس ۱۷۲ – ترجمه محمد حسن لطفی
۴-آتیکا Αττική, Attika منطقه ای از یونان که شهر آتن نیز در آن قرار دارد. این منطقه و نامش در اسطوره های یونانی نقش آفرین بوده اند.
۵-تارنت Tarent, Taranto, Τάρας, Tarentum شهری در جنوب ایتالیا که بر سواحل خلیج تارنت و دریای ایونی واقع است.
۶-Archytas
۷- Cambridge-Platoniker
۸- در این نوشتار سه اثر مورد نظر با عناوین مشابه در زبان های مختلف عبارتند از
جمهوری Politeia, Πολιτεία ,Der Staat, Res publica, La République, Republic
Politikos, Πολιτικός, Politicus, Staatsmann, Stateman, le politique مرد سیاسی
Nomoi, Νόμοι, Legge, Gesetze, Laws, les Lois قوانین
۹-Attika آتیکا، منطقه ای در یونان که آتن نیز در آن منطقه قرار دارد و از سه سو به دریا ختم میشود. در قسمت غرب به منطقه پلوپونیس، که جنگ های مشهوری نیز در دوران یونان باستان با همین نام صورت گرفته اند. در شمال غربی جزیره کرتا واقع است. شهر و یا مکان مشهور ماراتون و ریشۀ بسیاری از اسطوره های یونانی نیز در همین منطقه قرار دارد.
۱۰- دوره آثار افلاطون ج ۳، ص۱۹۶۹، ترجمه محمدحسن لطفی، نامه ۷-۳۲۵§ به بعد
۱۱- در ترجمه این کتاب افلاطون به جمهوری برگردان شده است، به تصور من واژه حکومت با توجه به محتوای کتاب رسائی بیشتری دارد، خاصه که امروزه جمهوری معنای یک سیستم خاص سیاسی را می رساند.
۱۲- جمهوری ۴۲۱§
۱۳- euthanasia و eugenics مواردی هستند که به همین دلائل افلاطون به شدت مورد دشنام قرار می گیرد، که از دید امروز ما اموری طرد شده و ضد انسانی به شمار می روند و برای دستیابی به چنین درکی تمدن بشری تا کنون قیمت سنگین انسانی همراه با جنگ و خونریزی برای آن پرداخت کرده و همچنان می پردازد.
۱۴- Hesiode شاعر یونانی ۷۰۰ سال ق.م. می زیست و آثار او در مرتبت آثاری چون اودیسه و الیاس می باشند.
۱۵- این یکی از روش های افلاطون برای یافتن تعریف یک مفهوم است که افلاطون از آن با نام „ماهیگیری با قلاب“ یاد می کند.
ر.ک. دورۀ آثار افلاطون ج ۳، ترجمه محمد حسن لطفی، سوفیست ۲۲۱§
افلاطون از سه شیوۀ استدلالی در آثار خود برای دستیابی به شناخت استفاده کرده است. روش اول یا روش سقراطی که در نهایت منجر به اعلام عدم شناخت می گردد. روش دوم یا روش فرضیه ای (hypothesis) است و نهایتاً روش سوم که با طرح سؤال „ماهیگیری با قلاب چیست؟“ به همین نام مشهور گشته است.
۱۶- جمهوری ۵۶۶§
۱۷- جمهوری ۵۶۲§
۱۸- مرد سیاسی ۲۷۹§
۱۹- مِتوآکوس یا مهاجرین metic, métoikos, Ansiedler, μέτοικος به افراد مهاجری گفته میشد که در یونان آنتیک در شهرها مخصوصاً آتن ساکن شده و اقامت اصلی خود را در آنجا برگزیده بودند، اما از حقوق شهروندی برخوردار نبودند، بسیاری از آنان از پولیس های دیگر می آمدند.