تئوری های دمکراسی

تئوری های دمکراسی قبل از دوران مدرن

۳- نقد دمکراسی از سوی هوبز(۱)

 

پس از ارسطو تا عصر مدرن، مفهوم دمکراسی تنها نزد تحصیلکردگان و نخبگان ادوار مختلف مورد استفاده واقع می شد و نقش مهمی در تاریخ ایده های سیاسی و یا تئوری های حکومتی بازی نمی کرد. قریب دو هزار سال بعد از افول ستارۀ پولیس و دمکراسی آتن این مفهوم مجدداً زنده و بکار برده شد. در عصر روشنگری است که این مفهوم و واژه برای نقد استبداد و نظم بر اساس بی عدالتی مورد استفاده قرار می گیرد. بمرور زمان است، که دمکراسی ارزش و اهمیت بیشتر می یابد، اگرچه در میان فضلا همچنان به عنوان نظام و قانون حکومتی کهتر و کم ارزش درک می شد. در میان متفکرین قرارداد اجتماعی، هوبز منتقد دمکراسی و در مقابل لاک و منتسکیو مروجین دمکراسی بودند.

هوبز در تئوری حکومتی خود مسائلی را فراتر از سؤالات دمکراسی مطرح می کند و با انتقاد صریح و برنّده اش از حاکمیت مردم دفاعیه ای برای حاکمیت استبدادی و به نفع „استبداد روشن شده„(۲) صادر می کند.  آنچه که مستقیم و برای بحث دمکراسی بسیار آموزنده است گفتار هفتم و دهم از اثر او در باب شهروند(۳) و همچنین گفتار ۱۹ و ۲۹ از لویاتان(۴) می باشند. نقطه آغازین حرکت نظری هوبز به پیروی از عصر آنتیک، تقسیم سه گانۀ نظام سیاسی است: „تنها سه شکل از حکومت وجود دارد، دمکراسی، آریستوکراسی و پادشاهی.“(۵) تفاوت این سه شکل حکومت در فرمانرواست: „تفاوت جوامع در تفاوت فرمانرواست و یا شخصی که همه و یا تک تک افراد آن عده را نمایندگی کند.“(۶) سؤالی که برای ارسطو در نظام سیاسی مطرح بود، یعنی عملکرد برای نفع همگانی و یا نفع شخصی را هوبز طرح نمی کند. تفاوت معیشتی و اقتصادی نیز برای هوبز یعنی دسته بندی مردم به مستمند و غنی و همچنین دسته بندی های کوچکتر نظام های سیاسی در قوانین اساسی شان دیگر از سوی هوبز طرح نمی گردند. مسألۀ عمده تعداد فرمانروایان هست. اگر نمایندگی مردم در دست یک فرمانرواست، آنگاه نظام پادشاهی است و اگر نمایندگی در دست یک اجتماع قرار گیرد، آنگاه دمکراسی است و یا حکومت مردم(۷). در تعریف آریستوکراسی نیز چنین می نویسد: „اگر آن اجتماع تنها بخشی را دربرگیرد، آنگاه آریستوکراسی است.“(۸) برای هوبز اشکال دیگر حکومتی وجود ندارند. خودکامگی و یا الیگاریشی تنها نام های دیگر پادشاهی و آریستوکراسی هستند که به بیراهه رفته اند. „زیرا اگر کسی در پادشاهی ناراضی باشد، آن را خودکامگی می نامد و اگر در آریستوکراسی ناخشنود باشد، آنرا الیگارشی می نامد.“(۹) هوبز عملاً دسته بندی های ارسطوئی را به نام اشکال صحیح حکومت و فرم های انحرافی را به تمسخر می گیرد. „زیرا انسان ها عادت دارند که با نام ها نه تنها چیزها را توصیف کنند، بلکه در ضمن نیز احساس و شور و شوق خویش را بیان کنند، همانند عشق، نفرت، خشم و غیره، به همین دلیل کسی چیزی را دمکراسی می نامد و فردی دیگر آنرا آنارشی، کسی چیزی را آریستوکراسی و همان را فردی دیگر الیگارشی نام می گذارد، و آنجا که کسی از پادشاه سخن می گوید، شخص دیگری از خودکامه حرف می زند. بنابراین این اسامی اشکال مختلف حکومت را توصیف نمی کنند بلکه نظرات مختلف شهروندان نسبت به فرمانروایان.“(۱۰)

