هایدگر فیلسوف هستی ستیز(۱۲)
پشتیبانی از هیتلر
حمایت از هیتلر از سوی دانش آموختگان به طرق مختلف صورت می گرفت، از جمله از طریق گردهمآیی و تظاهرات. فعالیت های سیاسی و علنی هایدگر برای انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها تنها به شرکت او در تظاهرات علوم آلمانی که در نوامبر ۱۹۳۳ در شهر لایپزیگ (۱) صورت گرفت خلاصه نمی شود، این تظاهرات ایدهٔ رهبر اتحادیه ناسیونال سوسیالیستی معلمین در ایالت ساکسن (۲) بود. هدف این تظاهرات تضمین پشتیبانی از هیتلر و دولتش از سوی دانشمندان و دانش آموختگان آلمانی بود، در حالیکه در فوریه همان سال آتش سوزی رایشستاگ، مجلس شورای ملی آلمان، از سوی نازی ها به دست هیتلر بهانه ای می دهد تا با صدور بخشنامه ای با فوریت تمام همهٔ حقوق اساسی شهروندی را لغو کند. حکومت هیتلر سایه تروریستی خود را بر پهنهٔ کشور انداخته بود، با این وجود برای تثبیت قدرت هنوز نیازمند حمایت و پشتیبانی بود، به همین دلیل یک همه پرسی از سوی هیتلر برای تثبیت تام قدرت براه انداخته شد و تظاهرات فوق ریشه در همین تاکتیک هیتلر داشت.

یکی از سخنرانان این گردهمآیی هایدگر بود که در حمایت از هیتلر موارد به اصطلاح تاریخی را مورد نظر قرار می دهد و برای شرح رابطهٔ قوم و رهبر از مفاهیمی که قبلاً در هستی و زمان مطرح کرده بود، استفاده می جوید و در این نطق خود گزینش فردی را بدل به گزینش قومی می کند و قوم، از نظر هایدگر، یا باید دآزاین خود را طلب کند و یا نکند و برای هایدگر عزم قوم مرتبط است با رابطهٔ قوم با رهبر خود، رابطه ای ترانسسندنتال. برای هایدگری که قوم مرتبه ای مقدس داشته، زیرا که مقام معظم رهبری از درون قوم پدیدار شده است و اکنون قوم می تواند در وجود رهبر خود را بازشناسی کند و خویشتن خویش را بدست آورد. قوم با عدم ارج گذاری به رهبر نافی واقعیت خود می شود و تنها از طریق وجود رهبر است، که قوم می تواند به واقعیت خود پی برده و آن شود که باید باشد. هایدگر در آن تظاهرات چنین سخنرانی می کند:
“ معلمین آلمانی و یاران! هم قومان!
قوم آلمان از سوی رهبر برای انتخاب فراخوانده شده است. رهبر تقاضایی از قوم ندارد، بلکه برعکس به قوم امکان بلاواسطه ای برای والاترین گزینش آزاد را می دهد، یعنی که آیا قوم کلاً دآزاین خود را می خواهد و یا نه. این قوم فردا چیزی کمتر از آینده خود را انتخاب نمی کند.
این انتخابات اصلاً با موارد قبلی قابل مقایسه نیست. منحصربفرد بودن این انتخابات در عظمت سادهٔ گزینشی است که صورت می پذیرد. تزلزل ناپذیریِ ساده ترین و آخرین عمل، نوسان و شک و تردید نمی پذیرد. این آخرین گزینش به ماوراء مرزهای دآزاین قوم ما می رسد. اما مرز چیست و کجاست؟ مرز در خواست اولیه دآزاین قرار دارد که موجودیت خود را حفظ کرده و نجات دهد. بدینگونه مانعی برقرار می گردد میان آنچه از قومی می توان انتظار کشید و یا نمی توان. به قوهٔ قاعدهٔ افتخار، قوم آلمانی شأن و استواری حیات خود را حفظ می کند. اراده به حس مسئولیت البته تنها یک قاعدهٔ کلی برای دآزاین قوم ما نیست، بلکه همزمان رخداد اصلی برای احراز حکومت ناسیونال سوسیالیستی اش است. از همین رو کار هر صنف و طبقه ای چه بزرگ و چه کوچک در موقعیت و مرتبه اش حکم ضروری خود را می یابد. کار اصناف و طبقات حامل و تثبیت کنندهٔ ساختار حکومت هستند؛ کار اصل و نسب قوم را بازپس می ستاند. کار، حکومت را در مقام واقعیت قوم در دامنهٔ تأثیرش بر قدرت های حیاتی هستن انسانی قرار می دهد.“
