تئوری های دمکراسی

تئوری های دمکراسی قبل از دوران مدرن

۵- مونتسکیو و دمکراسی میانه رو

 

فرانسه در تمام نیمۀ دوم قرن هفدهم میلادی زیر سایۀ حکومت خودکامه، پر زرق و برق لوئی چهاردهم(۱) بسر می برد. از سوئی دیگر عامۀ مردم در فلاکت بی حد و حصر بسر می بردند. این تناقض آشکار مادی خود یکی از محرکه های شورش و قیام شد. یکی از پر رونق ترین دروان های ادبی و فلسفی فرانسه را نیز همین نیمۀ دوم قرن هفدهم می سازد. دکارت سال ۱۶۵۰ فوت کرد. ستارگانی چون ژان بابتیست پوکلَن مشهور به مولیر (۲) محصول همین عصر هستند. در همین دوران است که زبان فرانسه به گونه ای پیشرفته مدون، ترمیم و برای مکالمه و مکاتبه غنی سازی میشود که سپس در قرن هیجدهم زبان مراکز و محافل علمی و ادبی اروپا می گردد. پس از مرگ لوئی چهاردهم استقبال از تازه های فکری از انگلستان شکل می گیرد. تحصیل و تحقیق در نظریه های فلسفی و سیاسی در جزیرۀ همسایه پس از مرگ لوئی چهاردهم یعنی ۱۷۱۵ رونق می یابد. فرانسویان به ناگاه انگلستان را در مقام جزیره ای پیشرفته در مبانی فلسفی و سیاسی کشف می کنند و دریافته های فرانسویان از انگلستان با یک رادیکالیسم خاص فرانسه عجین گشته و دستمایه های فکری انقلاب فرانسه را می سازند. یکی از تفاوت های جنبش های عصر روشنگری در انگلستان و فرانسه جایگاه و موضع جنبش ها با پدیدۀ مذهب می باشد. در فرانسه با توجه به رابطۀ کلیسا و حکومت خودکامه یکی از مبانی و پیآمدهای انقلاب موضعگیری نسبت به مذهب شد، حال آنکه در انگلستان همچنان یکی از ارکان حکومت باقی ماند. رابط اصلی میان انتقال روشنگری انگلستان به فرانسه در دو نام اوج خود را می یابد: مونتسکیو(۳) و ولتر(۴).

شارل لوئی در خانواده ای متمول و از بزرگ زمینداران فرانسه متولد می شود، پدرش یکی از آریستوکرات های بزرگ منطقه محسوب می شد و مادرش از خاندان اشراف اهل انگلستان بود؛ پدر برای تربیت پسر خود مرد مستمندی را برای همنشینی با او برمیگزیند تا بدیوسیله به او بیآموزد، که انسان های مستمند نیز از برادران او هستند. مونتسکیو در تمام طول زندگی خود این تأثیرات تربیتی و اومانیستی پدر را ترک نکرد. در همان زاد و بوم خود به تحصیل حقوق پرداخت و مدتی را نیز در پاریس مشغول تحصیل شد. در سن بیست و پنج سالگی نمایندۀ مجلس محلی در زادگاه خود می شود و دو سال بعد رئیس همان مجلس. پس از مدتی به پاریس رفته و از آنجا به کشورهای بسیاری مسافرت می کند. سفر سه سالۀ او به انگلستان تأثیرات عمیق فکری بر او می گذارد، تا جائیکه از شیوه ها و روش های نظام سیاسی انگلستان به شور و شوق آمده و همانها را برای فرانسه روزگار خود آرزو می کرد. او با آشنایی با افکار جان لاک در خصوص کنترل قوا در نظام سیاسی آشنا می گردد. در زمینۀ آزادی او نیز به این نتیجه می رسد، که ضمانت آزادی سیاسی دمکراسی نیست، بلکه تنها رفورمِ دولتیِ معتدلی است، که مانع سوءاستفاده از قدرت می شود. مونتسکیو در واقع مطالبات سیاسی در خصوص تقسیم قوا را تبدیل به تشکیلات و سازمان می کند. اگرچه امروزه دیگر نمی توان کنترل دستگاه سیاسی و قوای حکومتی را در چارچوب فکری مونتسکیو عملی و واقعی دید، اما جرقۀ اولیه را فکر بکر مونتسکیو زده است، برای مثال در پارلمانی که حزبی قوی اغلب کرسی های نمایندگی را از آن خود می کند و همچنین همین احزاب برنده تشکیل دولت می شوند، عملاً دو قوۀ قانونگذار و اجرائی را تصاحب کرده اند و آنگاه تقسیم قوای مطلوب مونتسکیو مشکلات عملی پیدا می کند. مونتسکیو کار نگارش خود را سال ۱۷۲۱با „نامه های ایرانی“(۵) آغاز می کند که همراه و مملو از تمسخر و استهزاء استبداد است.

کتاب „نامه های ایرانی“ حکایت از دو ایرانی می کند که در فرانسه تحصیل می کنند و با خانوادۀ خود مکاتبه دارند. در مکاتبات خود از جامعۀ فرانسه انتقاد کرده و وضع اسفناک فرانسه آن زمان را در نامه های خود شرح می دهند. این شاهکار به زبانی شاعرانه و ادبی حکمی قاطع و نابودکننده بر علیه استبداد و خودکامگی حاکم بر فرانسه و کلیسای کاتولیک را صادر می کند. اگر چه زبان اثر طنز آمیز و هجوکننده است، اما با ظرافتی استادانه نظم و ترکیب جامعۀ منحط فرانسه تحت استبداد را به نقد می کشد. مونتسکیو از پادشاه مستند به نام جادوگر یاد می کند و از پاپ با نام جادوگری دیگر. „او [لوئی] آنان [مردم] را حتی به آنجا می کشاند، که باور کنند، که می تواند همۀ بیماری ها را شفا بخشد، اگر او آنان را لمس کند، نیرو و قدرت او چنان بزرگ است که بر همۀ ارواح دارد! چیزی که من در مورد این شهریار می گویم تو را نباید متعجب کند. یک جادوگر دیگر هم هست، که خیلی قوی تر از اوست و او بر روح دیگران کمتر از روح خود حاکم نیست. این جادوگر نامش پاپ است.“(۶) مونتسکیو نه یک انقلابی و نه یک مدافع دمکراسی است، بلکه معترض به انحطاط و تباهی است و همانند جان لاک نظام مطلوب او پادشاهی مشروطه و روشن ضمیر است. او با ریشۀ خانوادگی خود و ازدواجش با دختر خانواده ای دیگر همطراز خود، جزء اعیان و اشراف فرانسه وقت محسوب می شد. مسافرت او به انگلستان و بهره گیری از دگرگونی های اجتماعی در آن دیار و سال ها تحقیق به دو اثر خاتمه یافتند: „ملاحظاتی در بارهٔ علل عظمت و انحطاط رومیان“(۷) که به سال ۱۷۳۴ „روح قوانین“(۸) سال ۱۷۴۸ منتشر کرد و در هر دو اثر مونتسکیو یک هدف را دنبال می کند: اثبات این نکته که حکومت و قوانین، امور دلبخواه یک فرد نیستند و به دلبخواه او نیز تغییرپذیر نیستند، بلکه حاصل عوامل طبیعی و تاریخی هر مرزوبوم می باشند و قانون درست تابع خلق و خوی و تحولات خاص هر قومی در سرزمین آنست و به همین دلیل حکومتی ایده آل با یک الگوی مشخص وجود ندارد، بلکه اصول حکومتی دارای اهمیت می باشند و در رأس همۀ اهداف تمسخر و انتقاد از استبداد. با این وجود در مبحث آزادی، علاقۀ خود به نظام رومیان در دوران آنتیک و سیستم حکومتی انگلستان در عصر خود را پنهان نمی کند. مونتسکیو مشخصاً در مبحث تقسیم قوا متأثر از جان لاک می باشد و در واقع تئوری او را گسترش داد. نبوغ مونتسکیو در درک اهمیت تأسیس قوۀ قضائی و مستقل از قوای دیگر است که هر آن این قوۀ حکومتی استقلال خود را از دست دهد، نابودی آزادی در جامعه تضمین شده است.

ثمرۀ مسافرت ها نظریۀ تقسیم قوا شد و مشاهدات او به درک تفاوت های اقوام و ملل کمک کردند و او را به نظریۀ شرائط اقلیمی کشانید و به شیوه ای قیاسی ساختار حکومت ها را روشن ساختند و با تمایلات او به علوم طبیعی، عرف و آئین اقوام برای او به شکل مردم شناسی آشکار شدند و با مفهوم روح کلی توضیح دقیق تری برای پرنسیپ ساختار ملل  ارائه شد. اثر بزرگ او روح قوانین که در ایران بی دلیل به لغتی عربی روح القوانین تبدیل گردیده شامل ۳۰ کتاب و هر کتاب دارای گفتارهای متعدد و مستقل است. مونتسکیو با نگارش این اثر در واقع علمی جدید را نیز پایه گذاری کرد و امروزه هر آنچه با نام حکومت مشروطه(۹) یاد می شود تکیه بر او دارد.