جایگاه نظریۀ هوبز فضیلت و یا آزادی نیست، او از منظر تضمین امنیت به حکومت نظر می اندازد. برترین ارجحیت را حکومتی دارا می باشد، که در مقابل وضعیت طبیعی، که همان جنگ همه بر علیه همه است، رهیافتی مطمئن ارائه دهد. „هر کس نسبت به هر کس دیگر در طبیعت برابر شناخته میشود.“(۱۱) و در این طبیعت زندگی بسیار „منزوی، ناتوان، زشت، پست و کوتاه“  است. طبیعی را که هوبز ترسیم می کند، طبیعتی است که همۀ انسان ها نسبت به یکدیگر در جنگ و ستیز هستند و „وحشتناک ترین چیز در میان همۀ اینها، ترس همیشگی و خطر مرگی خشونت آمیز است.“(۱۲) در راستای جستجوی برای تأمین و تضمین امنیت، کسب رفاه نیز در دستور کار از سوی هوبز قرار می گیرد، چه بهتر که تحت فرمان کسی باشیم، که نسبت به رفاه و رنج ما فرمانبرداران حساس باشد و این امر زمانی میسر است، که همه ورثۀ  حاکم باشند. (۱۳) برای هوبز بر خلاف ارسطو فضیلت و دستیابی به آن هدف حکومت جهت یک „زندگی خوب“ نمی تواند باشد و برای افلاطون حکومتی که هوبز از آن سخن می گوید، „جامعه ای از خوکها“ (۱۴) را تشکیل می دهد. هدف حکومت برای هوبز، تأمین امنیت و امکان رفاه عمومی است و نسبت به تربیت و فضیلت شهروندان بی اعتناست. وقتی که برای ارسطو انسان موجودی اجتماعی تعریف می شود، برای هوبز موجودی ستیزه جو با خوئی درنده است. شرح وضعیت طبیعی از سوی هوبز قبل از تأسیس حکومت، نگاه او به انسان را نشان می دهد:  „اکنون هر دو گزاره درست هستند: انسان برای انسانی دیگر خداست، و انسان برای انسانی دیگر گرگ است؛ آن جمله وقتی که شهروندان را و این جمله وقتی حکومت ها را با یکدیگر مقایسه کنیم. آنجا انسان از طریق عدالت، عشق و تمام فضیلت های صلح به شباهت با خدا نزدیک می شود؛ اینجا باید حتی خوبان در گندیدگی شر، برای حفظ و امنیت خود، از قوای جنگی، قهر و نیرنگ، یعنی به سان درندگی حیوانات وحشی، استفاده جویند.“(۱۵) در واقع هوبز این امر را نتیجه و پیآمد وضعیت طبیعی انسان می داند و حتی شاید از حیوان نیز وحشی تر، چرا که دست به غارت برای احتیاج فردا نیز می زند. در وضعیت طبیعی انسان به دنبال بقاء خویش و خانواده و بستگان خود است(۱۶) و این امر در تعارض با منفعت عام در جامعه قرار دارد. در اینجا نظریۀ هوبز بر این امر استوار است، که تعارض میان نفع خصوصی و منفعت عام قابل حل و فصل است بوسیلۀ حاکم مقتدری که بر اساس قرارداد با افراد و تبعیت آنان از او مشروعیت یافته است. نتیجه ای که برای هوبز واضح است و از درون واقعیت عینی و حتمیِ تعارض میان نفع خصوصی و منفعت عام برمی آید، در نظام پادشاهی به حداقل ممکن می رسد و برای هوبز ثروت، عظمت، قدرت و عزت هر شاهی بستگی به میزان ثروت، عظمت، قدرت و عزت فرمانبران آن شاه دارد.(۱۷) هوبز تفاوت سه نظام سیاسی را چنین ارزیابی می کند: „تفاوت میان این سه گونه اجتماع در تفاوت قدرت آنها نیست، بلکه در تفاوت آنها در شایستگی و توانائی آنها برای بدستآوری صلح و امنیت برای مردم است.“(۱۸) اکنون هوبز نظام پادشاهی را با دو نظام دیگر بررسی کرده و شاخص های بررسی خود را اعلام می کند، که اولاً نمی توان منافع فردی و حکومتی فرد و یا قشر حاکم را از هم جدا ساخت. دوم آنکه مشاورین یک مجلس آنان خواهند بود، که اجازه دارند در این نقش نظرات خود را اعلام و اعمال کنند و این مشاوران درست آنانند که جوسازی کرده و تصمیمات را هدایت می کنند. سوم آنکه اتخاذ تصمیم یک پادشاه بستگی به طبیعت پادشاه دارد، اما در یک مجلس بستگی به عوامل بسیاری دارد. چهارم آنکه پادشاه نسبت به خود حسد نمی ورزد اما در یک مجلس در ابعاد وسیعی میتوان حسد میان نمایندگان را دید. پنجم مسألۀ فساد امر تباهی است و اگر تحت پادشاهی فساد رونق یابد، همگی بستگی به یک فرد دارد، اما در نوع دمکراسی بستگی به افراد بسیاری در مجلس دارد و به همین میزان فساد شدیدتر و وسیع تر خواهد بود. ششم یک نوع تباهی در پاشاهی وجود دارد و آن زمانی است که فرمانروایی به کودکی و یا انسانی فاقد تشخیص به ارث رسد. در چنین وضعیتی پادشاه سابق می تواند با وصیت نامه ای تباهی را محدود سازد و یا بر اساس آئین و رسوم و قواعد جانشین پادشاه سابق تعیین گردد و اگر در این وضعیت کار به فساد و تباهی کشیده شود، منشاء آن نظام پادشاهی نیست، بلکه دستاندرکارانی هستند که به کارهای جانشینی سروصورتی می دهند و یا مردمی که این امور را می پذیرند. در مجلس اما به سان یک کودک نیز آزادی تصمیم گیری سلب است، چرا که اکثریت مبنا می باشد. هوبز در اثر خود در فصل نوزدهم لویاتان به مقایسۀ نظام هایی می نشیند که ظاهراً به گونه ای دیگر استقرار یافته اند، اما در بن و اساس خود یکی از همان سه گونه ای هستند که او فرض گرفته است: پادشاهی، دمکراسی و آریستوکراسی.

