هایدگر فیلسوف هستی ستیز(۱۰)

ریاست دانشگاه هایدگر

„بسیار خشنود از انتصاب جنابعالی به فرمانداری رایش، سلام ما را از سرحدات بومی به رهبر برسانید، همراه با همبستگی رزمی، زنده باد پیروزی – رئیس دانشگاه فرایبورگ – هایدگر“ این متن تلگرامی است که هایدگر بلاواسطه پس از تصدی به ریاست دانشگاه به روبرت واگنر(۱) در ماه مه ۱۹۳۳ ارسال می کند. توصیف دورهٔ ریاست دانشگاه هایدگر نیازمند به درکی کلی از وقایع و تحولات سیاسی آن زمان است. مشکلِ اصلیِ تحلیلِ دقیقِ عملکردِ هایدگر، عدم دسترسی به بسیاری از منابع آرشیو است، از جمله آرشیو دانشگاه فرایبورگ، که اجازه بازبینی به آنها داده نمی شود. از سه جنبه باید پراکسیس سیاسی هایدگر را وارسی کرد: (ا) نقش دانشجویان به عنوان پیشگامان ناسیونال سوسیالیسم. (ب) سازماندهی جدید دانشگاه ها (ج) ارتباط دانشگاه ها با قوم آلمانی و حکومت جدید.

وقتی هایدگر دانشجویان را مخاطب قرار می دهد، منظور او همۀ دانشجویان نیست، „فراخوان“ او آن دسته از دانشجویان را مخاطب قرار می داد، که به دلیل افراط گرائی شان به تعارض در دانشگاه دامن می زدند، تعارضی که به تعبیر هایدگر قاعدۀ دانشگاه نوین را میسازد. به همین دلیل است که او سراغ بخش های ستیزه جوی دانشجویان می رفت.

در میان دانشجویان محافظه کار و مرتجع شمشیربازی جایگاه خاصی داشت و متعاقب همین نیز طرفدار سنت دوئل بودند. در ۶ ماه مه ۱۹۳۳ با رفع ممنوعیت دوئل، دانشجویان عضو کلوپ های شمشیربازی جشن می گیرند. سنت دوئل در جمهوری وایمار ممنوع اعلام شده بود. روز بعد در مقاله ای در روزنامه آلمانه گزارشی راجع به این جشن منتشر می شود، که در ابتداء سرود „پروردگاری که آهن آفرید، بنده ای نمی خواست“(۲) خوانده شد. در آن جشن رئیس حلقهٔ سلاح فرایبورگ خطاب به دانشجویان رفع ممنوعیت دوئل را پاس می دارد  با این عنوان که „این رخدادی است بزرگ با بُردی بزرگ“ مخصوصاً که حکومت، شهر و دانشگاهیان به میمنت این حرکت همراهی کرده اند“. دوئل „وسیله ای است برای بیداری خصوصیات با ارزش جسمی و فکری“ و „هر آنکس که جرأت به عرض اندام کند، برای انجام وظیفهٔ طبّالان در ایستادگی، میزان بسزائی از خویشتن داری را می طلبد، حتی وقتی که تیغه های تیز شمشیر بر او فرود می آیند. با نظر به مقاصد عالی، دانشجوی مسلح با خصوصیاتی که از دم تیغ دوئل گذشته است، شجاعت، استقلال، تهاجم و اشتیاق به فن سلاح داری را در تبختر و دیگر نگرش های غیراجتماعی از دست نمی دهد.“ پس از سخنران بعدی، یعنی رئیس پلیس، هایدگر آغاز به سخن کرد و به „ارزش های اخلاقی دوئل“ اشاره کرد.

