بازنگری فلسفی تئوری های حکومت
مفهوم فلسفه سیاسی
اوج گفتمان فلسفی در عصر جدید متعلق به مباحث حکومت و جامعه است. در زبان روزمره اختلاط مفاهیم رواج بسیار دارد و این عادت با تمام گرفتاری هایی که به همراه می آورد، وارد مباحث فلسفه سیاسی در ایران نیز از دیر باز شده است و همین امر سبب جدایی عمیقی میان مباحث فلسفی از سوئی و سیاسی از سوی دیگر در خصوص حکومت شده است. حوزۀ پژوهشی فلسفۀ سیاسی دامنۀ وسیعی داشته و با گسترش پرسش های سیاسی و اجتماعی نیز دامنۀ فلسفۀ سیاسی وسیع تر گشته است و با بوجود آمدن شاخه ها و مفاهیم مختلف، مباحث فلسفی نیز تخصصی تر میشوند. همزمان با رشد جوامع توأم با پیچیدگی هایشان، موضوع های فلسفه سیاسی که روزگاری محور آن دولت بود، تنوع و تلون بیش از پیش می یابند. در مجموع فلسفۀ سیاسی نگاهی است فلسفی با جامه ای از سیاست، حقوق، تاریخ و اخلاق، که یک واحد فلسفی را تشکیل می دهد. از همین روست، که جستارهای فلسفه سیاسی اگر از مبانی عدالت اجتماعی آغاز گردد، تنها به آزادی، کرامت و مقام انسان، صلح، قدرت و … ختم نمی شوند. در مجموع می توان فلسفه سیاسی را بخشی از فلسفۀ عملی دانست، اگرچه میدان فلسفۀ نظری را نیز ترک نمی گوید و در درک و معنایی وسیع تر در خصوص کردار انسان سخن می گوید. در دنیای فلسفه سیاسی هنگامی که افلاطون از آرمانشهر سخن می گوید، اندیشمندی چون ماکیاوللی از واقعیت سیاستمدار پرده برمی دارد. وقتیکه کارل مارکس ریشه های مقاصد سیاسی را می شکافد، ماکس وبر دینامیزم درونی جوامع را مورد بررسی قرار می دهد، فیلسوفی طرح دولت را پایه ریزی می کند و فیلسوفی دیگر در همان حوزۀ فلسفۀ سیاسی سنگ بنای فکری را بر روی اخلاق وامی گذارد. امرزوه کمتر اندیشمندی است، که واقعاً تلاشی برای جداسازی مباحث فلسفۀ سیاسی با فلسفۀ اجتماعی و یا فلسفۀ حقوق و در حد وسیع ترش با مباحث اخلاق صورت دهد. زمانیکه علوم سیاسی و یا جامعه شناسی به تحقیقات تجربی، آمار و یا همه پرسی رو می آورند، فلسفۀ سیاسی بر فراز این مناطق در حال پرواز است و در عین حال از دستآوردهای این علوم استفاده می جوید. مباحث فلسفۀ سیاسی بی شمارند و تنها به بحث های همه گیر و مردم پسند همچون آزادی، قدرت سیاسی، قانون و حقوق و مشروعیت و معروفیت قانونی ختم نمی شوند.
تنوع و تلون موضوعات فلسفۀ سیاسی را می توان به خوبی در تفاوت های موضوعی فلاسفۀ این حوزه مشاهده کرد، از یک سو جستارهای فلسفی را جاذبه ای خاص می بخشند و از طرفی دیگر مسائل مطرح شده را پیچیده می سازند. اهمیت فلسفۀ سیاسی در کنار علوم دیگر از آنجا شاخص تر و محرزتر است، که رابطه ای مستقیم با سرنوشت انسان ها و حیات اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی آنان دارد. در کنار بحث های عمیق، تاریخ تحول و دگرگونی های فلسفۀ سیاسی نیز نه تنها برای پژوهشگر بلکه برای حوزه های کاربردی آن اهمیت خاص خود را می یابند. امروز دیگر نمی توان بحث جامعۀ مدنی و یا صلح را در کنار عدالت و حقوق به عنوان مباحث فلسفۀ عملی و یا فلسفۀ سیاسی مردود شمرد.