فرض اولیۀ هوبز برای نظام پادشاهی بر این است، که در مقام و شخص پادشاه ملت تبلور می یابد: „ملت پادشاه است.“(۱۹) زمینۀ سیاسی عصر هوبز درست هنگامی بود که در قیام های انگلستان حزب نمایندگان، نماد ملت را مجلس و نه پادشاه معرفی می کرد و نقش وکالت و نمایندگی مردم را از آن مجلس و نه شاه می دانست. یکی از نقاط قوت پادشاهی را هوبز در توانائی به اخذ تصمیم در این نظام می بیند و از هر فردی می تواند برای اخذ تصمیم جویای مشورت شود. „با هر کس و هر جا و هر زمان که بخواهد، می تواند مشورت کند و متعاقباً نظر انسان هایی را بشنود، که در قضیه سررشته دارند و او در مورد آن قضایا فکر می کند، بی توجه به اهمیت و خاصیتی که این امور دارا می باشند و عملاً به هر مدتی که بخواهد قبل از عمل مخفی نگاه دارد…“(۲۰) و بر خلاف این در دمکراسی تنها گروهی کوچک در امر مشورت و اخذ تصمیم دخیل هستند که یا برای منفعت شخصی و یا برای عوامفریبی دست بکار می شوند. هوبز توجه را به این نکته جلب می کند، که نهاد دمکراسی همچون مجلس نمایندگان، یک نمایش سخنوری است، که سخنوران متبحر به روی صحنه رفته و سخنرانی غرّای خود را اجرا می کنند و این امر را هم در نهادهای الهی مانند کلیسا و نهادهای زمینی همچون مجلس نمایندگان می توان دید و عملاً محل تقابل دکترین های مختلف می شود و این تقابل مرحلۀ اولیۀ جنگ است، چیزی که در عصر هوبز ترس و وحشت به بار می آورد.

نقطۀ قوت دیگر پادشاهی در مقابل نظام های دیگر تداوم امور است. نظریۀ هوبز همان تئوری است، که سیصد سال بعد از او تئوری اقتصادی دمکراسی آن نظریه را پیگیری می کند. ناپایداری در نظام پادشاهی برابر است با ناپایداری در طبیعت انسان، اما در دمکراسی تعداد نمایندگان (۲۱) نیز به این ناپایداری افزوده می شود. گذشته از این ناپایداری، عدم اجماع و عدم اتحاد نظر در دمکراسی تا به آنجا می تواند پیش رود، که طرفین دعوی دست به سلاح برده و وارد جنگ شوند.(۲۲) اشکال دیگر دمکراسی در وجود فرصت طلبانی است، که با استفاده از سلاح کلام و هنر سخنوری ملت را به نفع امری تحریک می کنند و این تحریک و تهییج خطرناک و بدل به اریستوکراسی سخنوران می گردد.(۲۳) اگر این نظریۀ هوبز را پرورش دهیم، طبعاً باید گفت، که با توجه به محدود بدون منابع طبیعی دمکراسی به این نزاع بر سر تصاحب منابع طبیعی و سوءظن متقابل همگانی کمک می رساند و هوبز بر این نظر پافشاری دارد که دمکراسی نزاع را تحریک می کند و همواره متهم به براه اندازی جنگ های داخلی می ماند. همانگونه نیز که اشاره شد، هوبز نواقص پادشاهی را نیز برمی شمرد، اما از یک سو این نواقص را در تمام نظام های سیاسی می یابد و از طرفی میزان کوچکی برای توان تخریبگری پادشاهی در مقابل نظام های دیگر مخصوصاً دمکراسی قائل می گردد.