مدت های مدیدی پیش از ناسیونال سوسیالیسم، اتحادیه های شمشیرباز اقدام به دوئل می کردند و دانشجویان محافظه کار و مرتجع بودند که جلب نظر آنان می شد. لغو ممنوعیت از دوئل در سراسر کشور مورد استقبال واقع میشود. اتحادیه های شمشیربازی در میان اجتماعات ناسیونالیستی محبوب و مورد پسند بودند و در میان اعضاء آنان سیاستمداران سرشناسی نیز یافت میشدند. زخم کارد و یا شمشیری در صورت داشتن، موردی با ارزش و سبب فخر و غرور برای جوانانی محسوب میشد، که روحیه میلیتاریسم و نظامی گری آنان را گرفته بود و اثباتی دال بر ارزش و جایگاه آنان درآن اتحادیه ها محسوب میشد. عکس های منتشر شده از رهبران حکومت در دانشنامهٔ پیشوا گواه این مطلب هستند. در شرائطی که این دسته از دانشجویان از حمایت هایدگر مطمئن و برخوردار بودند، دیگر دانشجویان در لحظات پرمخاطره از سوی هایدگر بی کس و یار و یاور گذاشته میشدند. تعقیب، ایذا و آزار دانشجویان یهودی بخشی از برنامهٔ دانشجویان دست راستی شده بود، که مدتها بر دانشگاه فرایبورگ تسلط یافته بودند. این دانشجویان دست راستی در آیئن نامه های خود „قوانین آریائی بودن“ را اضافه کرده و از قبول دانشجویان یهودی و غیرسفید پوست ممانعت می کردند و از سال ها قبل از دههٔ ۱۹۲۰ دانشجویان یهودی را مورد تبعیض و اهانت مستمر قرار می دادند. به قدر وفور اسناد و مدارک، مخصوصاً در مطبوعات آن زمان، وجود دارند که همگی آنتی سمیتیسم حاکم بر گروه های دانشجوئی دوران میان دو جنگ را نشان می دهند. اتحادیهٔ دانشجویان یهودی که „نئوفروبورگیا“ (۳) نام داشت در آوریل ۱۹۳۳ انحلال خود را اعلام کرد، اما این ماجرا سبب نشد که نیروهای نازی اِس.آ. و دانشجویان پیرو خط اِس.آ. به مقر آنان حمله نکرده و اموال آنان را به تاراج نبرند. بعد از آشکار شدن دسته های مهاجم که نه از سوی پلیس و نه از سوی دادستانی بودند، به رئیس دانشگاه مراجعه می کنند و او را با مدارک و اسناد از ماجرای تهاجم و سرقت مطلع می کنند. مدتی بعد، در ۲۸ ژوئن ۱۹۳۳ برای بار دوم باز نیروهای اِس.آ. به دفتر اتحادیه دانشجویان حمله کرده و این بار با خشونت هر بیشتر دست به تخریب و سرقت می زنند و با بسیج صدها دانشجو در مقابل در ورودی دفتر اتحادیه خواهان بسته شدن آن مقر می شوند. در این حین شش دانشجوی یهودی عضو اتحادیه به بازداشت نیروهای اِس.اِس. در می آیند و در خاتمه پرچم صلیب شکستهٔ نازی ها بر سر در ساختمان آویزان می کنند. دادستانی در ۱۱ ژوئیه در نامه ای به هایدگر رئیس دانشگاه، خواستار اطلاعات دقیق تر ماجرای حمله می شود، که او به بهانهٔ شرکت افراد دیگری خارج از محیط دانشگاه در جواب خود از دادن اطلاعات بیشتر خودداری می کند. درست مشابه این رفتار را هایدگر در مقابل تقلب و قانون شکنی دانشجویان نازی یک سال قبل از این از خود نشان می دهد. دانشجویان نازی که کنترل بسیاری از ارگان های دانشجویی را بدست گرفته بودند، با قانون شکنی و در پی آن با عدم شرکت گروه های دیگر دانشجوئی در انتخابات آستا (۴) به راحتی در انتخابات موفق می شوند و در خاتمهٔ همهٔ کشمکش ها هایدگر در نامه ای به وزیر فرهنگ ایالتی می نویسد: „به نظر من کل مسأله و معضل که در بخشنامه ها و سؤالات و شکایات مربوط به انحلال آستا، مربوط به رأی گیری مطرح میشوند، با توجه به انتخابات رایشستاگ و تداوم تغییرات سیاسی منتفی است و به نظر من باید قضیه را سپری قلمداد کرد. هایدگر“ درست هفت روز بعد از این نامه، آستای دانشگاه نظم جدید انتخاباتی گروه های دانشجوئی در دانشگاه را از تودنآبِرگ (۵) به اطلاع مسئولان وزارتخانه می رسانند. تودنآبِرگ دهکده ای بود که هایدگر در آن باغی داشت و جلسات فلسفی و آموزش های سیاسی خود را در آن ده برگزار می کرد. تنها چند هفته بعد از آغاز دورهٔ ریاست دانشگاهی هایدگر دانشجویان ناسیونال سوسیالیست آغاز به „پاکسازی“ و „تصفیه“ کتابخانه ها کرده و دست به کتاب سوزی می زنند. گروه „نبرد برای فرهنگ آلمانی“ با همکاری رهبران دانشجوئی نازی در هفتهٔ اول ماه مه علناً اقدام به کتاب سوزی می کنند. سرانجام شهردار شهر در ۲۲ ژوئن اعلام می کند، که پاک سازی با موفقیت صورت پذیرفته است. نقش هایدگر، این „فیلسوف“ در این ماجراها آشکار است، اگرچه در آخر عمر و در آخرین مصاحبهٔ خود، انکار می کند. اگرچه کتاب سوزی در فرایبورگ، اتفاقی محلی محسوب میشود، اما این در بستر سیاسی کتاب سوزی رسمی در برلین و شرکت و همکاری مستقیم نمایندگان دانشجوئی صورت می گیرد، کتاب سوزیی که در ۱۲ مه ۱۹۳۳ تحت عنوان „مبارزه با فرهنگ غیر آلمانی“ دانشجویان با اونیفورم های اِس.اِس. و پرچم های نازی و سخنرانی های استادان نازی صورت گرفت. اسناد و مدارک تصویری و فیلمی از این صحنه های مشمئزکننده به وفور در دست هستند. اوج این کتاب سوزی سخنرانی گوبلز وزیر ارشاد و تبلیغات بود که گفت: „در اینجا اساس فکری جمهوری نوامبر (۶) فرومی پاشد، اما به جای آن از خاکسترش باید فکر و روح جدیدی برخیزد، که ما حامل آن هستیم. به همین دلیل از شما درخواست می کنم، که شما در این شعله های آتش نه تنها سمبل زوال را ببینید، بلکه رستاخیزی جدید را درک کنید.“(۷)  همین گروه دانشجوئی شرکت کننده در کتاب سوزی برلین، چند روز قبل از آن، از انتخاب هایدگر به ریاست دانشگاه فرایبورگ قدردانی کرده و آنرا اولین گام به سوی اعمال „انطباق“(۸) در دانشگاه آلمانی خواندند. هایدگر در دو زمینه همکاری مستقیم با گروه دانشجویان نازی در فرایبورگ میکرد: برای ارگان آنها مقاله می نوشت و برنامهٔ سیاسی و دامنه دار اردوگاه کار و علم را به اجراء گذاشت، علاوه بر اینها سخنرانی های هایدگر در مراسم های مختلف این گروه از دانشجویان را باید نیز ذکر کرد.

در همین راستا بود که هایدگر در پشتیبانی از سخنرانی هیتلر در رایشستاگ در مورد خروج آلمان از جامعه ملل می گوید: „ملل دیگر باید بعد از این سخنرانی صدراعظم تصمیم بگیرند که به چه راهی می خواهند بروند. ما عزم راسخ گرفته ایم تا در این راه سخت گام برداریم، راهی که با احساس مسئولیت تاریخی مجبور به عبور از آن هستیم. ما اکنون به شرائط این قاطعیت آگاه هستیم، که عبارتند از آمادگی تا سرحد مرگ و رفاقت تا آخرین لحظه. اکنون آغاز به کار کنیم! و هر کار خرد و کلان در این سمستر باید تحت لوای همین آمادگی و رفاقت صورت پذیرد.“(۹)

روز ۲۵ ژوئن ۱۹۳۳ جشن تابستانی دانشگاه همراه با مسابقات ورزشی همچون دوران باستان یونان با یادی از جان باختگان در جنگ ها آغاز میشود. بعد از جنگ جهانی اول این جشن مفهومی سیاسی به خود گرفته و در واقع توام با اعتراضی علیه قرارداد ورسای میشود. مراسم اختتام این نمایش با سخنرانی هایدگر صورت می پذیرد، که قبل از آن دانشجویان با یک رژه نظامی در شهر وارد استادیوم شهر میشوند و در میانهٔ استادیوم تلی از هیزم را به آتش کشیدند و به سخنرانی رئیس دانشگاه خود گوش دادند:

„جشن تابستانی ۱۹۳۳! روزها سپری میشوند و دوباره کوتاه، اما جرأت ما برخاسته و بزرگتر میشود تا سیاهی در راه را بشکنیم. هرگز نباید از نبرد غافل شویم. آتش به ما بشارت می دهد، ما را منور می کند، راه را بر ما روشن می کند، راهی بی بازگشت! شعله ها شعله ورند و قلب ها مشتعل اند!“(۱۰) حرف های هایدگر جای تعجب باقی نمی گذارد، او انتظار ظهور یک ناجی را قبلاً در جلسات درس خود در „مفاهیم اولیه متافیزیک“ (۱۱) مطرح کرده بود: در زمانهٔ اضطرار، که فلاکت اجتماعی، سهو انگاری سیاسی، ناتوانی علم، تهی بودن هنر، بی بنیادی فلسفه و بحران در مذهب حاکم است، باید دوباره فراخوان کسی کرد، که توان به وحشت انداختن دآزاین ما را داشته باشد.“ (۱۲) حالت خلسه ای غیر عقلانی که میلیون ها آلمانی در آن فرورفته بودند، هایدگر نیز دچار آن شده بود. خاطره ای از کارل یاسپرس این حالت هایدگر را به خوبی روشن میسازد، زمانیکه یاسپرس خطاب به هایدگر می گوید: „قرار است چگونه یک چنین آدم بی فرهنگی به آلمان حکومت کند؟“ و هایدگر در پاسخ می گوید: “ فرهنگ علی السویه است … نگاه کنید که چه دستان زیبایی دارد!“ (۱۳) عین همین تنزل رقت انگیز را هایدگر در نوامبر ۱۹۳۳ در مقابل دانشجویان نشان می دهد، زمانیکه او هیتلر را به عنوان الگو معرفی می کند:

„دانشجویان آلمانی!

انقلاب ناسیونال سوسیالیستی دگرگونی کاملی را برای دآزاین آلمانی ما بهمراه می آورد. این دیگر بستگی به خود شما دارد، که در این رخداد همواره با پافشاری و آمادگی و همیشه با اصرار و در حال رشد باقی بمانید. میل به درک شما به دنبال چیزی حیاتی، ساده و عظیم است. از شما خواسته میشود تا ضروری ترین و مسئولیت ساز ترین را دریابید. در خواست خود سخت و اصیل بمانید. در امتناع خود روشن و مطمئن بمانید. علم به چنگ آمده نباید به ملکیتی خودپسندانه بدل شود، آنرا در مقام مالکیتی اصیل و الزامی برای انسان هدایتگر در منصب های قومی حکومت پاس دارید. شما دیگر نمی توانید ٬شنونده٬ بمانید. شما تعهد دارید برای همفکری و همکاری در تکوین مدرسهٔ عالی آتی تفکر آلمانی. هرکس باید امتحان خود را در استعداد و توانایی پس دهد و محقّ آن گردد.  این امر از طریق قدرت شرکت مبارزه طلبانه در جدال کل یک قوم با جهان پیرامونش اتفاق می افتد.

هر روز و هر لحظه وفا به نیت پیروی مستحکم تر میشود. بی وقفه افزون باد جسارت به ایثار برای نجات حیات و ارتقاء قدرت ملت ما در حکومت.

برهان و ایده، قاعدهٔ وجودی شما مباد. پیشوا خودش و تنها او واقعیت امروز و آینده آلمانی و قانون آن است. بیاموزید که همواره عمیق تر بفهمید: از هم اکنون، از هر چیز انتظار تصمیم و از هر کار انتظار مسئولیت داشته باشید.

زنده باد هیتلر!

ریاست دانشگاه – مارتین هایدگر“ (۱۴)

گفتار و اعمال هایدگر همگی در راستای انقلابی فرهنگی در دانشگاه ها و نمونه ای برای تغییر جامعهٔ آلمان قرار گرفته بودند. قابل ذکر است، که در زمان ریاست دانشگاه هایدگر اقدامات معینی را صورت داده بود، از جمله بازنشسته کردن تمام مدرسین و اساتید یهودی، توزیع پرسش نامه مربوط به اثبات آریائی بودن اصل و نسب استادان، اضافه نمودن اظهارنامهٔ دانشجویان هنگام ثبت نام در ترم دانشگاهی مبنی بر منشاء آلمانی خانوادهٔ دانشجو اعم از والدین و پدر و مادر بزرگ، اجرای علامت و اعلام درود بر هیتلر در آغاز و پایان کلاس درس دانشگاه، احداث ادارهٔ نژاد برای دانشجویان تحت سرپرستی فردی از اِس. اِس به نام دکتر هاینتز ریدل (۱۵)، به راه اندازی خدمت کارِاجباری، تضمین تخفیفات خاص برای دانشجویان اِس. آ. یا اِس. اِس. و یا وابسته به ارتش و لغو و محرومیت چنین تخفیفاتی و یا بورسیه هایی برای دانشجویان یهودی و مارکسیست، دروس اجباری برای همهٔ دانشجویان در تمام رشته ها برای „فرهنگ آلمانی“، „علوم نظامی“ همراه با یک ساعت تمرین در خدمت کاری و نژادشناسی. (۱۶)