امکان اجراء دآزاین واقعی قبلاً در هستی و زمان وجود داشت و این امکان در انتخابِ موجودی با خودمختاری، ماوراء آئین و سنن گمنام بود. اکنون این اصل شامل حال دآزاین دسته جمعی نیز میشود، تا جائی که با مقررات آئین عرفی منطبق باشد. برقراری ارتباط میان امکان تابعیت از سنت ها و انتخاب خویشتن خود را در وجود مقام معظم رهبر یافتن و انتخاب کردن را قبلاً هایدگر در هستی و زمان در هیئت „قهرمان“ بیان کرده بود. اکنون در سال ۱۹۳۳ هایدگر „قهرمان“ خود را یافته است. در این گردهمآیی هایدگر از دانشجویان می خواهد که ارادهٔ رهبر را جایگزین اصول و ایده های خود کنند. در اینجاست که رهبر دیگر تنها „ملاک انتخاب“ نیست، بلکه عامل امکان تاریخی قوم است. قوم آلمان با انتخاب هیتلر، امکان دستیابی به دآزاین واقعی خود را می یابد. وسیلهٔ تحقق این امر کار است، که در اختیار قوم آلمانی قرار دارد. کار در قالب حکومت تحت رهبر شکوفا می شود. نظر هایدگر از سر حد یک دیکتاتوری پافراتر می گذارد. هایدگر در کارِ حرفه ها و اصناف مختلف حمایت از ساختار حکومتی تحت رهبری هیتلر را می بیند. در واقع انسانها و یا بهتر است گفته شود، قوم آلمانی از این امر حمایت می کند ولی عامل و فاعل حکومت نیست.
هایدگر در مقابل انتقاد از خروج آلمان هیتلری از جامعه ملل و زیرپا گذاردن حقوق اولیه انسانها و تند کردن حملات آنتی سمیتیستی، با اشاره به سوءاستفاده از مناسبات میان اقوام پاسخ می دهد. در مقابل خواست همبستگی جامع بشری، هایدگر خواستار رابطهٔ یک قوم با خودش میشود. هایدگر قبلاً در هستی و زمان رابطه میان سوبژه و خودشکوفائی در گزینش را شرح داده است:
„این چگونه رخدادی است؟ قوم حقیقت ارادهٔ دآزاین خود را بازپس می ستاند، زیرا که حقیقت شهود چیزی است که قوم را در عمل و وجودش مطمئن، روشن و قوی میسازد. از چنین حقیقتی اراده به دانش بیرون می جوشد و چنین اراده به دانشی،حق دانش را بازنویسی می کند. و از آنجا بالاخره مرزها اندازه گیری می شوند و در این حدود و ثغور پرسش و پژوهش واقعی باید اثبات شوند و محک زده شوند. از چنین سرچشمه ای علم برگرفته میشود. این علم متصل و متعهد به ضرورت دآزاین قومی و مسئولیت-محور است. علم از اینرو اشتیاقی است مطیع، پرورشی در چنین ضرورتی که خواهان دانستن است و خواهان مطلع کردن. برای ما مطلع-بودن یعنی: در مقابل هر چیز به روشنی قوی و برای اجرا مصمم بودن.
ما خود را از ستایشِ تفکرِ بی پایه و عاجز رها کرده ایم. ما شاهد خاتمه فلسفه خادم در اندیشه هستیم. ما مطئمن هستیم، که سرسختی واضح و اطمینان خاطر در پرسش ساده و انعطاف ناپذیر در مورد وجود هستی باز خواهند گشت. جرأت اولیه، درونی ترین انگیزه پرسش یک علم قومی است، با آن جرأت اولیه در مناظره با باشنده یا رشد می یابیم و یا در هم می شکنیم،.“
سخنرانی هایدگر در یک جلد کتاب به نحوی بارز و اعلاء همراه با متن های دیگر سخنرانی ها در آن گردهمآیی به چاپ رسید. آن جلد کتاب تحت عنوان „فراخوان به تحصیلکردگان جهان“(۳) در سطحی وسیع به مراکز مختلف علمی جهان و دولت های خارجی ارسال شد.
درخواست رسمی دانشگاه های برلین و مونیخ از هایدگر
شهرت و توجه به هایدگر پس از ۱۹۳۳ تنها مربوط به فلسفه و اثر او نمی شود. برای مثال درخواست تدریس از هایدگر در دانشگاه برلین در ابتداء اقبالی نداشت اما بعداً با حمایت اساتیدی که یا نازی بودند و یا با اس.اس. همکاری مستقیم و تنگاتنگی داشتند شکل جدیدی به خود گرفت، حامیان هایدگر در این دوران افرادی بودند همانند آلفرد بویملر (۴). در مورد برلین همهٔ شواهد حکایت از این دارند که این دستور از سوی وزارت علوم بر خلاف عرف دانشگاهی صادر شده بود. نامه ای مختصر از سوی وزارت علوم به امضاء معاون وزیر به سرپرست بخش فلسفه دانشگاه برلین: „من درخواست تدریس پرفسور هایدگر را برای درس فلسفه در دانشگاه برلین در ترم زمستانی داده ام. درخواست تدریس هایدگر در ارتباط با اجرای اصلاحات در دانشگاه ها و به دلیل توجهات سیاسی الزامی است.“ با توجه به تاریخ نامه در ۳ سپتامبر ۱۹۳۳ واقعیت حمایت و روابط تنگاتنگ هایدگر با رژیم نازی و نقش مهم او در تغییرات دانشگاهی بر اساس ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم آشکار می گردد. دلایل رد درخواست دانشگاه برلین از سوی هایدگر را باید در اختلافات تدریجی او با رژیم جستجو کرد.