مجموعاً برای هوبز دمکراسی نظام قابل اطمینان و مطلوبی نیست. برای هوبز و نگاهش به دمکراسی، مفاهیمی چون  عدالت، کنترل سلطه و یا پاسخگویی و مسئولیت پذیری قشر حاکم، محل اعرابی نداشته و برای حل اساسی سؤال حکومتی یعنی فرماندهی بلامعارض „سمّی“ بیش نیستند و به همین میزان نیز تقسیم قدرت سیاسی و عام به دنیوی و اخروی نیز بی معناست، که عملاً پاسخ هوبز به ادعا و مطالبۀ حکومت و یا سهیم بودن در حکومت از سوی کلیسا به شدت منفی و قضیه منتفی است. نظام ایده آل هوبز نظامی است با پادشاهی مقتدر و با قدرتی بی چون و چرا با سازماندهی قوی، این همان نظامی است که از جنگ داخلی و ویرانی از سوی خارج جلوگیری می کند. در همان وضعی که هوبز مبلغ یک نظام سلطنتی مطلقه است، هرگز مبلغ نظامی توتالیتر نمی باشد و برای حکومت وظیفۀ تربیت شهروندان و یا تعلیم ایدئولوژیک قائل نیست. نگاهی که هوبز به نظام پادشاهی دارد، در واقع به دلیل نیاز به ضمانت اجرائی برای نظم، تأمین امنیت و رفاه عمومی است. با دقت و تفحص دقیق تر در تئوری هوبز اگرچه بر علیه دمکراسی بسیار دلیل می آورد، اما مخالفت او با دمکراسی از سر ضدیت نیست، به همین دلیل است، که برای هوبز عملاً هر حاکمیتی که صلح اجتماعی و درونی را تضمین کند و مملکت را در مقابل تهاجم و تجاوز بیگانه حفاظت کند و رفاه عمومی را میسر سازد، آن نظام سیاسی حکومت قانونی است و به دلیل عدم امکان دسترسی به این اهداف است، که هوبز دمکراسی را مردود می انگارد.

با نگاهی به ظرف تاریخی دوران هوبز، شاید درک نظرات هوبز سهل تر گردد. در عصر حیات او در انگلستان جنگ داخلی میان سلطنت طلبان(۲۴) و طرفداران مجلس، میان کاتولیک ها و  مشایخی پروتستان (۲۵)و سپس پوریتن ها(۲۶)  و استقلال طلبان کلیسا(۲۷) به سختی حاکم بود و کشمکش بر سر جانشین قانونی پادشاه انگلیس چارلز اول  بعد از اعدام او (۲۸) و بازگشت پسرش چارلز دوم (۲۹) از تبعید و نشستن دوباره بر تخت سلطنت، همۀ این عوامل بر کل انگلستان سایه افکنده بودند. کشمکش های بر سر قدرت میان شاه و پارلمان در دوران سلطنت چارلز اول (۳۰) و در کنار این بحران های سیاسی و داخلی، جنگ های خانمانسوز سی ساله چارچوب عصر و دورۀ هوبز را می سازند. بدیهی است که برای متفکری چون هوبز امنیت و تأمین رفاه از اولین وظائف هر حاکم تلقی میشوند و آثار او همگی نشان هایی از نیازهای زمانۀ او را دربردارند.

هوبز بر خلاف ارسطو، میانه روی در حکومت و یا ترکیبی بودن شکل نظام سیاسی را نه تنها ضروری نمی شمارد، بلکه مخل ثبات و امنیت می بیند. هوبز نظریۀ تقسیم قوا را هیچ انگاشته و تئوری ژان بُدَن(۳۱) را شرح و بسط میدهد، بر این مضمون که تنها فرمانداری که در تمام شئون مستقل است و تمام قوای اجرائی، قضائی و قانونگذاری در خود متجلی میسازد و تمام این قوای حکومتی را در خدمت دارد و بدون هیچ شرط و محدودیتی می تواند به اجراء گذارد، می تواند متضمن آزادی باشد. اینجاست که می توان دید، نظر هوبز نه بر تقسیم قوا بلکه بر تمرکز قواست، „زیرا که قوای تقسیم شده یکدیگر را نابود می کنند.“(۳۲) برای شهروندان حکومت هوبز تنها یک حکم صادق است: اطاعت.

نمودار زیر می تواند بیان کنندۀ اجمالی نظریۀ حکومتی توماس هوبز باشد. با مقایسه نمودارهای مختلف می توان به نقش دمکراسی در نظریات سیاسی پی برد.