مسأله و سؤال محورین مونتسکیو دفاع از دمکراسی نیست، بلکه نقد خودکامگی لجام گسیختۀ حاکم بر فرانسه در قرن هفدهم است و نگاه او به نظام سیاسی روشنگری از دید آریستوکراسی است، اهمیت نظریات مونتسکیو، در کنار بسیاری از ویژگی های تاریخی و فلسفی آن، در پیشبرد غیر مستقیم تئوری دمکراسی است و اینکه یکی از مهمترین پایه های تئوری های دمکراسی در نظریات مونتسکیو ریشه دارند. هستۀ فلسفی-سیاسی تئوری او در کنترل قدرت، توازن قوای حکومتی، رام کردن قدرت سیاسی و تضمین امنیت „شهروندان خالص“ است. در راستای تأملات مونتسکیو می توان گفت که نتیجۀ نظریات سیاسی او در خصوص تئوری دمکراسی ولو غیرمستقیم، پادشاهی مشروطه با خواص نظام دمکراسی است. مسلماً جای تعجب نیز باقی می ماند که درست نوک تیز حملات مونتسکیو همین نظام پادشاهی است که بدل به خودکامگی شده است. در عصر مونتسکیو نظام سلطنتی مشروعیت خود را به مشیت الهی ارجاع می داد و از دید نظری پیرو ژان بُدَن(۱۰) و اصل غیرقابل تقسیم بودن قدرت سیاسی بود و نقطۀ مقابل را مونتسکیو می انگارد که مشیت الهی هیچ ارتباطی به مشروعیت یک حکومت ندارد. ناگفته نباید گذارد که رژیم استبدادی فرانسه گرفتار کمبود پول بوده و به همین سبب در استفاده از مخازنی که به چنگ می آورد، افراط و زیاده روی می کرد و این خود نیز یکی از دلائل چپاول مردم و تحت فشار قرار دادن طبقه مرفه بود. یکی از روش های متداول رژیم فروش مناصب دولتی بود و مناصب قدیمی پست های جدید دولتی را خلق می کردند. مقام های دولتی خود به کالایی برای خرید و فروش بدل شده بودند و خطرناک ترین عواقب آن بود که در کنار فروش عناوین اشرافی، گروه های مختلف برای نفوذ و تثبیت منافع اقتصادی خود وارد دربار نیز می شدند و کلاً تمام نظام سیاسی را فساد فرامی گرفت. تمامی این امور مورد مشاهده و تحقیق مونتسکیو قرار داشتند. رفتار دربار و فساد سیاسی و اقتصادی در تمام دوران حکومت لوئی چهاردهم (از ۱۶۴۳ تا ۱۷۱۵) و لوئی پانزدهم (از ۱۷۱۵ تا ۱۷۷۴) انگیزه های کاملی را برای منتقد و حقوقدانی مانند مونتسکیو می ساختند تا در آثار خود به بررسی آنان بپردازد. از دید او حکومت „جامعه ای است، که در آن قانون وجود داشته باشد.“(۱۱) آنگاه می توان نتیجه گرفت که در دوران این مستبدین حکومت به این معنا وجود نداشته است.

مونتسکیو نیز همانند ارسطو کار را با تبیین اشکال حکومت ها و ویژگی آنها آغاز کرده و برای او نیز همانند ارسطو مرکز ثقل حکومت و جامعه، سیاست است و به همین دلیل برای درک وضعیت کل یک کشور و تاریخ آن در تجزیه و تحلیل قانون اساسی آن حکومت موضوعیت می یابد و نه اقتصاد و راه های معیشتی آن. برای درک کلی نظرگاه های مونتسکیو نسبت به اشکال نظام های سیاسی می توان نمودار زیر را مطالعه کرد:

طبقه بندی اشکال حکومتی را می توان در سه شاخص ارزیابی کرد: (ا) تعداد حاکمان (ب) شیوۀ اعمال قدرت (ج) میزان میانه روی و خودکامگی در دستگاه حکومت. مونتسکیو دیگر نگاهی همچون ارسطو به تعداد حاکمان و کم و زیاد بودن آنان ندارد، بلکه گونه شناسی جدیدی را عرضه می کند. گونه های نوین مونتسکیو خودکامگی، پادشاهی و جمهوری هستند.(۱۲) اینجا سخن از „طبیعت“ دولت به میان می آید، طبیعتی که دربردارندۀ اشکال دولت، ساختار و نهادهای آن و گرایش های شهروندان آن سرزمین می باشد. وقتی او از طبیعت سخن می گوید، نظرش به قاعده یا پرنسیپ آن دولت است. „طبیعت [دولت] آنرا به همان تبدیل می کند، که هست و پرنسیپ آن، عمل آنرا می سازد.“(۱۳) اما این پرنسیپ ها چه هستند که سخن از آنان به عنوان معیار عملکرد حکومت هاست؟ „برای تداوم یا یارانۀ یک دولت پادشاهی یا خودکامه کارآیی خاصی ضرورت ندارد. در یکی قدرت قانون همه چیز را نظم و ترتیب می دهد و در دیگری همواره دست قوی حاکم. اما در یک حکومت مردمی به یک قوۀ محرک اضافی نیز نیاز است: فضیلت.“(۱۴)  فضیلتی که مونتسیکو نام می برد تنها امری اخلاقی نیست بلکه نیروی هدایت کنندۀ رفتار و موضع سیاسی است، عشق به وطن و عشق به مساوات است، عشق به قانون نه به عنوان تبعیت محض از قانون حاکم بلکه به تعبیر او نوع همبستگی اجتماعی و آمادگی به تفاهم در حیات اجتماعی برای تضمین نظم اجتماعی، سیاسی و حکومتی.(۱۵)

در نظام های مختلف فضیلت نیز متفاوت است. فضیلت در دمکراسی معنای „پرهیزکاری“ می یابد و در آریستوکراسی، „اعتدال“ نام می گیرد، در پادشاهی „شرافت“ فضیلت می گردد و در خودکامگی „ترس“.(۱۶) در مقایسۀ نظام های سیاسی می توان گفت که در دمکراسی ضرورت برخورداری از فضیلت، به مفهوم پرهیزکاری نسبت به نظام های دیگر بیش از همه می باشد. مونتسکیو فقدان فضیلت در دربار لوئی چهاردهم را در هر فرصتی که دست داده است به هجو و نقد می کشد و نظراً حکم رد چنین نظام خودکامه ای را صادر می کند: „لوئی چهاردهم نه صلحجو بود و نه جنگ طلب. او بر اشکال قضاوت، سیاست و تسلیم به خدا مسلط بود و هیئت یک پادشاه مهم را داشت. ملایم نسبت به زیردستان، با مدارا نسبت به درباریان خود، خسیس نسبت به ملت، آشفته به خاطر دشمنانش، خودکامه در خانوادۀ خود، شاه در دولتش، سرسخت در شوراها، کودک در وجدان، سرخورده از هر آنچه شاه را به خطا می کشاند: وزرا، زنان و متظاهرین دینی؛ همواره حاکمیت و حکومت می کند؛ شوربخت در تصمیماتش، علاقه مند به نادان ها، متحمل استعدادها، ترسان از روح، مجد در عشق های زودگذرش و آخرین تمایلش، ضعیف در برانگیختن همدردی، بی جلوه در پیروزی هایش، استوار در شکست هایش، با شجاعت در مرگ. او عاشق شکوه ملکوتی و دین بود، اما او را در تمام زندگی بازداشتند تا این امور را بیآموزد. با این وجود هیچیک از نواقص را نمی داشت، اگر کمی فکر و اندیشه در سر می داشت.“(۱۷)