همین آلفرد بویملر در رابطه با هایدگر در گزارش کارشناسی و توصیه خود می نویسد: „مارتین هایدگر مهمترین پدیدهٔ فلسفه آلمانی بعد از دیلتای است. از دید سیستماتیک و تاریخی طرح سؤالات هایدگر تحقیقات فلسفی را به کل منقلب و دگرگون کرده اند. با انتشار کتاب هستی و زمان اندیشه فلسفی معاصر وارد یک مرحله جدید (با یک تدارک طولانی) شده است. عدم مناظره با این دستآورد فلسفی چه مثبت و چه منفی دیگر امروزه قابل تصور نیست. از دید سیستماتیک اثر هایدگر غربال کردن و اتمام کاری است، که آنرا ما از زمان دیلتای فلسفه زندگی نامیده ایم. هایدگر با تیزبینی بی مثال بالاترین موضع رادیکالی را آشکار ساخت، که از طریق آن منطق صوری و موروثی قدرت و فریبندگی خود را از دست داده و „هستی شناسی“ جایگزین آن میشود، همان هستی شناسی که موضوع آن سوژه ای است که درک می کند و عمل می کند و در-جهان-هست. مشتق سازی از مفهوم روزمره از زمان، که در اثرش „هستی و زمان“ به اوج می رسد، دستآوردی است که در منابع و مآخذ علمی باقی می ماند.“ در ادامه بویملر در بعد تاریخی در مدح هایدگر می نویسد: „از دید تاریخی نیز دستآورد هایدگر خارق العاده است. هیچکس تا کنون به ژرف اندیشی تاریخی او دست نیافته است. … اگرچه گهگاه دلبخواه در تصویر های تاریخی خود عمل کرده است، اما آنرا باید به حساب یک نابغهٔ فلسفی گذاشت.“
در مورد فراخوان او به تدریس در دانشگاه مونیخ در اصل کرسی استادی ریشارد هونیگوالد (۵) به او واگذار می شد، که بدلیل ریشه یهودی از دانشگاه اخراج شده بود. از ابتداء مشخص بود که وزارت علوم استان بایرن خواهان تحویل کرسی استادی به هایدگر است و برای دوری از سوءتفاهم مکاتبات خود را با همکاران خود در استان بادن آغاز کرده بود. در پاسخ به این تلاش ها در یادداشتی هایدگر در ۴ سپتامبر ۱۹۳۳به وزارتخانه در بایرن می نویسد: „تازه دیروز عصر از مسافرتی استراحتی و کوتاه از شواتزوالد بازگشتم و پیام مهم شما را دریافت کردم. امروز صبح زود از سوی وزارت علوم پروس فراخوان برای تدریس در برلین با „مأموریت خاص سیاسی“ را دریافت کردم. من هنوز عهده دار وظیفه ای نیستم و تنها می دانم که با چشم پوشی از همهٔ مسائل شخصی این وظیفه را باید بعهده بگیرم، تا از این طریق به بهترین وجه به آدولف هیتلر خدمت کرده باشم. شما را در جریان امور قرا خواهم داد.“ طبق قانون امور نژادی در مورد هایدگر از سوی وزارت علوم از طرف شخص وزیر درخواست بررسی نژادی شده بود که پاسخ مثبت بوده و با بررسی سه پشت جد پدری و مادری نژاد مارتین هایدگر آریایی شناخته میشود. دانشکدهٔ فلسفه نام هایدگر را از لیست منتخبین کسب کرسی استادی حذف کرده بود. در مجموع اساتید دانشکدهٔ فلسفه در مونیخ آن زمان مسیحی کاتولیک و محافظه کار محسوب میشدند و یکی از علل مخالفت برای کاندیداتوری هایدگر در این امر واقع بود، که اساتید بخش استقبال دانشجویان از هایدگر را در شخصیت او و کلام شورانگیز و نشئه آور او ارزیابی می کردند و نه در ارزش آموزشی و فلسفی آن. ناگفته نماند که یکی از اساتید فلسفه در آن دانشکده کورت هوبر (۶) بود که کاتولیک مذهب بوده و مربی فکری گروه مقاومتی „گل رز سفید“ و الهام بخش خواهر و برادر شل (۷) محسوب میشود. برخلاف مخالفت دانشکده برای فراخوان هایدگر، میان هایدگر و وزارت علوم مذاکرات ادامه داشت و نهایتاً بطور علنی و به اتکاء حمایت وزیر علوم از هایدگر برای تدریس در دانشگاه مونیخ دعوت صورت می گیرد.