 

مخالفین هوبز در زمانۀ خودش چند دسته بودند، یک دسته جلب نظر می کند، که در عین حال که نتیجۀ امر برای هوبز استقرار پادشاهی است و قاعدتاً سلطنت طلبان می بایستی از نظرات هوبز دفاع کنند، اما آنان می توانند هوبز را متهم به خیانت کنند، چرا که تمامی استدلالات هوبز این-جهانی است و نه از روی مشیت الهی، بلکه بر اساس قراردادی اجتماعی. عده ای دیگر که با نظریات هوبز موافق نبوده و برای او و حتی جان او خطری بودند، طرفداران پارلمان هستند، چرا که هوبز خواهان قدرت متمرکز است و برای او تقسیم قوا برای حکومت مضر است و نقشی برای مشارکت در قدرت را هوبز برای پارلمان در نظر نمی گیرد. دشمنان دیگر هوبز کاتولیک ها و پوریتن ها بودند، فرمانداری که هوبز ترسیم می کند، فرماندار این-جهانی است و ربطی نمی تواند به کلیسا داشته باشد، اما هوبز نقشی برای کلیسا قائل نیست. پوریتن ها دشمن هوبز هستند، چرا که آنان تنها در برابر خدا درون وجدان خود و نه در مقابل فرماندار و حاکم احساس مسئولیت و اطاعت می کنند و دشمنی کاتولیک دیگر روشن است، چرا که آنان یک حاکم را برسمیت می شناسند و او پاپ، حاکم و اسقف واتیکان است، از همین روست، که هوبز را کلیسای کاتولیک خداناباور می داند و اثر او لویاتان اثری شیطانی می خواند. این دشمنی هاست، که سبب فرار او سال ۱۶۴۰ از انگلستان به فرانسه می شود و باید به خاطر داشت، که چاپ اول کتاب خود را بی نام و نشان از نویسنده ترتیب داد.

هوبز که در نظریات خود قویاً دمکراسی را نظامی نامطلوب می خواند، در واقع از دمکراسی برداشت اجلاس نمایندگان را دارد و بر خلاف درک متحرک از دمکراسی در عهد آنتیک، هوبز برداشتی ایستا از دمکراسی دارد. اگرچه اشکال مختلف و ممکن دمکراسی را هوبز هرگز مورد بررسی قرار نداده است، اما هدف او در نظام سیاسی و تئوری او مشخص است: خنثی ساختن جنگ داخلی، ارتکاب قتل و قهر و خشونت و پرهیز از هرج و مرج. اهمیت هوبز در تئوری های دمکراسی نه در رد نظام دمکراسی است، بلکه در عوامل، مبانی و اصولی است، که او از مشروعیت بخشی به نظام سیاسی و یا یک حاکمیت با استدلال هایی مبنی بر طبیعت و خدا و الله و امثالهم خلع ید کرده و مردود بودن آنها را اثبات می کند و تنها راه مشروعیت را محدود به این-جهان می سازد. اگر روزگاری ساختمان فکری هوبز در واقع توجیه „استبداد روشن ضمیر“ بوده است، در دوران تاریخی پس از او مبانی استدلال برای لیبرالیسم مدرن را ساخته است. یکی از نقاط قوت تئوری هوبز در نقد دمکراسی، آشکار کردن نقاط ضعف دمکراسی است، که چند قرن پس از او نمایان می گردند.

پانوشت ها:

۱- Thomas Hobbes توماس هوبز (* ۵ آوریل ۱۵۸۸ وست پورت (والتشایر – جنوب غربی انگلیس) – … ۴ دسامبر ۱۶۷۹ دِربیشایر) با اثر فلسفی اش لویاتان شهرت یافت، او در آن اثر تئوری استبداد را مطرح و تشریح می کند، ‌به همین خاطر او را به عنوان پایه گذار „استبداد روشن شده“ می شناسند. او در کنار ژان ژاک روسو و جان لاک یکی از تئوریسین های قرارداد اجتماعی است.  آثار او در تئوری های حکومت و در خصوص دمکراسی اهمیت بسزائی دارند. اثر اصلی او لویاتان غالباً به عنوان توجیه حاکمیت استبدادی تفسیر می شود. در ایران در دهه های ۱۳۴۰ تا اواخر دهه ۱۳۵۰ مدتی اصطلاحی با عنوان „دیکتاتور صالح“ رواج یافته بود، که برگرفته و تحت تأثیر افکار روشنفکران عرب بخصوص مصر و شیخ محمد عبده بود، اما این اصطلاح که قوامی نیز نیافت، ارتباطی با اندیشه های هوبز ندارد و نباید به خطا با آن مرتبط دانست.

۲- enlightened absolutism این عبارت نیز به صورت enlightened despotism مورد استفاده قرار گرفته است.

۳- در باب شهروند De Cive که در سال ۱۶۴۱ به لاتین و بی نام ونشان نویسنده در پاریس منتشر شد.