نوآوری های مونتسکیو در نظریات فلسفی-سیاسی نسبت به اندیشورزان در گذشته کم نیستند: مرتبط ساختن آریستوکراسی و دمکراسی به نظام جمهوری، تلفیق تحلیلی اشکال حکومت و ساختار اجتماعی. باید در نظر داشت که اصول قانون اساسیِ حکومتیِ مونتسکیو تحت تأثیر رویکرد فرهنگی و فرد گرایی است که در نوع خود کاملاً جدید بود، از همین روست که یکی از امور مؤثر در نظام سیاسی را شخصیت حاکم هر سرزمین می داند و از همین رو مبنا چنین گرفته می شود: پیوستگی درونی میان شاخص های شخصیتی و رفتاری افراد با ساختار و عملکرد شکل حکومتی. البته این فرض رقیق تر می گردد، زمانیکه کارآیی اشکال حکومتی تابع قواعد درونی و قانونمندی درونی نهادهای واسطه میان حکومت و جامعه باشند. کم نیستند بازنگرانی که از اندیشه های مونتسکیو دفاع از دمکراسی تلقی کرده اند و حتی از طرفی دیگر عده ای او را مرتجع انگاشته اند. اما در واقع مونتسکیو اندیشمندی محافظه کار است که دلبسته به اشراف و نظام پادشاهی رام شده می باشد. او در واقع تحت تأثیر و دلباختۀ نظم آزاد حاکم بر انگلستان است و همین عوامل باعث شدند، که او در جستجوی نظامی آمیخته از پادشاهی، آریستوکراسی و دمکراسی برآید. برای مونتسکیو نظام مطلوب، نظامی است برآمده از پادشاهی مشروطه و روشن ضمیر به تعبیر عصر روشنگری و بر اساس تقسیم قوای سلطنت، اشراف و شهروندان با کنترل متقابل قوای حکومتی. پادشاهی میانه رو الگوی تقسیم قوای اجتماعی و نهادینی است. در این نظریۀ مونتسکیو جوانه های دمکراسی شکوفا می شوند.

اصولاً اثر مونتسکیو، روح قوانین، یکی از مؤثرترین آثار فلسفی-سیاسی است، مخصوصاً گفتار یازدهم مربوط به انگلستان  روشنگر دلبستگی مونتسکیو به نظام پادشاهی مشروطه انگلستان است. امروز می توان به یقین گفت که از اندیشۀ مونتسکیو سوءتعبیری بزرگ شده است: تئوری جداسازی قوای حکومتی یعنی اجرائی، قانون گذاری و قضائی. حال آنکه مونتسکیو، ساختمان حکومت را بر اساس آزادی و تقسیم قوا برای ایجاد توازن در حکومت می سازد، جداسازی و تقسیم (۱۸) را می بایستی از هم تمیز داد. مبانی تقسیم قوای مونتسکیو در حقوق اساسی شهروند، قانونیت، تقسیم قدرت و قانون اساسیِ ترکیبی قرار دارند و بازیگران صحنۀ سیاسی پادشاه، اشراف و شهروندان هستند. پایۀ استدلال مونتسکیو به این امر بازمیگردد، که انسان در قدرت تمایل به سوءاستفاده از قدرت دارد و برای پیشگیری از این سوءاستفاده می بایستی قدرت تقسیم گردد تا بدینوسیله مانع یکدیگر در سوءاستفاده از قدرت شوند. شاه-جملۀ مونتسکیو به همین دلیل در اینست، „که خود قدرت جلو قدرت را بگیرد“.(۱۹) واقعاً کمتر می توان تفاوتی آشکارتر از این در نظریه های دمکراسی میان هوبز و بُدَن از یک سو و مونتسکیو از سوی دیگر را یافت؛ اول اینکه به قرینه قوای حکومتی یکدیگر را تحت نظارت دارند و دوم آنکه توازن سیاسی ضمانت امنیت و آزادی را می کند و سوم آنکه در نظام سیاسی با قانون اساسی ترکیبی و تقسیم قدرت، دمکراسی نیز جزئی از نظام شده است.

توازن قوای مونتسکیو شامل اجزاء چهارگانه است: ۱ قوای سه گانه حکومت شامل قوۀ اجرائی، قانونگذاری و قضائی می شوند. ۲- نیروهای اجتماعی حامی نظام عبارتند از پادشاه، اشراف و شهروندان و یا طبقۀ متوسط ۳- مجالس اعیان و عوام نهاد های حکومت و برگزیده ملت (یا عوام) و اشراف (یا خواص) هستند ۴- و حوزۀ اختیارات قوا. اجزاء مدل توازن قوای حکومتی مونتسکیو تابع چهار قاعده هستند: ۱- از بین بردن آزادی آنگاه میسر است که قوای متعدد متعلق به یک قدرت اجتماعی و یا نهاد حکومتی باشد. ۲- آزادی در یک جامعه میسر نیست، زمانیکه قدرتی اجتماعی به قوای متعدد سیاسی راه یابد و دیگران از آن محروم باشند. ۳- آزادی نمی تواند حاکم باشد، اگر همۀ قوای اجتماعی در همۀ قوای حکومتی سهیم نباشند. ۴- مبنای مشارکت سیاسی در تساوی و استقلال قوای شرکت کننده و سرنوشت ساز سیاسی می باشد.

پارلمان مورد نظر مونتسکیو را نباید با پارلمان امروزین و با اختیارات سیاسی امروز تحت دمکراسی لیبرال مقایسه کرد. دولت از متن پارلمان برگزیده نمی گردد و پارلمان ناظر بر تمام عملکرد دولت نیست. نقش عمدۀ پادشاه در اجرای قوانین و حقوق ملت است. البته پادشاه به تنهائی تعیین کنندۀ قوۀ اجرائی نیست. اختیارت حکومتی که مونتسکیو بر می شمارد، در مجموع ۱۸ مورد هستند که به قوای مختلف محول گردیده اند و تعدادی از اختیارات نیز به بیش از یکی از قوا. تنها تصویب و یا لغو قانون است که به نمایندگان هر سه قدرت اجتماعی، پادشاه، مجلس اعیان و مجلس عوام محول گردیده است.

در اینجا باید دید که مونتسکیو از مفهوم „قانون“ چه درک می کند. تعریفی که او از قانون می کند، نه قبل از او و نه بعد از او تبیین شده است: „قوانین ربط های الزامی هستند، که نتیجۀ طبیعت چیزها هستند.“ و در یادداشت های او که در متن کتاب ذکر نشده اند، آمده است: „در تمام اثر مشخص شد، که قوانین ربط های بیشماری از چیزهای بیشماری هستند. تحصیل علم حقوق جستجوی همین ربط ها هستند. قوانین از این ربط پیروی می کنند. همانگونه که این ربط ها همواره متفاوت هستند، همواره نیز از نو تغییر می کنند …“(۲۰) عنوان گفتارهای کتاب روح قوانین به یک نکته اعتراف دارند، آنهم ربط های ضروری که دارند و نه آنچه که هستند. کمی به قانون فیزیک و ارتباط ماده و سرعت فکر کنیم، شاید منظور مونتسکیو از موضوع، ربط و قانون روشن گردد و به همین دلیل درک مونتسکیو بدیهی شده وقتی که او مدعی میشود، قانونگذار نیز باید تابع قوانین باشد و کسی ورای قانون نمی تواند قرار گیرد. برای مونتسکیو در ابتداء طبیعت چیزها مطرح می شود و در ادامۀ بحث سخن از نسبت اولیه می راند. طبیعت چیزها عقلانی هستند و در واقع مفهوم دوم، نسبت اولیه، پیآمد و یا شرح اولی است. او از مفهوم دیگر یعنی نسبت انسانی به معنای یک ربط استفاده می جوید.(۲۱) و میان این دو نسبت مسلماً ربط برقرار است.

در میانۀ مفاهیم، مونتسکیو تفاوت میان ضرورت مطلق (هندسی) با ضرورت های جسمی و عرفی را مطرح می کند و از مفهوم ربطِ مناسبت بهره می گیرد. ربط عرفی البته تنها بخشی از کفایت چیزها را تشکیل می دهد. علت ناتوانی انسان برای یافت ربط ها و یا پراکندگی آنها به پیچیدگی خود انسان و مناسبات او بازمی گردد و نهایتاً قوانین فقط قراردادها برای آزادی میان موجودات آزاد نیستند. مونتسکیو از رابطۀ طبیعت-فرهنگ پرهیز می کند، آنچه که نزد روسو دقیقاً برعکس است. برای مونتسکیو اجتماعی شدن انسان سبب این نشده است که انسان از گردونۀ طبیعت به بیرون پرتاپ شده باشد. طبیعت را در نگاه مونتسکیو باید در تمام قوانین بازیافت.