موردی از تهمت زنی سیاسی

یکی از موادری که هایدگر زمان ریاست دانشگاه خود مرتکب شد، پاپوش ساختن برای پرفسور هرمان شتآدینگر (۱۷) بود. هایدگر اطلاعات و مدارک علیه این شیمیدان مشهور را به وزارت فرهنگ ارسال می کند. بر اساس آن مدارک گشتاپو (۱۸) با عملیات سری تحت نام „اکسیون اشترنهایم“ (۱۹) بر علیه شتآدینگر آغاز به کار می کند. آن مدارک به گذشته پاسیفیستی شتآدینگر در سوئیس اتکاء می کردند که در زمان جنگ جهانی اول با میلیتاریسم آلمان مخالفت ورزیده و از ابراز مخالفت های خود علیه نظامی گری آلمان هیچ ابائی نداشته است. در ۶ سپتامبر ۱۹۳۴ وزارت علوم از هایدگر تقاضای اعلام نظر و موضع می کند. او در مقام ریاست دانشگاه در نامه ای رسمی اتهامات گشتاپو را تأئید کرده و به همهٔ اینها موضع شخصی خود را اضافه می کند و خواستار اخراج و نه بازنشستگی او از دانشگاه را می کند. علیرغم این نوشته و شهادت هایدگر بر علیه شتآدینگر، او و شهردار نازی فرایبورگ به دلیل شهرت جهانی شتآدینگر و جلوگیری از رسوایی بین المللی دانشگاه فرایبورگ تصمیم به مداخله گرفته و از حکم بازنشستگی زودهنگام شتآدینگر دفاع می کنند. هایدگر در نامه ای به تاریخ ۵ مارس ۱۹۳۴ به این نکته اشاره کرده و می نویسد، که تقاضای او برای بازنشستگی شتآدینگر تغییر در رأی و نظر او نمی دهد و این تقاضا تنها مربوط به عوارض بین المللی میشود، که بعد از اخراج شتآدینگر احتمالاً گریبانگیر دانشگاه فرایبورگ خواهد شد. عین همین رفتار را هایدگر نسبت به همکاران یهودی دیگر خود نشان می دهد، همانند مورد پرفسور دوهوزی (۲۰) و فرنکل (۲۱) از شخصیت های بزرگ علمی در شیمی و برنده جایزه نوبل در سال ۱۹۳۴ و زبان شناسی. تقاضای بازنشستگی و نه اخراج این دو دانشمند با شهرت جهانی را هایدگر خود چنین استدلال می کند: „با کمال آگاهی از ضرورت و اجرای الزامی قانون بازسازی استخدام دولتی“ اما „دغدغه حفظ و تقویت نوین اعتبار جهانی دانشگاه و علوم آلمان را دارد“ که اخراج این دو نفر منجر به تضعیف و ضرر خواهد شد.

گرهارد ریتتر(۲۲) تاریخ شناس آلمانی از هایدگر خاطره ای را تعریف می کند، که تأییدی است بر مواضع ضدیهودی و ناسیونال سوسیالیستی هایدگر. ریتتر میگوید، که جلسه ای برای بحث و صرف قهوه بسیاری از اساتید دانشگاه از رشته های مختلف هر بار در خانه یکی جمع شده و به بحث و گفت و شنود می پرداختیم. این جلسات تا کمی بعد از ۱۹۳۳ نیز ادامه می یابد، که به ناگهان هایدگر از آمدن به خانهٔ همکارمان پرینگزهایم که یهودی بود ممانعت می کند، که من وحشت زده اعلام خطر می کنم، ولی متأسفانه خود گروه انحلال خود را اعلام کرد. پرینگزهایم سال ۱۹۳۵ به انگلستان مهاجرت کرد.

دانشجویان و کارگران

اقدامات اداری دانشگاه و حکومت همراه با یک سری قواعد و قوانین هدف تغییر سبک زندگی دانشجویان را دنبال می کردند. تا سال ۱۹۳۳ دانشجویان تمرکز حواس خود را بر تحصیل در دانشگاه گذاشته بودند، تا بعد از موفقیت در تحصیل روزی در کار خود نیز موفقیت حاصل کرده و طبعاً به موفقیت مادی نیز نائل شوند. شدتی که هایدگر برای اجرای قوانین و قواعد جدید بخرج میداد، نشانه ای است برای تلاش هایدگر برای اعتباربخشی به برنامهٔ ناسیونال سوسیالیسم در عوامفریبانه ترین شکلش. در واقع آمادگی دانشجویان برای کارهای اجباری بسیار کم بود، مگر آن دسته از دانشجویان که از طبقات پایینی جامعه آمده و انتظار داشتند تا با قبول چنین مأموریت هایی در کارهای اجباری این کارها در درجهٔ اول مربوط به رشتهٔ تحصیلی آنها بشود و در عین حال هر گونه کار کثیف را رد می کردند و دستهٔ دیگری از دانشجویان که فعالانه انجام وظیفه می کردند، بیش و پیش از آنکه با کارگران احساس همبستگی کنند، زمینه فکری ضد انترناسیونالیسم و ضد صلح گرایی داشتند.

هایدگر در این تغییرات از طریق اتصال دانشجویان با جهان کارگری متوجه تحقق یکی از اهداف برنامهٔ اِس. آ. تحت فرماندهی رُووم شده بود. نظر خود را هایدگر در سخنرانی اش تحت عنوان „دانشجوی آلمانی به عنوان کارگر“ که از رادیوی سراسری غرب آلمان پخش میشد بوضوح بیان می کند. از دید هایدگر، „اکنون دانشجو وارد خدمتِ کاری میشود، که نزد اِس. آ. قرار دارد.“ معنی واقعی خدمت علمی در آن است، که جزئی از جبههٔ کارگری بشود و تنها دانشجو می تواند به عنوان کارگر خود را متصل به حکومت کند. „حکومت ناسیونال سوسیالیست، حکومت کارگران است.“ (۲۳) اصل مطلب این سخنرانی هایدگر نیز در نوشتهٔ دیگری از هایدگر به نام „فراخوان به خدمت کاری“ (۲۴)،که در ۲۳ ژانویه ۱۹۳۴ در نشریهٔ دانشجوئی منتشر شد، تکرار شده است.   اهمیت نوشتهٔ هایدگر تنها تاریخی – سیاسی نیست، بلکه سیستم فکری است که در پشت این نوشته قرار دارد و در هستی و زمان در نهایت انتزاع شرح و بسط داده است. در این نوشته هایدگر رابطهٔ دآزاین و جهان را شرح می دهد. در هستی و زمان چنین استدلال می کند، که ابزار کاربرد خود را آنگاه نشان می دهند، که بی خاصیت شوند. این اصل را هایدگر در ارتباط با غیر حقیقت معنا می کند، یعنی امکان حقیقی استفاده از ابزار که در هستی و زمان پیش نمی آید، اکنون در عملکردی تاریخی و استعلائی (ترانسندنتال) پدیدار میشود، که  خدمت به قوم را شکل می دهد. مشابه همین امر در تعیّن جهان، در تفسیر خاک، دیده میشود. موارد انتزاعی چون „هم بودی“ و یا „هم-دآزاینی“ شرحی جدید می یابند و مفهوم اجتماع را می یابند:

“ چنین خدمتی تجربهٔ اولیه ای را بوجود می آورد، که همه روزه مورد امتحان واقع میشود و توضیح و تحکیم مبداء صنفی و مسئولیت همگی افراد از بطن انسجام قوم مدار.