در اولین نگاه به اندیشه های فلسفی در امر سیاسی، یک مورد خود را به خوبی آشکار می سازد. هیچ عقیده و یا فلسفه ای در امر سیاسی از دیر باز مطلق نبوده و همگی همواره دستخوش تحول و دگرگونی بوده اند، حتی اگر اثبات ادعای خود را از دین و الهیات برگفته باشند. اگر چه شخص فیلسوف با جدیت خستگی ناپذیر از دیدگاه های خود دفاع می کند و اگر چه شاید حتی تمام عمر خود را صرف اثبات درستی نظریات فلسفۀ سیاسی خود کند، اما جزء وجودی فلسفۀ سیاسی تغییر و دگرگونی است. آگاهی به این امر از میزان جزمیت های تعصب آمیز و نادانی های عقیدتی می کاهد و بر رجوع به خرد، عقل و شعور می افزاید. امر دوم و قابل مشاهده در فلسفه موتور حرکتی فرضیات و نظریات هستند، که همگی در ظرف تاریخی خود با انگیزه های متفاوت اما برای دستیابی به تمایلات، علائق و منافع خاصی نیز صورت گرفته اند و یا بی درنگ از تجارب بلاواسطۀ شخصی و یا وقایع بزرگ تاریخی همان دوره حاصل شده اند. یکی از دلائل سطحی ماندن و بدوی بودن بسیاری از مباحث فلسفۀ سیاسی در همین مورد خفته است، که پژوهشگر به جای پرسشگری در آن فلسفه، در پی یافتن انگیزه های آگاهانه و یا ناآگاهانۀ فیلسوف با نگاهی سطحی در تاریخ عصر فیلسوف بر می آید و در عمل به جای بررسی و بازنگری فلسفی به بررسی تاریخی و یا شخصی فیلسوف بسنده می کند و در نهایت کیفیت و عمق بازنگری نه فلسفی است و نه واقعاً تاریخی، آنهم نه به مثابۀ تجزیه و تحلیل تاریخی بلکه تاریخ نگاری. این نیز خطری است، که بازنگری نظریات در فلسفۀ سیاسی را به تنگ نظری و زودباوری تهدید می کند. زمینۀ فرهنگی این تهدید در فرهنگ حاکم و کنونی در ایران بسیار قوی است.
آنچه که مربوط به این نوشتار می شود، تلاش بر این است، که گفتمان های برجسته و سرنوشت ساز مورد بازنگری فلسفی قرار داده شوند و در عین آنکه به گونه ای به تاریخ تحول فلسفه و اندیشۀ سیاسی اشاره می شود، نکات مهمی به نمایش گذارده شوند، که در گذشته بر سرزمین و مردم ایران مؤثر بوده و در آینده شاید مورد نیاز باشند. در بحث هایی که چهره ای بومی به خود می گیرند تنها به تئوری های حکومتی ای در ایران اشاره می شود که مستقیماً در مسیر تاریخ سیاسی معاصر دو قرن اخیر تأثیر گذارده اند و قصد، بازنگری موزه وار نمی تواند باشد. این دسته از فلسفۀ سیاسی در موزه که تنها کاربردی در پژوهش های تاریخی می یابند و تأثیری اجتماعی در عصر حاضر ایران نداشته اند و یا محلی از جدل فکری و سیاسی را نساخته اند، محوری برای این نوشتار را نیز نمی سازند.
ساختار داخلی این نوشتار عبارتست از نمایش تاریخی عصر و دوران فیلسوف با نیم نگاهی به زندگی شخصی او و در نهایت شرح تئوری و فلسفه سیاسی فیلسوف می باشد، که طبعاً دیدگاه ها و اندیشۀ فیلسوف با محور اصلی تئوری حکومت را دربرمی گیرد. ورود به مباحث، ضرورتاً با نگاهی تاریخی همراه است. آنچه که مربوط به ایران می شود، تنها آنگاه به اندیشمندان و فلاسفۀ ایرانی اشاره می شود که آراء و نظریات سیاسی آنان بلاواسطه در حیات اجتماعی و کنونی ایران مرتبط بوده و نقش آفرینی می کنند. کافی است به مجادلات سیاسی حول محور حکومت در ایران کنونی مراجعه کنیم تا به سرعت دریابیم که اهمیت نظریات اندیشمندان و فلاسفه در سرزمین های مغرب زمین تا به چه اندازه در حیات اجتماعی و کنونی ما تأثیرگذارند و این هیچ ارتباطی به شعارهای روزمره و عوامفریبانه برای اهداف سیاسی خاص تحت عنوانی بی معنا و محتوا مثل „نه شرقی و نه غربی“ ندارند. اندیشه فلاسفه مرز جغرافیایی نمی شناسد اگرچه در مکانی معین نشو و نمو یافته باشد. بررسی تاریخی به معنای اخص کلمه و یا وصله پینه کردن های رایج با این هدف که به خود ثابت کنیم و یا به خود التیام دهیم، که ما هرگز دچار افول و فرسایش فکری نبوده ایم، وظیفۀ این نوشتار نیست.