اثری که در ابتداء با ایراد سخنرانی در آکادمی بوردو ماه مه ۱۷۲۵ آغاز شد و قرار بود تا کتاب قرارداد وظائف(۲۲) تألیف و نام گیرد، رفته رفته هر چه بیشتر مونتسکیو خود را با پرسش قانون طبیعت چیست؟ مشغول می کرد، جوانب عمیق تر و جدیدتر مبحث به آن افزوده می شدند. در همان زمان مونتسکیو به خوبی دریافته بود که قوانین فیزیکی که قوانین طبیعی هستند، نیاز چندانی به استدلال ندارند اما بر عکس قوانین عرفی و حقوقی. با تبعیت از مونتسکیو به این نکته می رسیم، که عدالت وابسته به قوانین انسانی نیست، بلکه بر پایۀ حیات و اجتماعیت موجودی عقلانی استوار است، از همین رو عدالت ربطی عام است. اگر تا به انتها به احتمالات فکر کنیم، آنگاه باید دید که چه باید کرد، اگر میان قوانین تلاقی و عدم تفاهم صورت پذیرد، مونتسکیو تجویز این اصل را در سر لوحۀ قوانین قرار می دهد: „بهبود مردم بالاترین قانون است.“ که این رأی یادآور کیکرو در رووم باستان می شود.(۲۳)

چنانچه عقل رهیافتی در امری ندید، چه باید کرد؟ اصل حفظ جان نیز اصلی عام است و هر آنچه مخل آن است باید از آن پرهیز کرد. مونتسکیو از بهبود مردم سخن گفته است و نه از آسایش حکومت و به همین جهت حفظ جان به مردم و ملت بازمی گردد و نه به حکومت و دولت. در نظریۀ اوضاع اقلیمی، برای مونتسکیو عرف و خلق و خوی یک قوم و یک ملت که در ابتداء از شرائط اقلیمی ناشی شده اند، اکنون به مرتبتی قانونمند رسیده اند.

در نمودار زیر سیستم مونتسکیو و تجلی دمکراسی در آن آشکارتر می شود:

موردی اساسی که نزد مونتسکیو می توان یافت، حق وتو(۲۴) قوای اجرائی و قانونگذاری حکومت است، که در واقع به میزان همان تقسیم قوا دارای اهمیت می باشد. در کنار توازن قدرت، توازن نیروهای اجتماعی نیز به این نظریه افزوده می شود، که البته در این توازن پادشاه و اشراف حقی برتر نسبت به ملت دارا می باشند، این خود نیز علامتی است برای آنکه مونتسکیو اگرچه طرفدار نظام دمکراسی نبود، اما تأثیرات او بر تئوری های دمکراسی بی نظیر می باشند، مورد دیگر کمبود پرنسیپ حاکمیت مستقل ملت و یا ارجحیت قشر و طبقه متوسط است، که همگی نشانه های دور بودن مونتسکیو از طرفداری از دمکراسی است. البته نباید ریشۀ خانوادگی مونتسکیو را نادیده گرفت، که خود از اشراف فرانسه برخاسته بود و به خوبی می دانست که پادشاه و اشراف مکمل یکدیگرند. آزادی حاکم در انگلستان نکته ای است که مونتسکیو را به وجد آورده و برای فرانسه نیز طلب می کند و در همین راستا نیز خواهان نهادهایی است که در انگلستان در قدرت سیاسی دخیل هستند و این نهاد ها وابسته به جهانی آزاد و نظام دمکراسی می باشند. مونتسکیو در مقام کلان زمیندار اشراف در منطقۀ حاصلخیز بوردو (۲۵) صاحب باغستان های وسیع انگور و طبعاً تولیدکنندۀ شراب مرغوب بوردو بود، که همین امر سبب صادرات شراب و سود کلان از این معاملات با انگلستان می شد. مونتسکیو آنچنان تحت تأثیر جهان آزاد در انگلستان بود، که حتی در ارگ شخصی خود در روستای لَه برِدِه(۲۶) جنگل روبروی اتاق کار خود را که با پنجره ای از اتاق به آن جنگل نگاهی می انداخت، تبدیل به باغ انگلیسی (۲۷) می کند. البته صورتی که مونتسکیو از انگلستان زمان خود ترسیم می کند با واقعیات عملی آن تفاوت هایی داشته است و این را می توان ناشی از شور و اشتیاق او از نظام انگلستان دانست ولی این امر باعث نمی شد که او از انگلستان کشوری ایده آل سازد و او به همان میزان نیز در مورد انگلیسی ها با زبانی تند و خشن قضاوت می کرد: „آنان [منظور انگلیسی ها] قابلیت آزادی یشان را ندارند … آزادی را به پادشاه خود می فروشند؛ و وقتی که پادشاه آنرا به آنان بازپس دهد، دوباره آنرا به او می فروشند….یک انگلیسی نیاز به شامی خوب دارد، دخترکی و رفاه و آسایش؛ از آنجا که با جهانی ممتاز سروکار ندارد و با همین قانع میشود، به مجرد اینکه روزگارش بدتر شود یا خود را ازبین می برد، و یا اینکه دزد می شود. …“(۲۸)

اهمیت مونتسکیو تنها نه به نقد بنیادین او از خودکامگی است و نه اینکه با فلسفۀ سیاسی خود گام های بزرگی برای تأسیس دمکراسی برداشته است، بلکه یکی از وجوه اهمیت اندیشۀ او در تحلیل های او از شرائط پیدایش و افول نظام دمکراسی است. او بی شک به گفتۀ امیل دورکیم (۲۹) پیشگام متدلوژی علوم اجتماعی بوده است. مونتسکیو بر این باور بوده است، که امکان گسترش دمکراسی در سرزمین هایی با وسعتی کوچک میسر است و عشق به تساوی(۳۰) پایۀ آنرا می سازد. و همین تساوی جایی برای بلندپروازی نمی گذارد. گذشته از این دمکراسی خواهان قناعت است، چرا که در دمکراسی هر کس باید به رفاه دست یابد و از امتیازات برابر برخوردار گردد و وقتی که هر کس از آسایش مساوی برخوردار شد، باید از او نیز به اندازه دیگران انتظار داشت. عشق به قناعت باعث پرهیز از سعی و کوشش می شود. از دید مونتسکیو می توان با تقسیم منابع زمینی به تساوی، رفع تفاوت ها در قدرت و حکومت، دمکراسی را تحکیم بخشید. و در عین حال  همین امور برای پرنسیپ های دمکراسی زیانبخش هستند.(۳۱)

بحث تقسیم قوا طبیعتاً بخشی حقوقی و قضائی دارد و مونتسکیو تنها در گفتار ۱۱ اثر خود به آن مستقیماً می پردازد و برخلاف شهرت کتاب و به غلط که این اثر چیزی جز ترسیم تقسیم قوا نیست. کانت اختیارات سه گانه، قوۀ قانونگذاری را در مقام امر، قوۀ اجرائی را در مقام زیربنای مجری امر و قوۀ قضائی را در مقام پایان و نتیجه می بیند.(۳۲) و هگل نیز به سهم خود سه مرحلۀ دیالکتیکی را در این اختیارات سه گانه می بیند. در نزد هر دو فیلسوف، قوۀ قضائی عاقبت و نهایت دستگاه حکومت را می سازند. مونتسکیو در چارچوب بررسی های خود در خصوص نظام حکومتی انگلستان تقسیم قوا را در رابطه با ربط ساختمان حکومت و آزادی فردی شهروندان تشریح می کند. احتمالاً جذب و گسترش نظریه ها در  طول زمان مونتسکیو بعد از او سبب برداشت های وسیع تری شده اند، مخصوصاً که فاصلۀ زمانی میان نگارش گفتار دهم و یازدهم کتاب سه سال بوده و در این سه سال مونتسکیو در اروپا مشغول سفر و تحقیق از نزدیک در میان ملل مختلف بوده است. بر اساس نوشتار خود مونتسکیو قوۀ قضائی که ما امروزه چنین از آن یاد می کنیم و در بسیاری از کشورها در نظام دمکراسی قوه ای کاملاً مستقل است، بخشی از قوۀ اجرائی را تشکیل می داد. در زمانه های بعد از مونتسکیو است که در انگلستان قضات و دستگاه قضائی استقلال می یابند و در زمان حاضر برای برقراری توازن قوا در حکومت مشروطه و وظیفۀ قوۀ قضائی تعبیر و تفسیر قوانین شده است، نیرویی برای برقراری توازن میان قوۀ اجرائی و قانونگذاری. نگاه مونتسکیو نگاهی است کاملاً فرانسوی به قوا در عصر خود، زیرا که محکمه ها که در عصر او پارلمان خوانده می شدند، تنها نهادی بودند که قادر به تمرد از ضبط فرامین لوئی بودند. قوۀ سوم نیز در نظریات جان لاک قابل مشاهده است، همان نیروئی که او از آن با نام قوۀ کنفدراسیون(۳۳) یاد می کند و البته لاک سیاست های داخلی و خارجی را از هم تفکیک می کند و دلیل آن در نگاه او به وضعیت طبیعی است و از آنجا که اتخاذ تصمیم در جنگ و صلح به بقاء و ادامۀ حیات باز می گردد، به همین دلیل از کیفیتی دیگر نسبت به سیاست داخلی برخوردار می باشد. یکی از دلائلی که مونتسکیو تقسیم قوا را همچون لاک در چنین رابطه ای مطرح نمی کند، به ربطی باز می گردد که این مورد برای مونتسکیو مطرح است، یعنی ربط حکومت و شهروندان بطور انفرادی. یکی از سؤالات اساسی که برای او  مطرح هست در واقع: چگونه می توان مانع شد که یک حکومت خودکامه نگردد؟ موردی که برای او نظام مشروطه پادشاهی در انگلستان رهیافتی را می ساخت که شهروند از گزند دولت به گونه ای در امان باشد. با تحقیقات دامنه دار در خصوص امپراتوری رووم، مونتسکیو به این نتیجه می رسد، که اعتدال همۀ حکومت ها در تاریخ به تقسیم و استقلال این قوا باز می گردد. علیرغم اعتقاد مونتسکیو که تقسیم قوا در واقع تنها شاخص پادشاهی مشروطه است(۳۴)، می بینینم که برای مثال در ایالات متحده پادشاهی حاکم نیست، اما تقسیم قوا واقعیت یافته است.