در این نوشتار از متن آلمانی  با ترجمه Lothar R. Waas استفاده شده است

 Thomas Hobbes, Vom Bürger – vom Menschen, Hamburg 2017

۴- لویاتان  Leviathan or the Matter, Forme and Power of a Commonwealth Ecclesiasticall and Civil عنوان کامل اثر هوبز است که در سال ۱۶۵۱ منتشر شد. این اثر یکی از مهمترین متن های فلسفه سیاسی بطور کل و بطور خاص یکی از مبانی تئوری علوم سیاسی جدید است. این کتاب بوسیلۀ حسن بشیریه به فارسی ترجمه شده است. نام لویاتان از اسطوره های توراتی و انجیلی گرفته شده است، اسطوره ای که همچون اژدها می خزد و سمبل شر حسادت است.

در این نوشتار از متن آلمانی و انگلیسی استفاده شده است:

Thomas Hobbes, Leviathan, Übersetzung: Jutta Schlösser, Hamburg 1996.

Thomas Hobbes, Leviathan: ed. with an Introduction by C. B. Macpherson, London, 1985

۵- در باب شهروند، ص ۱۲۳

۶- لویاتان، (ترجمه آلمانی)، ص ۱۵۶

۷- هوبز از عبارت popular Common-wealth استفاده جسته است.

۸- لویاتان، (ترجمه آلمانی)، ص ۱۵۷

۹- لویاتان، (ترجمه آلمانی)، همانجا.

۱۰- در باب شهروند، ص ۱۲۴

۱۱- در باب شهروند، ص ۶۸

۱۲- لویاتان، (نسخه انگلیسی)، ص ۹۶ و بعد.

۱۳- در باب شهروند، ص ۱۷۳

۱۴- افلاطون، جمهوری، کتاب دوم، ص ۳۵ -۹۳۰

۱۵- homo homini lupus این جمله را هوبز در اثرش در باب شهروند در مقدمۀ آن می آورد، که از یک نمایشنامۀ کمدی از روم باستان به نام „خَرَکی“ (Asinaria) برگرفته است.

ن.ک. – در باب شهروند، ص ۳

۱۶- – لویاتان، (ترجمه آلمانی)، ص۱۴۶-۱۴۱

۱۷- لویاتان، (ترجمه آلمانی)، ص ۱۵۹

۱۸- – لویاتان، (ترجمه آلمانی)، ص ۱۵۸

۱۹- این جمله را هوبز از اصطلاح لاتین گرفت است: rex est populus

۲۰- لویاتان، (نسخه انگلیسی)، ص ۱۴۷

۲۱- لویاتان، (نسخه انگلیسی)، ص ۱۴۷. هوبز از Inconstancy from the Number یاد می کند.

۲۲- لویاتان، (نسخه انگلیسی)، ص ۱۴۸

۲۳-Thomas Hobbes, The Elements of Law, natural and politics, J.C.A.Gaskin (ed.) Oxford-New York, 1999, p. 120

۲۴- Royalistیا سلطنت طلب عنوانی است که به طرفداران سلطنت در انگلستان و فرانسه اطلاق می شد و در موارد بسیاری مترادف با طرفداران نظام پادشاهی یا monarchist بکار گرفته شده است. در انگلستان از طرفداران چارلز اول در طول جنگ داخلی با این عنون یاد میشد که به آنان شوالیه نیز گفته میشد، این اصطلاح از ریشه لغوی لاتین گرفته شده و به معنای اسب سوار و یا سوارکار است. بر خلاف طرفداران تاج و تخت سلطنتی انگلستان در جنگ های استقلال امریکا، که در واقع طرفدار حکومت سلطنتی انگلستان در امریکا بودند به آنان وفادران و یا لویالیست اطلاق می شد.

در دورۀ انقلاب فرانسه به طرفداران دودمان بوربون ها گفته میشد. سال ۱۸۷۰ به دسته بندی های مختلفی ( لِگیتیمیست ها یا قانون طلبان طرفدار سلطنت، بناپاتیست ها، اورلئانیست ها) اطلاق میشد، که خواهان برقراری مجدد سلطنت و جایگزینی آن به جای نظام جمهوری بودند.

۲۵- Presbyterianism یا طرفداران مشایخ کلیسا، نوعی درک و فهم از قوانین کلیسایی به معنای تبعیت از کهن سالان مومن است،که عمدتاً در کلیسا های غیر کاتولیک رواج یافت. در فرانسه با عبارت système presbytéro-synodal از اینان نیز یاد میشود. ریشه این جنبش مذهبی به اگنوهای (Huguenot) و یا پروتستان های فرانسوی می رسد که به سال ۱۵۵۹ و گشایش مجلس ملی مسیحیان در پاریس با ضدیت بر علیه واتیکان بازمی گردد.