چنین خدمتی تجربهٔ اولیهٔ منشاء رفاقت واقعی را بوجود می آورد. این رفاقت تنها یا به دلیل جبر خطر بزرگ و مشترکی و یا به دلیل وابستگی به وظیفه ای نادیده گرفته شده، آن وابستگی دائماً در حال رشد است. این رفاقت هیچ ارتباطی با بده و بستان های متقابل و شورانگیز در محظورات های روحی افراد ندارد، افرادی که با هم قرار گذاشته اند در زیر یک سقف بیاشامند و بخوابند و بخوانند.“

هر آنچه که هایدگر در ارتباط با قوم و قهرمان قبلاً در نوشتهٔ خود راجع به شلاگتر نوشته بود، این بار بر این مطلب با اشارهٔ خود به اصلیت „هم بودی“ در عملکرد دسته جمعی تأکید می کند، آن عملکرد جمعی با „رفاقت“ تعیّن می یابد. این رفاقت با تعلق صنفی ایجاد میشود. برای هایدگر خدمت کاری چیزی بیش از ادای دِین در پیشرفت اقتصادی است و یا رفع خطری که جمع را تهدید می کند، بلکه نمایش اجتماعی دلاورانه. لبهٔ تیغ فکری هایدگر طبقهٔ روشنفکر و تحصیلکرده را هدف قرار داده بود، که پایانی بر مفهوم  „بافرهنگ“ بگذارد. “ برای جایگاه حیات آلمانی تنها یک مکان وجود دارد. … همه به خدمت کاری فراخوانده میشوند. ناتوان ها، راحت طلب ها و بیکاره ها به خدمت کاری می روند، چرا که دوری جستن از این خدمت نتیجهٔ امتحان و استخدام آتی آنها را به خطر می اندازد. قوی ها و استوارها، که از درونِ رازِ دلهره آورِ آیندهٔ نوین قوم ما، دآزاین خود را به پیش می برند، بر این افتخار می کنند، که از ایشان انتظار سخت کوشی میرود، زیرا که این همان لحظه ای است، که سخت ترین وظائف به آنان محول میشود، برای این وظائف نه تحسینی و نه اجرتی هست، بلکه تنها شادمانی از روی فداکاری و خدمت در ضروریات هستی آلمانی.“ این شعارهای عوامفریبانهٔ هایدگر تصادفی نیستند، بلکه برنامهٔ جدید می بایستی شیرازهٔ میان دانشگاه و کارگران را شکل دهد. این برنامه از سوی نازی ها طراحی نشده بود، بلکه در جنبش جوانان و همین موضوع محیطی شد برای جنگ و دعواهای درون حزبی میان فراکسیون های مختلف. نه تنها دانشجویان از سر کلاس های درس به محیط های کارگری فرستاده می شدند، بلکه کارگران نیز به سر کلاس های درس دعوت و ترغیب می شدند. پسزمینهٔ این برنامه را باید از یک سو در وضعیت فاجعه بار اقتصادی و اجتماعی ایالت بادن در اواخر جمهوری وایمار دید. حزب نازی برای به قدرت رسیدن از اقشار محروم که در فقر شدید معیشتی به سر می بردند، استفادهٔ کامل کردند و حال که نازی ها به قدرت رسیده اند، برای حفظ این اقشار باید به سرعت راه چاره ای جست. هایدگر در این برنامه های محلی و دولتی شرکت مستقیم و مؤثری داشت و میان دانشگاه و شهر فرایبورگ توافقاتی برای شرکت دانشجویان در این برنامه ها صورت گرفتند. در شب افتتاحیه برنامهٔ خدمت کاری، هایدگر سخنرانی آتشیتی در سالن بزرگ دانشگاه برای بیش از ۶۰۰ کارگر می کند و سخنرانی خود را بدینگونه به پایان می رساند:

„… پیروی از او [یعنی هیتلر] به معنای آنست که: بدون تزلزل و خللی خواستار این بود که قوم آلمانی به عنوان قوم کار، وحدت در حال رشد خود و عظمت کلی خود و قدرت اصیل خود را دوباره بازیابد و به عنوان حاکمیت کار عظمت و اعتلای خود را تثبیت کند.

به افتخار مردی با اراده ای بر تمثیل، پیشوای ما، مقام عظمای آدولف هیتلر، سه بار درود بر هیتلر!“

درس „سؤال اصلی فلسفه“ – ترم تابستانی ۱۹۳۳

با وجود اهمیت غیرقابل انکار منابع مکتوب هایدگر مبنی بر رابطه اش با دانشجویان نازی و این حرکت دانشجویی پیرو خط ناسیونال سوسیالیسم، اهمیت متون درسی هایدگر در ترم تابستانی ‍۱۹۳۳ „سؤال اصلی فلسفه“ از دیدگاه فلسفی و سیاسی اهمیتی بیش از پیش می یابد. متن اصلی مربوط به این درس هایدگر در دسترس عموم قرار داده نمی شود. مهمترین منبع این کلاس های درس هایدگر دستنوشته های هلنه وایس (۲۵) می باشند. در مطبوعات وابسته به رژیم نازی گزارش شده بود که ساعت درس هایدگر در تالار سخنرانی دانشگاه همراه با ازدحام جمعیت بود. هایدگر درس خود را با یک بازنگری از تجربه هایی که دانشجویان از انقلاب ناسیونال سوسیالیستی داشتند، آغاز می کند.