در این مرحله از بررسی باید دید که آیا حکومتی که تابع تقسیم قوا ست، پیش شرطی را در مقام استقلال ملت نپذیرفته است؟ در سیاست خارجی که طبعاً هر سه قوا یک قوۀ متحد می شوند. اما در مقابل ملت چگونه خواهد شد؟ پاسخ این پرسش در خود نظام و حکومت و در تقسیم قوا در آن داده شده است. پارلمان از سوی ملت انتخاب شده است و این پارلمان است که می تواند برای دولت ایجاد محدودیت کند. اما در حکومت متصور مونتسکیو ملت ملتی نیست که در رووم باستان مستقیماً در امور سیاسی مداخله می کرد و این نمایندگان نیز تنها نماینده هستند و نه همچون اشراف که  از امتیاز خاصی برخوردار باشند. واقعیت های تاریخی نشان می دهند، که تنها و تنها تقسیم قوا زمانی چهره ای واقعی می یابد، که هر یک از قوا قدرتی نهادین را در حکومت نمایندگی کند و آنگاه بقاء و دوام ملت را تضمین می کند. جنگ بر سر قدرت عملاً در نهادهای حکومتی و در تقسیم قدرت رقم می خورد و از حالت جنگ، صلح اجتماعی نائل می آید. بدین صورت تقسیم قوا محتوای حکومتی نیست بلکه شیوۀ حکومتی. عملاً می توان متوجه شد که تقسیم قوا در واقع تقسیم نزاع بر سر قدرت برای کسب صلح است، زیرا که در حضور نهادی سوم حکم قطعی صادر می گردد. اینجاست که می توان ریشه های حقوقی و قضائی دیدگاه های مونتسکیو را به عنوان یک حقوقدان دید. با عین حال که در بسیاری از نظام ها  قوۀ قضائی استقلال خود را یافته و بلامعارض شده است، اما شیوه های دورزدن قوۀ قضائی نیز با تردستی هر چه تمامتر تکمیل تر شده است، چیزی را که مونتسکیو مسلماً نمی توانست پیش بینی کند. اگر امروزه تشکیل محکمه برای هر فردی در نظام دمکراسی تصورپذیر است، اما نباید به این توهم افتاد، که قانون به معنای عدالت می باشد، اگر چه وجود قانون و اجرای قانون برای جهان استبدادزده خود گشایش تاریخی است.

تقسیم قوا دیدگاه جدیدی را در نظام حکومتی و تئوری دمکراسی گشوده است. جایگاه قانون اساسی بالاتر از فرمانداران و فرمانبران قرار می گیرد. “ نه هر ملتی، که یا اینگونه و یا به گونه ای دیگر دولتی برای خود دارد، ملتی آزاد است، برعکس آنان، که از دولتی بهره مند هستند، که بر مبنای قانون تأسیس شده است. نباید در این شک کرد، که ترکان [عثمانی] همچنان احساس بردگی خواهند کرد، وقتیکه تحت قیمومیت جمهوری ونیز قرار گرفته باشند … نتیجه این می شود، که آزادی سیاسی به همان اندازه به پادشاهی های متعادل مربوط می شود که به جمهوری ها و به همان میزان به تاج و تخت نزدیک است که به حکومت.“(۳۵)  در اینجا او به یک پرنسیپ در حکومت پی میبرد: آزادی.

پرسیپ آزادی فرد در مقابل حکومت خود را در کنار موارد متعدد، در این نکته بارز نشان می دهد، که فرد حق شکایت از دولت را دارا می باشد و تضمین این آزادی در استقلال قاضی میسر است. نباید این پرنسیپ و قاعدۀ کلی را ناچیز پنداشت، که بسیاری از حکومت ها در تئوری و پراکسیس در همین نکته شکست خورده اند. شاید بتوان کشف این نکته را یکی از شایستگی های بزرگ مونتسکیو خواند، که استقلال قوۀ قضائی، تضمین آزادی شهروندان است، موردی که دو سده بعد از مونتسکیو در تئوری های مختلف دمکراسی در مقام پرسشی بنیادین مطرح شد: رابطۀ آزادی و تساوی است. مسلماً مونتسکیو بر این باور نبوده است، که آزادی تنها از طریق توازن میان اختیارات و یا قوا تضمین می شود. یکی از ضمانت های آزادی برای مثال امنیت مال و منال در مقابل حکومت است، مثل مقابله با مالیات های غیرعادلانه و امنیت در مقابل شخصی دیگر، مثل مقابله در برابر تجاوز به حقوق فردی. نظریۀ مونتسکیو در امر دمکراسی، حتی اگر او مدافع مستقیم آن نبوده باشد، آنچه که مربوط به امر حکومت می شود، راه اعتدال و میانه روی شیوه و راه حل او است، به همین جهت افراط در مطالبۀ آزادی، آنگونه که لیبرالیسم اقتصادی خواهان آنست، برای مونتسکیو قابل قبول نمی توانست باشد و این افراط از دید او خودکامگی به „ارمغان“ می آورد.(۳۶) برای مونتسکیو میان آزادی در قانون اساسی و آزادی شهروندان موضوع هایی هستند که باید از یکدیگر تمیز داد.(۳۷)  تاریخ دگرگونی های اجتماعی و در واقع نظریه های اجتماعی در اروپا نشان می دهد، که فردیت انسان ها به معنای منحصربفرد بودن هر کدام از شهروندان تنها می توانست میسر گردد، زمانی که آزادی در حوزۀ فردی انسان ها و در مقام حوزه ای خارج از امر سیاسی برسمیت شناخته شد و همین فردگرائی ثمرات خود را در هنر، ادبیات و علوم نشان داده است. شک نیست که آزادی در تحقیق و بدون تمکین در مقابل قدرت نیز به گسترش و آزادی دستگاه حقوقی و قضائی انجامیده است، آخر قدرت حقیقت را تضعیف می کند، همچنانکه هیچ قانونی مطلق نیست.

انتقادات بسیاری بر مونتسکیو وارد است، از عصر خود او تا به روزگار ما، از جمله قضاوت های فرهنگ گرایانۀ او و مرتبط ساختن دولت میانه رو و دین مسیحی، ولی این نواقص از اهمیت کار و اثر او نمی کاهند. او تفاوت های دینی و مذهبی را نیز عواملی در نظام سیاسی می بیند و این تفاوت ها را نیز در میان مذاهب صادق می داند، از جمله مذهب کاتولیک و مذهب پروتستان و نتیجه می گیرد که مذهب کاتولیک به نظام پادشاهی بهتر مطابقت داشته و پروتستان به جمهوری. در نهایت به اعتقاد او هر آنکس که روح قوانین را بهتر درک کند و در حکومت خود مؤثر سازد، بهتر و موفق تر حکومت می کند.(۳۸)

یکی از شایستگی های مونتسکیو در درک پرنسیپ ها و اصول دمکراسی است که اگر از دست داده شوند، آنگاه دمکراسی به ضد خود تبدیل می گردد. روح تساوی، روح دمکراسی است.(۳۹) البته اگر در تساوی مبالغه گردد و به نوعی تساوی افراطی غالب گردد، این نیز دمکراسی را از هم می پاشاند.(۴۰) مونتسکیو چنین نتیجه می گیرد، که روح عدم تساوی دمکراسی را به آریستوکراسی بدل خواهد کرد و روح تساوی افراطی، دمکراسی را به خودکامگی، این دگرگونی نیز با از دست رفتن عشق به قناعت رخ می دهد. برای مونتسکیو افول هر نظام سیاسی به فرسایش مبانی فرهنگی آن نظام بازمی گردد. افول تقریباً همواره از الغاء اصول و مبانی آغاز می گردد.(۴۱)