احکام نظری این جنبش را مصلح مسیحی اهل اسکاتلند جان نوکس  John Knoxدر اثر خود First Book of Discipline سال ۱۵۶۰ به رشته تحریر درآورد. به انضمام اثر دوم او با عنوان Second Book of Discipline سال ۱۵۷۸ مبانی کلیسای مستقل از واتیکان در اسکاتلند را می سازند. همین امر سبب شد تا از سوی دولت انگلستان نظریات مذهبی به شکل یک سند دولتی به نام The Form of Presbyterial Church Government سال ۱۶۴۵ منتشر گردد و به مرور زمان اصول کلیسای بریتانیا گردید و سپس در تمام مناطق آنگلوساکسونی حاکم شد. این جنبش مذهبی در تمام کلیساهای پروتستان تا به امروز ریشه دوانده است.

۲۶- Puritanism یا پوریتن ها جنبشی مذهبی در انگلستان در نیمۀ دوم سدۀ ۱۶ است، که در ادامۀ تأثیرات الهیات کالوین و جنبش اگنوهای فرانسوی پا گرفت. در کنار استقلال جویی از کلیسای کاتولیک و رهائی از سلطۀ واتیکان، مطالبات سیاسی خود را نیز مطرح می کنند. اوج این جنبش مذهبی در قرن هفدهم است، زمانی که اولیور کرمول عضو پارلمان طولانی (ن.ک. پانوشت شماره ۳۰) می گردد، اثر توماس هوبز با نام Behemoth نیز به همین رخداد و مورد پارلمان طولانی مرتبط است. سال ۱۶۴۰ کرومول رهبر اپوزیسیون بر علیه چارلز اول در این مجلس  می گردد. اگر چه کرومول در جنگ داخلی علیه شاه انگلستان و با اتکاء به جنبش مذهبی پوریتن ها پیروز می گردد، اما از خود خرابه ها و ویرانی ها برجای می گذارد. یکی از  آثار شومی که کرومول از خود بر جای می گذارد، شمایل شکنی در کلیساهای انگلستان است. در پس این قیام که به یک حرکت نظامی بدل گردید، چارلز اول اعدام می شود و کرومول قدرت سیاسی را با اتکاء بر نیروی نظامی تحت فرماندهی خود به چنگ می آورد و تا آخر عمر به سال ۱۶۵۸ بر انگلستان حکومت می کند. حکومت نظامی کرومول با عدم مدارا با ملت رفتار کرده و سبب نفرت مردم از خود می شود، همین امر دلیلی برای بازگشت چارلز دوم به سلطنت می گردد.

۲۷- Independents یا استقلال طلبان کلیسا جنبشی مذهبی در انگلستان بود. جنبش اصلاحات مذهبی پروتستان تأثیرات بسزا و عمیقی بر کلیسای کاتولیک برجای گذارد. سال ۱۵۳۴ هنری هشتم بطور کل کلیسای انگلیس را از کلیسای کاتولیک-رومی واتیکان جدا کرد و یکی از علل این جداسازی و استقلال، مخالفت پاپ با طلاق او از همسرش و ازداوج مجددش با اَن بولین (Anne Boleyn) بود. در پس این جدائی عملاً کلیسای انگلستان به جنبش پروتستان پیوست، اگرچه از نظر الهیاتی و یا شعائر مذهبی همچنان به نوعی وابسته و پیرو کلیسای کاتولیک بود. در اینجاست، که به آن گروه از استقلال طلبان کلیسا که خواهان پاکسازی کلیسای انگلستان از عناصر کاتولیکی بودند، پوریتن اطلاق و به معنای „منزه طلب“ استفاده می شد. سال ۱۵۸۲ دسته ای به نام براونیست Brownist که پیرو رابرت بروان Robert Browne بودند، خود را بطور کل از کلیسای انگلیس جدا کردند و به همین دلیل به آنان جدائی طلبان گفته میشد. بر اساس اعتقادات مذهبی آنان کلیسایی حکومتی معنا ندارد و هر کدام از جماعت و مردم گردآمده در کلیسا مستقل باید عمل کند. از سال ۱۶۵۳ به آنان ایندیپندنتز یا استقلال طلبان (مسیحی )گفته میشد. این جنبش مذهبی کلیسای انگلیس و روحانیت او را مردود شمرده و تابع افکار الهیاتی به نام ژوهانس کالوین بود.

۲۸- چارلز اول (* ۱۹ نوامبر ۱۶۰۰دانفرملین  Dunfermline… ۳۰ ژانویه ۱۶۴۹ اعدام در لندن) از سال ۱۶۲۵ تا زمان مرگ پادشاه انگلیس، اسکاتلند و ایرلند بود. تلاش او برای ایجاد یک کلیسای متحد در انگلستان و اسکاتلنو و شیوۀ حکومت استبدادی او منجر به جنگ های داخلی انگلیس شدند و نهایتاً بعد از سرنگونی اعدام شد. بعد از او برای مدتی نظام سلطنت استبدادی ملغی شده و حکومت بدست اولیور کرومول افتاد.