اما در نهایت نگاه و بازنگری موضوعی فلسفۀ سیاسی اصل کار می باشد. همۀ اجزاء یاد شده باید به ما یاری رسانند تا حتی الامکان چهره ای کامل از فلسفۀ سیاسی فیلسوف مورد بحث خود را برگیریم. از اتکاء فقط به یکی و یا بخشی از موارد و یا توجه به وجهی که بر سر زبان ها افتاده و مانده، برای بازیافت انتقادی به ما سودی نمی رسانند، بلکه تهدیدی برای کج فهمی، بدفهمی و یا نافهمی موضوعات می باشند. بی شک این سؤال مطرح است، که بر اساس کدام میزان و مقیاسی در میان تمام اندیشمندان در تاریخ تا زمان حال به سراغ فلاسفه ای مشخص می رویم و یا آنکه بررسی فیلسوفی در اروپا تحت حاکمیت کلیسای کاتولیک مسیحی چه ارتباطی به بازنگری ما و یا پاسخ به پرسش های فلسفۀ سیاسی یک ایرانی می تواند داشته باشد. برای پاسخ به چنین پرسشی به چند اصل برای این نوشتار باید اشاره کرد. حیات فکری مردمان در سرزمین ایران از جهان و تحولات آن هرگز جدا نبوده است و ما نیز جزئی از این زیست-جهان بوده و توهم این را نباید داشت که پدیده ای به نام اندیشۀ بومی می تواند وجود داشته باشد. اندیشه در تمدن بشری با آغاز مدرنیته ابعاد جهانی به خود گرفتند، زیرا که مدرنیته و دستآوردهای آن جهانشمول بودند و همچنان نیز جهانشمول هستند. طبعاً اندیشمندانی که بر فلسفۀ سیاسی و مشخصاً تئوری حکومت در ایران معاصر مؤثر بوده اند، بی توجه به سرزمین آنان مورد بحث قرار خواهند گرفت و باید همچنان مد نظر داشت، که در این نوشتار تمرکز بر فلسفۀ سیاسی بطور عام و تئوری حکومت بطور خاص است. همانطور نیز که قبلا اشاره شد، ذره بین بر گفتار فلسفی قرار دارد و نه تاریخ نوردی، که این امر را باید به تاریخ شناسان واگذاشت.
نهایتاً بر خواننده نباید پوشیده بماند، که هدف از طرح این مطالب چیست. اگر امروز تنها به عنوان شنوندۀ بحثی سیاسی در جمعی شرکت کنیم و واقعاً شرکای بحث صادقانه حرف و نظر خود را مطرح کنند، به سرعت درخواهیم یافت، که ما میراث یک سری اندیشه ها و اهداف سیاسی را بدوش می کشیم، که بخش بزرگی از آنان همچنان در حد یک آرزو باقی مانده اند و بسیاری از برداشت ها هیچ ارتباطی به اصل مطلب و اندیشۀ سیاسی اصلی ندارد، البته در این زمینه ایرانیان از تردستی خاص و تاریخی برخوردارند و دست آخر از اهداف فلسفی-سیاسی یک نوع برداشت ابهام آمیز داشته و با کمی تأمل می بینیم، که بسیاری از آرزوهای سیاسی از سوی طرفداران آن اندیشه تا به آخر اندیشه نشده اند و با کمی گفت و گو تناقض گویی ها آغاز شده و برای گوینده یا دلسردی بهمراه می آورد و یا جزمیت و یکدندگی تا به میزان احساس دلخوری، گویی به آن فرد توهین روا داشته شده است، حال آنکه گرفتاری در سطح وسیعی است، مخصوصاً که در فرهنگی ابراز بی اطلاعی و یا ابراز عدم توجه و یا اینکه این و آن مطلب را کسی نمی شناسد و یا نخوانده است، بیشتر به اصطلاح „مسألۀ ناموسی“ می شود تا موردی تحقیقی. یکی از متداول ترین شیوه های بحث در میان ایرانیان، به جای استدلال، اتهام مطرح است، مخصوصاً اتهام بی سوادی، تا به حال نیز هرگز ندیده ام ، که گز و پیمان سوادداری در دست که مانده است. طرف دیگر برگ، ادعاهای شفاهی است، که مکمل شیوۀ اتهام می شود. زمانی که مطالعه و دقت و انضباط علمی کالایی نایاب در میان مردمی گردد، ادعا و داعیه جای اثبات و تعقل را می گیرند. این رفتارهای اجتماعی که تعجب آور و یا حتی خنده آور هستند، همه نشان از فرهنگی مصدوم اند. در هر حال هدف این نوشتار یک بازنگری انتقادی بر اندیشه های فلسفۀ سیاسی است، که به گونه ای بر سرنوشت مردمان سرزمین ایران تا به امروز مؤثر واقع شده اند، شاید که از دیروز درس گیریم و امروز را سرمایه ای برای آینده و در آینده برخوردار از بهروزی گردیم.