هایدگر درخواست های دانشگاه ها را به بهانهٔ اهمیت کارش در اصلاح دانشگاه در فرایبورگ و به مخاطره افتادن تداوم کاری را که آغاز کرده است، رد می کند و در نامه ای به تاریخ ۱۵ ژانویه ۱۹۳۴به وزارت علوم در مونیخ می نویسد: „از آنجا که مسألهٔ جانشین ریاست دانشگاه در دانشگاه ما در حال حاضر غیرقابل حل به نظر می آید و تداوم کاری که آغاز گشته به شدت به خطر افتاده است، باید در فرایبورگ بمانم. من همچنان امیدوارم که جانشین مناسب را پیدا کنیم … ضمناً جناب آقای وزیر من از شما به خاطر اعتمادتان به من در درخواست تدریس سپاسگزارم و با احترامات عالیه – زنده باد هیتلر! ارادتمند شما م. هایدگر“.
حملات ارنست کرییک
در میان همهٔ اتفاقات، یک کشمکش اهمیت خاصی می یابد. حول و حوش ارنست کرییک (۸) عده ای از جمله اریک ینش جمع شده بودند، که به هایدگر با شدت و حدت بسیار حمله می کردند. بخشی از این حملات ریشه های شخصی داشته و بخشی به دسته بندی های درونی و حزبی باز می گشتند. بیش از هر چیز شیوهٔ کلامی هایدگر مورد حمله قرار می گرفت و از طرف دیگر از سوی طرفداران هایدگر و مسلماً با صلاحدید از محضر او در تمجید و تحسین شیوهٔ کلامی استاد خود نوشته هایی منتشر می ساختند. گروه و اطرافیان کرییک، هایدگر را به عدم آشنایی به زبان آلمانی و یا او را متهم به ابتلاء به شیزوفرنی می کردند. در کنار این حملات لفظی هایدگر نیز به نیهیلیسم متهم می شد و در یکی از حملات به او از نوشته های هایدگر این نتیجه گرفته می شد، که او در نهایت کلیسا را به عنوان منجی انسان ها و راه حل به پیش خواهد کشید.
اهمیت این چالش ها از سوی کرییک بیش ار هر چیز سیاسی بود. خود کرییک یکی از اعضای قدیمی حزب نازی بود و بعد از عضویت در حزب در سال ۱۹۳۲ از خدمت دولتی معزول می گردد. در ماه مه ۱۹۳۳ حق تدریس در رشته علوم تربیتی در دانشگاه فرانکفورت را می یابد و در تابستان ۱۹۳۳ به ریاست دانشگاه فرانکفورت منصوب می گردد. ۱۹۳۴ سرپرست دفتر علوم نازی مستقر در دانشگاه ها و مدارس عالی آلمان میشود و بعد از گفتگویی با هیتلر صاحب کرسی استادی در هایدلبرگ در رشته فلسفه و علوم تربیتی میشود. یکی از ریشه های اختلاف با هایدگر زبان عوامفریبانه ای است که هر دو آنها در گفتار سیاسی بکار می بستند. و بعد از تصفیه های حزبی و قتل ارنست رووم (۱۰) جان سالم بدر برده و در همان سال وارد نیروهای اس. اس. می شود. علیرغم ظاهر دانشگاهی این اختلافات، چالش میان این دو فرد، کرییک و هایدگر، هرگز طبیعتی فلسفی و نظری نداشت.
پانوشت ها
۱- Leipzig
۲- Sachsen
۳-Ruf an die Gebildeten der Welt
۴-Alfred Bäumler یکی از نظریه پردازان نازی در امور آموزش و پرورش.
۵-Richard Hönigwald
۶-Kurt Huber
۷-Die Weiße Rose رز سفید، گروه مقاومتی کوچکی از دانشجویان کاتولیک در دانشگاه مونیخ که پس از له رفتن همگی اعدام شدند. در میان اعدام شدگان خواهر و برادری به نام شُل (Scholl)بودند، که از آنان به عنوان قهرمانان مقاومت بر علیه آلمان هیتلری یاد میشود.
۸-Ernst Krieck یکی از مهمترین نظریه پردازان نازی علوم تربیتی
۹- Erich Rudolf Ferdinand Jaensch اریک ینش فیلسوف و روان شناس نازی که نقش بزرگی در تصفیه های بزرگ در سطح کشور بازی کرد.
۱۰-Ernst Röhm