„جوانان دانشگاهی به عظمت لحظات تاریخی واقف هستند، که در این هفته ها قوم آلمانی تجربه می کند. چه رخداده است؟ قوم آلمانی به خویشتن باز می گردد و رهبریت بزرگ خود را می یابد. در این رهبریت قوم به خود آمده، حکومت خود را تبیین می کند. قومی که حکومت خود را در درون خود شکل داده به درجه یک ملت رشد می کند. این ملت سرنوشت قوم خود را بدست می گیرد. چنین قومی مأموریت والایی را در میان اقوام دیگر کسب می کند و تاریخ خود را رقم می زند. این رخداد اما به ورای شدن دشواری در آینده ای مبهم می رسد. و در این شدن جوانان دانشگاهی آلمانی امروز در حال عزیمت هستند. این نسل جوان به انتصاب خود به این مأموریت آگاه است. این به آن معناست، که نسل جوان مصمم است تا آموزش و پرورش خود را بیابد، همان چیزی که آنان را بالغ و قوی برای رهبریت فکری-سیاسی می سازد، رهبریی که برای آنان اصل و نسب آتی را حفظ می کند و رهبریتی که از سوی قوم برای حکومت  در جهانی از اقوام مأموریت می یابد. رهبریت حیاتی و بزرگ از میان قدرت تقدیری پنهان جان می گیرد. و این تقدیر اولین و آخرین مأموریت سیاسی-فکری یک قوم است. آگاهی به این رسالت را باید بیدار کرد و باید در قلب و ارادهٔ تمام آحاد این قوم ریشه دواند…. چنین آگاهی البته تنها بدینوسیله بدست نمی آید، که ما اوضاع و چگونگی مؤثر خود را بشناسیم، که ما وضع امروزین سیاسی قوم را ببینیم. این وضع نامطبوع است اما اجباری نیست. اطلاع از رسالت سیاسی-فکری قوم آلمانی اطلاع از آینده این قوم است و این اطلاع آتی وقوف پیامبرگونه ای نیست که چیزی روی خواهد داد و اطلاعی از پیش نیست، که انساب و تبار آنها در آینده از نسل کنونی چنین اطلاعی را درخواهد یافت. چنین آگاهی پیامبرگونه برای ما ممنوع است و چه خوب که ممنوع است. چرا که چنین اطلاعی هر گونه عمل ما را از هم می پاشاند و در نطفه خفه می کند. اطلاع از رسالت اطلاعی چالشگر است در مورد همان چیزی که پیش از همه و برای همه باید باشد، زمانیکه باید یک قوم در عظمت فکری اش رشد و صعود کند. این اطلاع خواستار چیزی است ، که هرگز وجود نداشته است و به آنچه هنوز وجود دارد پرخاشگر است و هر آنچه وجود داشته ستایشگر است. چالش، ‌پرخاش و ستایش،‌ سه عامل در آن واحد تنش بزرگی است، که ما خودمان باید سرنوشت خود باشیم. ما همان هستیم ، همانطور که چالش، پرخاش و ستایش می کنیم. ما همانیم که همانگونه که کاوش می کنیم. و ما خود را جستجو می کنیم، آنگاه که می پرسیم، که هستیم: این قوم  در این تاریخ کیست و قومی که این رخداد اساس هستنش هست؟“

در اینجا هایدگر تلاش به تدقیق طبقه بندی های خود در هستی و زمان از دید تاریخی و استعلائي (ترانسندنتال) دارد. قضیه مربوط به سؤالی است که به جای „چه“، سؤال „که“ را مطرح می کند:

„چنین سؤالی تعمق بیهوده نیست، حرافی کنکاوانه راجع به امور مسلم نیست، بلکه عالی ترین کاربرد فکری است، پرسشی حیاتی. از روی همین پرسش است که تاب و تحمل سرنوشت خود را داریم و خود را ورای ابهام تیرهٔ ضرورت تاریخ می پنداریم. در این پرسش، قومی دآزاین تاریخی خود را تحمل می کند و در خطر و تهدید تاب می آورد و به ماورای عظمت رسالت خود بسط می دهد، چنین درسی برای یک قوم فلسفیدن آنست، فلسفهٔ آن قوم است.“

با این عبارت اهدافی که در هستی و زمان مطرح شده بودند، تغییر کرده اند. هایدگر ۱۹۲۷ بودن–در–جهان را، دآزاین را، به عنوان افق درک می کرد، در افقی که پرسشگر هستی، می توانست ظهور کند، افقی که امکان اصالت فردی و جمعی را احاطه کرده بود، اکنون در ۱۹۳۳، این افق جایگاه جدیدی و طبیعتی دیگر می یابد، بدون آنکه پرسشگر درونی آن ( یعنی هستی) منزل خود را به „موضوعی“ دیگر واسپارد. افقی که معرفت شناسانه نیست، بلکه هستی شناسانه است، معادل قوم آلمانی قرار داده میشود، به معنای پیوندی که در آن هستی هست. در اینجا قوم آلمانی هم سؤال اصلی فلسفه و هم موضوع آن گشته است. تنها در تالارهای درسی دانشگاه، والاترین مرکز علم این قوم است، که رخداد سرنوشت ساز در تاریخ قوم آلمانی بوقوع می پیوندد، یعنی طرح سؤال „این قوم کیست“ مطرح شده و پاسخ آن بدست می آید.

„چیزی که قطعی نیست و به دلبخواه قطعیت نمی یابد، این پرسش است،‌که آیا ما خودمان آماده و به اندازه کافی قوی هستیم، تا به سؤال اصلی و حکم در بارهٔ آن بازگردیم. بر سر ما چه خواهد آمد، هنوز قطعیت ندارد، وقتیکه ما در وضعیتی نباشیم، تا برای عظمت و بی همتائی این سؤال اصلی، رشد کافی از خود نشان دهیم. یک امر مسلم است: ما واقعاً به این سؤال اصلی در مقام پرسش نزدیکتر نخواهیم شد، زمانیکه ما از روی یک اظطرار واقعی و یک ضرورت عینی به سمت این سؤال تحت فشار قرار نگیریم. چنین اظطراری باید ما را تحت فشار گذارد، زمانیکه می بایستی در وضعی باشیم که این سؤال اصلی را بپرسیم… اما کی و کجا حکم صادر می شود، که سؤال اصلی فلسفه چیست و بدینوسیله ذات آن چیست؟ ایل و تبار و زبان قوم یونانی با ما آلمانی ها یک ریشه و منشاء دارد- آن زمان که عظمت قوم یونانی با شاعران و اندیشگرانش فوران می کرد، تا سبکی نو و بی مثال از دآزاین انسانی – تاریخی بنا نهد. آنچه که آغاز شد، هنوز پابرجاست  و هنوز پس گرفته نشده است. و حداقل چیزی را نیز از دست نمی دهد، اگر در زمان آینده برای این آغاز رشد کافی وجود داشته باشد. این سرآغاز فکری-تاریخی دآزاین انسان مغرب زمین است که حاوی حکمی بعید است، حکمی که سرنوشت مغرب زمینی ما را از پیش رقم می زند،‌ حکمی بعید، که ما می دانیم، سرنوشت آلمانی با آن گره خورده است. ما مورد پرسش هستیم، که آیا ما خواهان عظمت فکری قوم خود هستیم، آیا ارادهٔ راسخ داریم …“

سؤالی که هایدگر مطرح می کند، به همان اندازه انتزاعی است که مخاطب پرسش تخیلی است.