تفاسیر از نظام سیاسی مطلوب مونتسکیو بسیار زیاد و متفاوت هستند. نظریات او که تا به امروز به مباحث در تئوری های دمکراسی مربوط می شوند، در کنش های بزرگ اجتماعی و سیاسی نیز رد پای خود را به جا گذارده اند: انقلاب فرانسه، قانون اساسی ایالات متحده، حتی در امیدهای انقلاب مشروطه در ایران. دشمنان هم عصر مونتسکیو کم نبودند و اتفاقاً دشمنان او قدرتمندترین نیروهای سیاسی وقت به شما می آمدند: دربار لوئی چهاردهم و کلیسای کاتولیک. در خصوص کلیسا، این نیروی سیاسی طبعاً از سلاح همیشگی خود یعنی تکفیر بر علیه مونتسکیو استفاده می جست. یکی از برجستگی های اثر مونتسکیو در ابعاد علوم اجتماعی آن در همین است که توجه را نسبت به نقش نهادهای اجتماعی و متغیرهای فرهنگی برانگیخت. صد سال بعد از مونتسکیو، با فراگیری از او، آلکسی دو توکویل(۴۲) در سفر خود به کشور تازه تأسیس ایالات متحده امریکا، تنش های میان آزادی و تساوی را منظم و با سیستم مورد کنکاش قرار می دهد.

تنوع و گسترۀ فکری مونتسکیو کار قضاوت در مورد آراء او را دشوار می سازد تا بتوان بسادگی او را یک „آریستوکرات لیبرال“ دانست و یا یک „شورشی موقر“ خواند. مطالعۀ متن روح قوانین ما را به اعجاب می اندازد، از یک سو خطاهایی در کشورداری که دائماً تکرار می شوند، گویی هیچ تجربه ای در این امور در درست نیستند، از سوئی دیگر اموری که برای بسیاری در اقصاء نقاط دنیا بدیهی هستند، از کجا ریشه می گیرند، آن طرف تر آئین کشورداری و دست آخر اراء نادرست که طبعاً در هر دستگاه فکری که ادعای پیامبری! نداشته باشد، موجود است.

تأثیرات نظری و عملی مونتسکیو بسیارند، گاه همراه با همخوانی در تئوری های او و گاه در نفی و رد آنها. در ایالات متحده امریکا نظریات مونتسکیو قبل از برگزاری گردهمائی ۱۷۸۷ گفتمان شناخته شده ای بود. در قانون اساسی مدون در ویرجینیا ۱۷۷۶ تقسیم قوا یکی از مبانی آن بود. بازتاب نظریه های مونتسکیو را می توان به کرّرات در مقالات فدرالیست یافت. در مباحث جدیدتر در امریکا برای مثال نزد هانا آرنت، مونتسکیو جایگاه خاصی می یابد. در تجزیه و تحلیل نظام توتالیتر است که آرنت با تکیه بر نظریۀ پرنسیپ مشخص می کند، که برای نظام توتالیتر نمی توان پرنسیپی قائل شد.(۴۳) و از آنجا که نظام توتالیتر عین خود حرکت و جنبش معرفی می گردد، جایگزین پرنسیپ می شود. و از آنجا که ایجاد ترس و رعب یکی از قواعد خودکامگی است، در نظام توتالیتر عملاً دلیلی را برای ترس دیگر ارائه نمی دهند، زیرا همه چیز سرشار از رعب و وحشت است. نظام جمهوری که همگان را در شادی سهیم می سازد، نظام توتالیتر خواهان تنهائی انسان هاست.

در فرانسه کشور خود مونتسکیو، همواره میان منتقدان او و مخالفان استبداد و خودکامگی بر سر جایگاه مونتسکیو و روسو مناظره بوده است و عقاید بر سر تأثیرگذاری این دو متفکر یکدست نبوده است. در آلمان و یا در گذشته پروس، فردریک کبیر(۴۴) اجازه داد تا نوشتاری از او که حاصل مطالعه اش از کتاب روح قوانین بود در آکادمی برلین سال ۱۷۵۰ تحت عنوان „رساله ای در بارۀ دلائل تصویب و الغاء قوانین„(۴۵) را قرائت کنند، این نوشتار بعداً سال ۱۷۶۹ به آلمانی تحت عنوان „رساله ای در بارۀ روح قانونگذاری“ (۴۶) منتشر گردید بدون آنکه نامی از مونتسکیو برده شود. رد پای افکار مونتسکیو را می توان در مفاهیم روح ملت نزد هگل و یا هردر یافت و در قرن نوزدهم نام مونتسکیو مترادف با حکومت قانون و مشروطه است. هگل در سال های جوانی زمان اقامتش در بِرن آثار مونتسکیو را خوانده بود و از اثر او با احترام به عنوان „اثر جاودانی“ یاد می کند، اثری که „بر اساس مشاهدۀ فردیت و شخصیت اقوام پایه گذاری“ (۴۷) شده است. هگل در فلسفۀ حق(۴۸) نیز به بحث بر سر نظریۀ پرنسیپ در حکومت می پردازد اما در ادامۀ مباحث خود از تقسیم قوا دوری می جوید. با تمام انتقاداتی که بر مونتسکیو وارد آمده است، مثلاً مبالغۀ او در نقش آب و هوا در نظام های سیاسی و خلق و خوی ملت ها، باز اهمیت نظریات مونتسکیو در اروپا پس از ۱۹۴۵ قابل مشاهده است و برای کشوری همچون ایران شاید بتوان گفت „ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم“.

پانوشت ها:

۱- لوئی چهاردهم Louis XIV (* ۵ سپتامبر ۱۶۳۸ سن ژرمن آن لای – … ۱ سپتامبر ۱۷۱۵ ورسای) از دودمان بوربون ها بود که از ۱۶۴۳ (از ۴ سالگی!) تا مرگش بر فرانسه حکومت کرد، که البته در ابتداء تحت قیمومیت مادرش آنای اطریشی Anne d’Autriche و بعد از او تا سال ۱۶۶۱ تحت نظارت رئیس وزیران ژول مازارن Jules Mazarin پادشاه بود. لوئی چهاردهم با گسترش دستگاه عریض و طویل اداری و توسعۀ ارتش با خودکامگی محض حکومت و در طول حکومت خود اشراف مخالف را سرکوب کرد. این سرکوب سیاسی و نظامی به فرُند Fronde (به معنای اصلی قلاب سنگ) مشهور است و همزمان با این سرکوب لوئی چهاردهم سیستم اقتصادی مرکانتیلیستی را استحکام بخشید.

فرُند در واقع شورش ها و جنگ های سخت داخلی فرانسه میان سال های ۱۶۴۸ تا ۱۶۵۳ است. این بخش ار تاریخ فرانسه برای شکل گیری اندیشه نوین برای دنیای نوین بسیار مهم است. رفته رفته فرُند بدل به اصطلاح سیاسی شده و در آن زمان منظور ابراز نظر سیاسی بر ضد دربار لوئی بود و امروزه به معنای مخالفین بدون سازمان و تشکیلات است. در زمان همین پادشاه خودکامه فرانسه، کلیسا و مذهب کاتولیک یکی از پایه های حکومتی محسوب میشد، اگر چه همواره میان حکومت در پاریس و قدرت کلیسا در واتیکان جنگ قدرت وجود داشت، اما در ۱۸ اکتبر ۱۶۸۵ فرمان فونتان بلو (Édit de Fontainebleau) که با نام فرمان لغو نانت (révocation de l’édit de Nantes) نیز مشهور است، آزادی مسیحیان پروتستان را از آنان می گیرد و همین سبب آغاز دوران تلخ تعقیب، قتل و مهاجرت هوگنوها در فرانسه می گردد. لوئی چهاردهم در سیاست خارجی خود شیوۀ نظامی گری را پیش می گیرد و جنگ های متعددی بر سر هژمونی اقتصادی و نظامی میان فرانسه با هلند، اسپانیا و پالاتینات (منطقه ای که امروزه به نام راینلاند فالز در غرب آلمان قرار دارد) در می گیرند و فرانسه را به جدائی از سیطرۀ هابسبورگ و به قدرتی در اروپا می رساند. او با حمایت از هنر و معماری تأثیر مستقیم بر عصر باروک کلاسیک می گذارد، کاخ مجلل و عظیم ورسای با فرمان و نظارت او ساخته میشود. دوران او را از نظر هنری قرن بزرگ (Grand Siècle) نیز نامیده اند. جملۀ مشهور „من حکومت هستم!“  (L’État c’est moi) به او نسبت داده می شود، اما در این مورد اتحاد نظر وجود ندارد. او ملقب به خورشیدشاه (Roi-Soleil) نیز بوده است و بعد از ۷۲ سال حکومت استبدادی یکی از طولانی ترین حکومت های دوران عصر جدید را از آن خود کرد.