۲۹- چارلز دوم مشهور به شهریار شادکام  The Merry Monarch(*۲۹ مه  ۱۶۳۰ لندن – ۶ فوریه ۱۶۸۵ لندن) ) از سال ۱۶۶۰ تا ۱۶۸۵ پادشاه انگلیس، اسکاتلند و ایرلند بود. در طول جنگ های داخلی انگلستان و بدست گرفتن قدرت از سوی اولیور کرمول در خارج از کشور بسر می برد. پس از مرگ کرومول پارلمان از او برای بازگشت و عهده داری پادشاهی دعوت کرد. او بدلیل کامجویی از زنان زیباروی به شهریار شادکام مشهور شده بود. از روحیۀ مردم انگلیس آگاهی کامل داشت و به همین سبب توانست از توسعۀ اختلافات و نزاع های طولانی مذهبی جلوگیری کند. نکته بسیار مهم در زندگی چالز دوم رابطۀ نزدیک شاگرد و معلمی با توماس هوبز است، که در تبعیدگاه او در پاریس بطول انجامید. پس از اعدام پدرش چارلز اول در ۳۰ ژانویه ۱۶۴۹، در سال ۱۶۵۱ به اسکاتلند رفته و در آنجا تاجگذاری کرد و پس از شکست سختی در نبرد خود علیه اولیور کرومول با کمک طرفداران وفادارش جان سالم بدر برد و به فرانسه گریخت. بعد از عقد توافقنامه ای میان انگلستان و فرانسه مجبور به ترک فرانسه شد و در کشورهای مختلف زندگی کرد. بعد از مرگ مستبد نظامی کرامول، یکی از فرماندهان ارتش انگلیس به نام جرج مانک برای جلوگیری از فروپاشی انگلستان و با توجه به فقر شدید اقتصادی کشور و درماندگی معیشتی مردم، سال ۱۶۶۰ از چالز دوم دعوت به بازگشت به انگلستان را می کند. سال های استبداد و ناامنی دوران کرامول باعث شده بود که مردم از بازگشت پادشاه استقبال کنند. دوران سلطنت چارلز دوم همراه بود با قدرت نمائی های پارلمان که در اعمال قوانین مذهبی افراط به خرج می داد، حال آنکه چالز دوم خواهان مدارای مذهبی بود. حکومت چارلز دوم همواره با مخاطراتی بزرگ روبر و بود، از جمله درگیری با نیروهای دریائی هلند در مستعمرات جدید در قارۀ جدید امریکا، اپیدمی طاعون و آتش سوزی بزرگ و تاریخی لندن در سال ۱۶۶۶ که نیم بیشتر لندن نابود شد. دوران سلطنت چارلز دوم یکی از پر حادثه ترین و سرنوشت سازترین ادوار تاریخ انگلستان می باشد.

۳۰- یکی از نمادین ترین اشکال کشمکش میان شاه و مجلس در مفهوم پارلمان طولانی Long Parliament تبلور می یابد. سال ۱۶۴۰ چارلز اول پارلمان را افتتاح می کند و به تعبیر سلطنت طلبان این مجلس هرگز بصورت قانونی منحل اعلام نگردید و در تمام دوران جنگ داخلی انگلیس و حتی بعد از لغو نظام سلطنتی مشروعیت و قانونی بودن خود را حفظ کرد. سال ۱۶۴۲ اختلافات چارلز اول و پارلمان چنان شدت می یابد، که منجر به آغاز جنگ داخلی می گردد. در واقع همان پارلمان بیست سال بعد در سال ۱۶۶۰ باز تشکیل جلسه داده و سلطنت چارلز دوم را برسمیت می شناسد. از آنجا که کرامول با استبداد رأی حکومت را به چنگ آورده و اعمال می کرد، حتی برای اعدام چارلز اول از نمایندگان اندک و باقیمانده برای تأیید حکم رأی اعدام شاه سوءاستفاده می جوید. کرومول نیز هیچگاه از پشتیبانی پارلمانی برخوردار نبود و او نیز با پارلمان اختلافات زیادی داشت و نهایتاً بدون پارلمان با شیوه ای مستنبدانه حکومت کرد.

۳۱- Jean Bodin, Les six livres de la République, Gérard Mairet (ed.) Paris, 1986

۳۲- لویاتان، (ترجمه آلمانی)، ص ۲۷۶

 لویاتان، (نسخۀ انگلیسی)، ص ۲۴۸: „Powers divided mutually destroy eath other“