„سؤال مطروحه به ما اینست، که آیا به این اصل پی می بریم و می فهمیم، که چرخش کنونی تقدیر آلمانی در درون خود بزرگترین و تندترین دشواری دازاین ما را حمل می کند، به شکلی که چرخش تاریخ ما را بر سر این دوراهی قرار می دهد، آیا ما برای اتفاق در حال وقوع در قوم و حکومت می خواهیم دنیایی فکری خلق کنیم یا نه. اگر که ما یا نخواهیم و یا نتوانیم، آنگاه بربریتی از جایی بر ما استیلا خواهد جست و در پایان بطور قطع نقش یک قوم تاریخ ساز را از دست خواهیم داد. … اکنون نظر رایج بسیاری از افراد است که معتقد است، ما باید انقلاب ناسیونال سوسیالیستی را پالوده  کرده و معنویت ببخشیم. می پرسم: با کدامین روح؟ از کجا این روح را بدست آوریم؟ آیا می دانیم که روح چیست؟  از دیرباز تصور می کردیم، که روح تیزهوشی توخالی است، حیلۀ غیر الزامی یک مزاح است، به پیش بردن بی حاصل تشریح و توضیحی بر اساس عقل و درک است. روح به عبارتی عقل جهان است. در حالیکه از دیرباز روح، نسیم، باد، طوفان، مأموریت و قاطعیت است. امروز نیازی نداریم که جنبش بزرگ قوم خود را لاهوتی کنیم. روح اکنون اینجاست. اما روح همچون هر زمانی در چنین لحظاتی تاریخی همچنان محصور است بدون جهان شکل گرفته اش. باید موفق شویم و باید این جهان روحی را بسازیم، نه در ظرف یک شب و نه در ظرف یکسال و یا یک دهه، بلکه شاید در مدت یک سده. می خواهیم و باید آغاز کنیم تا این جهان روحی را بنا کنیم و وارد پیکار بزرگ دوم شویم، جدال فکری با تمام تاریخ  مان تا به امروز، آنگاه پیکار اولیه آنست، که ما بیاموزیم تا لحظهٔ کنونی را درک کنیم و بر علیه هر آنچه دست به عمل شویم، که تاریخ با خود از دشواری ها، ظلمات، چیره ناپذیری بار کشیده است. ما باید بیاموزیم تا لحظه تاریخی را درک کنیم و بدانیم، که لحظهٔ تاریخی به اندازه کافی بزرگ است و آبستن قوایی است، که بواسطهٔ آنها جرأت کنیم، آغازِ اصلیِ تاریخِ دآزاینِ خود را دوباره آغاز کنیم، تا تنها برای قوم خودمان آینده ای روحی خلق کنیم و برایش رسالتی در میان اقوام دیگر تأمین کنیم.“

با این نظر هایدگر، فلسفه به عنوان نهادِ ادلّه مطرح میشود و غایت تاریخی یک قوم . این مفهوم یونانی فلسفه است.

„تنها وقتی که ما در این امر تأمل کنیم، که ما با نگاهی به گذشتهٔ آغازین روحی چه هستیم، چه خواهیم شد، رشد کافی را برای قدرت برای نیل به هدف کرده ایم، هدفی که تاریخ مان به آن سمت در تقلاست. این آغاز مبداء شعر و فلسفه بزرگ یونانی است. برای بار اول یونانیان بودند که لنگر کشتی فکر را کشیدند و رهسپار پرسشگری فکربرانگیز شدند، از دل آن پرسشگری جهان روحی مغرب زمین باید برقرار شود. باز یونانیان بودند که اول بار به این پرسشگری کمک رساندند، تا واقعیت کاملِ تاریخی شوند، چرا که آنان پرسشگری را خلق کردند، آنان به این پرسشگری نام و نشان بخشیدند: فلسفه، مفهومی یونانی و همزمان سند بزرگِ زبانیِ وجودِ پرسشگری.“

هایدگر برای قوم آلمانی یک سر دو راهی بیش نمی بیند، یا رهبر جهان بشریت و یا قربانی بربریت.

„سؤالی، که ما در این کلاس درس مورد بررسی قرار می دهیم و ظاهراً مورد توجه ما نیست، این سؤال نباید چیز دیگری باشد بجز فراهم آوردن مقدمهٔ اتخاذ تصمیمی، که شما و بیش از شما انسان های جوانی در این دانشگاه که در مقابل آن قرار گرفته اند: آیا ما یک قوم خواهیم شد، آیا بربریتی بر ما یورش خواهد آورد. و این بربریتی که به ما یورش خواهد آورد، از جانب آنان که با انقلاب همراه هستند صورت نمی گیرد بلکه خطر از سوی آنان است، که در کناری ایستاده اند و همراهی نمی کنند، اینان می گویند، علم در خطر است، همان علمی که مدتهاست ناتوانی خود را اثبات کرده است.“

زمینهٔ اساسی و تاریخی که هایدگر مبنای بازنگری خود قرار داده است، در مفهوم „انقلاب“ بازتاب می یابد، انقلاب ناسیونال سوسیالیستی، و این انقلاب برای هایدگر مبنا و معیار اساسی را می سازد.

„برای فهم واقعی این جملات [هراکلیت در قطعات ۸، ۱۰ و ۵۳ ] وجود یک خودآگاهی به دآزاین دیگری از انسان، از سوی یک قوم الزامی است، خودآگاهی به دآزاین دیگری که تا یک سال پیش وجود داشت.“

فلسفه برای هایدگر نتیجتاً در جایگاه نبرد قرار دارد و تحقق فلسفه، فن و تکنیک باشنده است. فن و تکنیکی که یونانیان درک کرده بودند باز برای هایدگر تنها از راه منازعات انحراف ناپذیر قابل کسب و درک است.