۲- ژان بابتیست پوکلن Jean-Baptiste Poquelin مشهور به مولیر Molière(* ۱۵ ژانویه ۱۶۲۲ پاریس – … ۱۷ فوریه ۱۶۷۳ پاریس) هنرپیشه و نمایش نامه نویس فرانسوی است. با قدرت و خلاقیت کمدی را به درجه ای از اعتبار همردیف تراژدی رسانید و قطعات نمایشی او بیشتر مربوط به شیوه ها و رفتارهای اجتماعی می باشند و او تئاتر را تبدیل به محل مناظره و مباحثه کرد.

۳- مونتسکیو، نام کامل او شارل-لوئی دو سُکوند، بارون لابرِد اِ دو مونتسکیو(Charles-Louis de Secondat, Baron de La Brède et de Montesquieu)(*۱۸ ژانویه ۱۶۸۹ برد –  … ۱۰ فوریه ۱۷۵۵ پاریس)

۴- ولتر (Voltaire)که در اصل فرنسوا-ماری اَروئه (François-Marie Arouet) نام داشت (*۲۱ نوامبر ۱۶۹۴ – … ۳۰ مه ۱۷۷۸)، فیلسوف فرانسوی عصر روشنگری است. آثار او خوانندگان بیشماری را در همان دوره داشته و به همین دلیل قرن هیجدهم در فرانسه را سدۀ ولتر (le siècle de Voltaire) نیز نامیده اند. در همین دوره اقشار تحصیلکرده در کل اروپا با زبان فرانسه آشنائی داشته و به همین دلیل آثار او در اروپا جلب نظر کرده بود. با انتقادات ولتر، نظام خودکامگی، سیسستم فئودالی و استیلای کلیسای کاتولیک را به چالش کشیده بود و نظریات او آماده ساز انقلاب فرانسه را شکل می دادند.

۵- نامه های ایرانی (Lettres Persanes) اثر مشهور منتسکیو است که در سال ۱۷۲۱ بی نام و نشان مؤلف در آمستردام منتشر شد. این اثر دارای ۱۶۱ نامه با سبکی خاص خود است. این اثر یکی از مهمترین آثار عصر روشنگری محسوب می شود. نامه های ایرانی حاوی داستان نامه نگاری دو ایرانی به نام ازبک و ریکا است، که در آوریل ۱۷۱۱ شهر خود اصفهان را ترک گفته و بعد از سفری طولانی در بندر مارسی به فرانسه رسیده اند. در ژوئن ۱۷۱۲ به پاریس می رسند. در داستان این دو ایرانی در سال های پایانی حکومت لوئی چهاردهم و آغاز دوران زمامداری فیلیپ دوم، دوک اورلئان (Philippe II. de Bourbon, duc d’Orléans) (*۲ اوت ۱۶۷۴ سنت کلود – … ۲ دسامبر ۱۷۲۳ ورسای) که به نیابت از لوئی پانزدهم به دلیل کمی سن حکومت کرد، در پاریس بسر می بردند. حاصل نامه ها در واقع بازتابی است همراه با شگفتی، استهزاء و عدم فهم و درک مناسبات فرهنگی، مذهبی و سیاسی آن زمان فرانسه به زبان دو بیگانه. با این روش مونتسکیو، نقد فرهنگی – اجتماعی خود را با دیدگاه عصر روشنگری طرح می کند. این رمان در زمان حیات مونتسکیو با نام خود او هرگز منتشر نگردید. قهرمانان داستان دو چهره مختلف هستند، ریکا (Rica بازی با لغات است، چرا که در فرانسه فعل ricaner به معنای پوزخند زدن است) جوانی است با تمایل شدید به تمسخر دنیا و دیگری ازبک، مسن تر و جدی تر. همین ازبک که بی عدالتی را در نظام استبدادی اما در سرزمینی بیگانه می بیند و تشخیص می دهد، خود در وطنش مستبدی اغواگر در حرمسرای خود است. ابزار استبداد او همچون تمام خودکامگان ایجاد ترس است. ترسی که مانع عشق واقعی همسران او به او در حرمسراست و یاران او خواجگانی هستند که از مردانگی که در واقع باید به شجاعت و شهامت تعبیر کرد، بویی نبرده اند. تنها راهی که در استبداد برای زیردستان باقی می ماند، طغیان و شورش است. تقسیمات نامه ها از این قراراند: ۴۰ نامه مربوط به مسائل حرمسرا، ۳۴ سیاست، ۴۲ عرف و اخلاق و ۳/۲ مربوط به مغرب زمین. مونتسکیو در عین مقایسه ادیان باز همۀ آنان را مشابه یکدیگر می یابد و در مقایسه های خود اسلام و مسیحیت کاتولیک را حداقل در مقام رفتار این دو مذهب با زنان همسان می بیندو هر سه ادیان سامی را به ریشۀ خودشان یهودیت باز می گرداند و در مجموع  آهنگ کلام او طبق جو حاکم عصر مونتسکیو در پاریس ضد روحانیت مسیحی است و دعوت به مدارای متقابل کرده و با کنایه به تعقیب هوگنو ها ایراد می گیرد و با نقد عدم بردباری مذهبی، عواقب منفی تجاری و صنعتی را گوشزد می کند. در نامه های متعدد مونتسکیو یک جهان وطن است. نامه های ایرانی دربرگیرندۀ دو اتوپی است: ویرانشهر (Dystopia)، آبادشهر(Eutopia). ویرانشهر مونتسکیو شبیه به نقد وضع طبیعی هوبز است و در مقابل آن آبادشهر قرار می گیرد. مردمی که در ویرانشهر با خطاهای خود ویرانه ای به پا کردند، از تاریخ خود عبرت می گیرند و جهان را از نو برپا می کنند.

۶- Montesquieu, Lettres persanes, XXIV, Rica à Ribben

۷Montesquieu, Considérations sur les causes de la grandeur des Romains et de leur décadence. Lausanne 1749.

„ملاحظاتی در بارهٔ علل عظمت و انحطاط رومیان“، کوچکترین و ناشناس ترین اثر مونتسکیو است که حتی ولتر در نامه اش به کلود تیروآ(Claude Thieroit)  ۱۷۳۴ در خصوص آن تمسخرآمیز سخن می گوید، که البته این ابراز نظرهای ولتر نشان از بی انصافی های ادبی او می کنند. همین اثر „ملاحظاتی در بارۀ …“ بر کتاب توکویل „رژیم قبل و انقلاب“ (L’Ancien Régime et la Révolution)  موثر واقع میشود. تاریخ و داستان امپراتوری رووم را مونتسکیو چنین خلاصه ترسیم می کند: „آنان با اصول خود بر همۀ اقوام غلبه کردند، اما آن زمان که هدف خود را بدست آوردند، جمهوری آنها دیگر قادر به پابرجائی نبود؛ قانون اساسی می بایستی تغییر می کرد و اصول اساسی که دولت تابع آنها بو و اصولی که درست مغایر مبانی گذشته بودند، عظمت رووم را به زیر کشیدند.“(گفتار XVIII) در نگاه مونتسکیو تاریخ سرشار از رخدادهایی است که تابع قانون علت و معلول است و رخدادی تصادفی وجود ندارد. البته چنین ابراز نظرهایی در زمینه تاریخ مغایرت شدید با تاریخ نگاری و تفاسیر کاتولیکی و یا مسیحی از تاریخ را دراد. دلائل انقراض امپراتوری عظیم رووم را مونتسکیو در عوامل مختلفی جستجو می کند: ارتش جمهوری بدل به ارتش های خصوصی و شخصی شدند، توده های مردم دچار فقر و تنگدستی شدند و اعتماد آنان نسبت به سنا و رهبران جمهوری از دست رفت، بزرگ منشی آنان تبدیل به اشرافیت شد. مونتسکیو نسبت به جمهوری رووم ابراز دلبستگی می کند. مونتسکیو همانند ماکیاوللی علت افول امپراتوری را در اختلافات و کشمکش های درونی رووم نمی بیند، بلکه „تنها گسترش جمهوری بدبختی بهمراه آورد و آشوب ملت را تبدیل به جنگ داخلی کرد…“(گفتار IX).

۸- روح قوانین (De l’esprit des loix) مهمترین اثر مونتسکیو و یکی از شاه بیت های دوران روشنگری می باشد که سال ۱۷۴۸ بی نام و نشان از مؤلف در ژنو منتشر می گردد. سال ۱۷۵۱ کتاب وارد لیست کتاب های ممنوع (Index librorum prohibitorum) می گردد. این لیست را کلیسای واتیکان جمع آوری کرده بود و برای مومنین کاتولیک خواندن کتاب هایی که در این لیست هستند، معصیت محسوب میشد و حتی برخی از آن کتاب ها سبب تکفیر و طرد از کلیسای کاتولیک می گردیدند. این لیست تا سال 1966 همچنان مورد استفاده قرار می گرفت و با نام کتاب های جدید تکمیل تر میشد. قبل از این اثر مونتسکیو مطالعات وسیعی در خصوص عظمت و انحطاط امپراتوری روم داشته است و بر خلاف سنت های رایج آن زمان که انقراض آن امپراتوری را مشیت الهی می دانستند، تلاش داشته تا علل عینی و واقعی برای آن تحول تاریخی بیابد. نظریات خود را مونتسکیو در خصوص تئوری حکومت و جامعه در اثر خود روح قوانین ترسیم می کند. بنابر نظریۀ مونتسکیو در هر سرزمینی روحی کلی („esprit général“) بر ملت آن سرزمین مستولی است و این روح معادل روح قوانین آن ملت است و قوانین حاکم بر هر ملتی مجموعه ای دلبخواه نیست، بلکه حاصل محیط طبیعی و پیرامون آن ملت، تاریخ و شخصیت آن قوم است. اثر مونتسکیو شامل بخش نخستین راجع به دولت است و در آن بخش اشکال مختلف نظام های سیاسی (جمهوری، پادشاهی و خودکامگی) را ترسیم می کند. بخش دوم کتاب او به موضوع تقسیم قوا اختصاص دارد و بخش سوم کتاب به دلائل و مسبب های قوانین می پردازد.

۹- constitutional state, l‘ État de droit, Rechtsstaat

۱۰- ژان بُدَن(Jean Bodin)  حقوقدان فرانسوی (* ۱۵۲۹ م. آنژهAngers  …  ۱۵۹۶ م. لا Laon ) و همچنین نظریه پرداز حکومت است. او یکی از اولین افرادی است که مفهوم فرماندار و یا امیر را در اثر خود به نام „شش کتاب در بارۀ جمهوری“ (Les six livres de la République) و با دفاع از استبداد سال ۱۵۷۶ طرح و تشریح می کند.

۱۱De l’Esprit des Loix – XI, 3

۱۲ De l’Esprit des Loix – II, 1

۱۳De l’Esprit des Loix – III, 1

۱۴De l’Esprit des Loix – III, 3

۱۵- De l’Esprit des Loix – V

۱۶- در اینجا معادل این مفاهیم منتسکیو قرار داده ام: پرهیزکاری la vertu ، اعتدال modération ، افتخار l‘honneur ، ترس la crainte .

۱۷- Montesquieu, Pensées, Louis Desgraves (éd.), Paris, 1991, p. 99.

۱۸- جداسازی و تقسیم  la séparation, la distribution

در کتاب ۱۲ – گفتار ۲ روح قوانین سخن از „تقسیم مشخصی از سه قوه“ (certaine distribution des trois pouvoirs) است.

۱۹- „…que le pouvoir arrête le pouvoir…“ :De l’Esprit des Loix – XI, 4

۲۰- Dossier de l’Esprit des Lois, VI, VIII.

۲۱- در اینجا چند واژه کلیدی وجود دارند: ربط rapport، طبیعت چیزها nature des choses ، نسبت اولیه raison primitive ، نسبت انسان  raison humaine،  ربط مناسبت rapport de convenance، ربط های عدالت rapports d‘équité،

۲۲- Traité des Devoires

۲۳- droit d’empêcher به معنای حق جلوگیری کردن

۲۴- بوردو (Bordeaux) شهری در منطقۀ جنوب غربی فرانسه با اهمیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. یکی از مهمترین و مشهورترین مراکز شراب در دنیا می باشد. شهر بوردو نهمین شهر بزرگ فرانسه می باشد.

۲۵-برِد (La Brède) بخشی در ۱۸ کیلومتری بوردو، که مونتسکیو یکی از اشرافیان و کلان زمینداران آن منطقه محسوب میشد و در نام و نشان مونتسکیو نیز به این ریشۀ خانوادگی و معیشتی نیز اشاره می شود. همچنین بخش دیگری نیز به نام مونتسکیو در همان منطقۀ بوردو وجود دارد.

۲۶- De l’Esprit des Loix – XXVI, 23

Cicero, De legibus, III, 3, 8.

۲۷- باغ انگلیسی نوعی طراحی و بخش بندی باغ است، که استیل شکل بندی باغ از انگلستان می آید اما مشهورترین و بزرگترین باغ انگلیسی در مونیخ آلمان در سال ۱۷۸۹ به دست امیر باواریا کارل تئودور احداث شد.

۲۸- Montesquieu, Pensées, Louis Desgraves (éd.), Paris, 1991, p. 220, 216, 234, 235.

۲۹- Emile Durkheim, Montesquieu et Rousseau, Précurseurs de la Sociologie, Paris, 1953, Chapitre V.

۳۰- De l’Esprit des Loix – V, 3

۳۱- De l’Esprit des Loix – V, 19

۳۲Kant, Metphysische Anfangsgründe der Rechtslehre § 45

۳۳confederative power

۳۴De l’Esprit des Loix – XI, 9

۳۵- Montesquieu, Pensées, Louis Desgraves (éd.), Paris, 1991, nr. 631.

۳۶- De l’Esprit des Loix – VIII, 3

۳۷- De l’Esprit des Loix – XI, 18

۳۸- De l’Esprit des Loix – XXIV, 3-5

۳۹- De l’Esprit des Loix – VIII, 2

۴۰- De l’Esprit des Loix – VIII, 3

۴۱- مونتسکیو، همان گفتار.

۴۲- آلکسی دو توکویلAlexis de Tocqueville  (*۲۹ ژوئیه ۱۸۰۵  ورنوی سورسن Verneuil-sur-Seine… ۱۶ آوریل ۱۸۵۹ کانCannes ) تاریخدان، نویسنده و سیاستمدار فرانسوی است، که پایه گذار علوم سیاسی تطبیقی محسوب می شود. اثر او „در بارۀ دمکراسی در امریکا“ (De la démocratie en Amérique) حاصل مشاهدات و بررسی های او در ایالات متحده امریکا و نظام سیاسی آن کشور است. او در اثر خود پایه و ریشۀ کارآمدی سیستم دمکراسی ایالات متحده را مورد بررسی قرار می دهد. در بررسی خود دوتوکویل به این نتیجه می رسد، که دمکراسی در امریکا با خطر استبداد اکثریت روبروست و ایالات متحده با نظام نامتمرکز سیاسی خود و مشارکت شهروندان با این خطر مقابله کرده است. خطر دوم را دوکوتویل در مشکل „ذاتی“ دمکراسی می دید، که شهروندان با اعطاء قدرت خود به دولت، رفته رفته تبدیل به مردمی صغیر شوند که تنها دغدغۀ آنان مشکلات معیشتی است و او راه حل امریکایی برای مقابله با این خطر را باز در سیستم نامتمرکز و تفهیم استفاده و منفعت افراد و همچنین رفتار عام و استاندارد که تحت تأثیر آئین مسیحیت می باشد، می دید.

۴۳- Hanna Arendt, Elemente und Ursprünge der totaler Herrschaft, Frankfurt am Main, 1955, S. 736-758

۴۴- فردریک کبیر(Friedrich der Große) (* ۲۴ ژانویه ۱۷۱۲ برلین –… ۱۷ اوت ۱۷۸۶) شاه پروس و از دودمان هوهنچولرن (Hohenzollern) بود. پس از جنگ های هفت ساله میان سال های ۱۷۵۶ تا ۱۷۶۳ پروس در کنار فرانسه، بریتانیا، اتریش و روسیه، تبدیل به یکی از قدرت های پنجگانۀ اروپا شد. او برای آلمان نمونه ای از استبداد روشن شده محسوب می گردد. او خود را خادم اول حکومت می دانست و در زمان او شکنجه لغو و غیرقانونی گردید، نظام آموزشی رشد و  توسعه یافت. در دوران تحت حاکمیت او تحولات بزرگ فرهنگی و علمی در پروس و به نوعی در آلمان صورت پذیرفتند.

۴۵-Dissertation sur les raisons d’établir ou abroger les lois

۴۶- Vesuch über den Geist der Gesetzgebung

۴۷- F.W.G. Hegel, GW, Bd. 4, 1968, S. 481

۴۸- F.W.G. Hegel, Rechtsphilosophie, §273