تکنیک (۲۶) برای یونانی با هر آنچه که او از دانش می فهمد در ارتباط است. به چیزی توجه بردن، بدینوسیله بکاربری به معنای تکنیکی آن، یعنی دست و پنجه نرم کردن در کاربرد آن چیز. نزد یونانیان،‌ دانش یعنی عملکرد درونی. برای یونانیان دآزاین مردم پسند و حکومتی معنایی بسیار متفاوت دارد نسبت به آنچه که در زندگی حقیر و از راه بدر رفتهٔ ما. از طریق فلسفه تازه دآزاین یافت میشود. در جستن خلاق، در دانش و کاربرد، قوم یونانی عظمت دآزاین خود را کسب کرد. مفاهیم همواره در ارتباط با کلیت هستنده و تنوع دانستن قرار دارند. هستی (۲۷) تنها هستنده نیست، بلکه حضور (۲۸) است. هستنده هرگز چیزی مجزا نیست، همیشه تمام ساختار جهان است. دانستن تنها اطلاع از چیزی نیست، که کسی از چیزی بداند، بلکه باهم دانستن، باهم عمل کردن است، و بدینوسیله بر علیه هم عمل کردن است، مستتر در رشک یونانی، جاه طلبی و رقابت. دانستن جنگجویانه درک میشود به معنای نزاع دیالکتیکی با دیگران.“

در نگاه هایدگر این تنها آلمانی ها هستند که می توانند به آغاز آگاهی یابند.

„آغاز فلسفه وجود ندارد، مگر آنکه فلسفه وجود نداشته باشد. بلکه آغازِ فلسفه یونانی است و یونانی می ماند. آغاز دوبارهٔ فلسفه و آیندهٔ آن شاید زمانی و شاید به گونه ای از سوی عقل جهان خلق نشود، آغاز فلسفه تنها از سوی یک قوم تحقق می یابد، همانگونه که ما اعتقاد داریم: از سوی آلمانی ها، نه از سوی ما بلکه از سوی نسل آیندگان.“ با این تعابیر هایدگر کنه و قلب فلسفهٔ خود را آشکار و عریان می سازد.

پانوشت ها

۱- Robert Wagner

۲- این سرود ساخته ارنست موریتس آرنت (۱۸۶۰-۱۷۶۹) در مجموعهٔ سروده هایش بنام „ترانه هائی برای تویچه“ (۱۸۱۳) است. این سروده را در قرن ۱۹ تا اوائل قرن ۲۰، همهٔ شاگردان مدرسه می خواندند و نشان از علاقه به کشور تا سر حد وطن پرستی به معنای منفی آن بود.

۳- Neo-Friburgia

۴- هیئت نمایندگی عمومی دانشجویانAllgemeine Studentenausschuss (AStA)   با رأی دانشجویان همه ساله انتخاب میشود و گروه های شرکت کننده نمایندگان خود را به مجلس دانشگاه برای حفظ منافع و علائق دانشجویان می فرستند.

۵- Todtnauberg

۶- منظور گوبلز جمهوری وایمار بود.

۷- Schneeberger, S. 33 ff.

۸- انطباق (Gleichschaltung) و در واقع تسویه یکی از سیاست های ناسوسیال سوسیالیسم در آلمان بود و بر اساس آن هرآنچه که نازی ها غیر آلمانی محسوب می کردند، می بایست از میان برود.

۹- سخنرانی هایدگر در تظاهرات دانشگاه فرایبورگ به مناسبت سخنرانی هیتلر مبنی بر خروج آلمان از جامعه ملل، چاپ شده در:

Breisgauer Zeitung, Nr. 117, 18 Mai 1933, S. 3

۱۰- Schneeberger, S. 71

۱۱- Martin Heidegger, Die Grundbegriffe der Metaphysik (1929-30)

۱۲- Martin Heidegger, Die Grundbegriffe der Metaphysik, Frankfurt/M. 1983, S. 243-256

۱۳- Karl Jaspers, Philosophische Autobiographie, München 1977, S. 101

۱۴- Martin Heidegger, „Deutsche Studenten“, in: Freiburger Studentenzeitung, VIII, Semester (XV) Nr.1, 3. November 1933, S. 1

۱۵- Dr. Heinz Riedel

۱۶- Schneeberger, S. 118, S. 18.

۱۷- Prof. Hermann Staudinger بعدها برندهٔ جایزه نوبل در شیمی شد.

۱۸- Geheime StaatspolizeiGestapo)) پلیس مخفی و سازمان اطلاعات دولت نازی

۱۹- Aktion Sternheim

۲۰- George Charles de Hevesy

۲۱- Eduard David Mortier Fraenkel

۲۲- Gerhard Georg Bernhard Ritter

۲۳- Martin Heidegger, Rede zur Immatrikulationsfeier am 25. November 1933

در ضمن این موضوع نیز ذکر شده است: Schneeberger, S. 156-158

۲۴- Martin Heidegger, Der Ruf zum Arbeitsdienst

۲۵- Helene Weiss هلنه وایس، یکی از سرشناس ترین شاگردان هایدگر، دستنوشته های خود را با مقایسه با دستنوشته های همکلاسی های خود فرانتس یوزف برشت، هانس لئووالد و هرمان مورشن (Franz Josef Brecht, Hans Leowald, Herman Mörchen) به دلیل عدم حضور گاه به گاه در برخی از جلسه های درس هایدگر تکمیل می کرده است. دستنوشته های وایس امروز در دانشگاه استنفورد کالیفرنیا نگهداری شده و یکی از معتبرترین مأخذهای مربوط به هایدگر محسوب می شوند.

۲۶- تکنیک Techne, τέχνη (téchne), کلمه در یونانی قدیم است و در فلسفهٔ مغرب زمین از این مفهوم برای راه و روشی که در علم، هنر و صنعت بکار گرفته میشود، استفاده شده است.

۲۷- هایدگر از کلمهٔ یونانی قدیم (Ousia, οὐσία ousía) به معنای هستی یا وجود استفاده می کند که اصلی ترین مفهوم در هستی شناسی یونانی محسوب میشود و شاید آنرا بتوان به معنای هستی هستنده نیز برگرداند.

۲۸- هایدگر از مفهوم دیگری از یونانی قدیم (Parusie, παρουσία) استفاده می کند که از نظر لغوی به معنای همراه بودن، همجوار بودن است و در فلسفه ابتداء به معنای همجوار خدایان بودن و سپس به معنای حضور بکار گرفته میشد.