هایدگر فیلسوف هستی ستیز(۱۶)

هایدگر و دستگاه ایدئولوژیک حکومتی

ژوئیه سال ۱۹۳۵ برای احراز کرسی استادی و جانشینی گئورگ میش (۱) در بخش فلسفه دانشگاه گوتینگن نام هایدگر را در رتبۀ اول یک لیست سه نفره قرار می دهند. دلیل این نظر راجع به هایدگر را می توان در ابراز نظر رئیس بخش فلسفه دید که کمی به شناخت هایدگر کمک می کند: „بخش فلسفه در جایگاه اول از پرفسور هایدگر از فرایبورگ نام می برد. بدینوسیله یکی از پیشتازان فلسفۀ آلمانی در عصر معاصر و همچنین در زمینۀ فلسفی معلم و متفکری الهام بخش نصیب میشود، که حاضر است با جهان بینی ناسیونال سوسیالیستی انجام وظیفه کند.“ با تمام این اوصاف، با مداخلۀ وزارت علوم در نهایت هانس هایزه (۲) در ترم زمستانی ۳۷-۱۹۳۶ در گوتینگن آغاز بکار کرد. این مداخلۀ وزارتخانه به نفع هایدگر تمام نشد. روال کار بر خلاف گذشته بر ضد هایدگر عمل می کرد. در گذشته وزارت علوم نام او را برای کسب کرسی تدریس در دانشگاه ها پیشنهاد می کرد و بر خلاف رأی دانشکده ها و بخش های فلسفه نام او وارد لیست منتخبین میشد، اکنون دانشکده ها پیشنهاد کرده و وزارت علوم با مداخلۀ خود نام او را حذف می کند. با این وجود اینگونه وقایع را نمی توان به عنوان ضدیت با هایدگر ترسیم کرد. در مورد هانس هایزه باید گفت که جای تردید نیست که او جایگاه و شهرت هایدگر را هرگز نمی توانست پر کند، مخصوصاً که فلسفه ای که او مطرح و تدریس می کرد، چیزی جز نگارش ساده ای از هایدگر نبود. در کنار همۀ این واقعیت ها، اعمال نظر رئیس دانشگاه گونیگزبرگ (۳) نیز برای انتخاب هایزه بی تأثیر نبود و سبب آنرا باید در فعالیت مستمر هایزه در برقراری کلاس هایی در „آکادمی مدرسین رایش“ در آنجا جستجو کرد. در راستای همین همکاری های هایزه بود، که به عنوان سرپرست هیئت اعزامی به کنگرۀ جهانی فلسفه (۴) در پاریس در سال ۱۹۳۷ اعزام شد. حال آنکه هایدگر تنها عضو هیئت اعزامی بود، اگرچه هایدگر تلاش داشت بر ترکیب سیاسی اعضاء هیئت تأثیر خود را بگذارد. قبلاً ضدیت با هایدگر از سوی وزارتخانه علوم انکار میشد. دلیل مهم برای این انکار یکی می تواند این باشد که در سال ۱۹۳۵ همان وزارتخانه از رئیس دانشگاه فرایبورگ تقاضا می کند که هایدگر را به ریاست بخش فلسفه دانشگاه بگمارد. اگر چه رابطۀ هایدگر با دیگر همکارانش در دانشگاه رو بسردی گذاشته بود، اما دلیل آن در تفسیرهای مختلف آنها از ناسیونال سوسیالیسم نهفته بود و نه نفی این ایدئولوژی حکومتی و به این منظور تلاش به اصلاح مفاهیم فلسفی همکاران نازی خود داشت.

با تمام اختلافاتی که هایدگر با افراد مهمی همچون روزنبرگ و یا کرییک داشت ولی باز رابطۀ رژیم نازی و هایدگر مطلوب بود. قبلاً به سفارش وزارتخانۀ علوم برای انتخاب هایدگر به عنوان رئیس بخش فلسفۀ دانشگاه بعد از کناره گیری او از ریاست دانشگاه اشاره شده است، این در حالی بود که رئیس وقت دانشگاه سال ۱۹۳۵ به شدت با آن پیشنهاد مخالفت کرده و همکاری با هایدگر در پست رئیس بخش را غیر ممکن می خواند. بعد از ۱۹۴۵ هایدگر ادعا می کرد که مثلاً سخنرانی معروف ریاست دانشگاه او دلیلی برای حمله به او شده بود، حال آنکه همان سخنرانی سال ۱۹۳۷ توسط رژیم تجدید چاپ می شود. از اینگونه ادعاها را هایدگر برای مثال در مورد نوشتارش تحت عنوان „هولدرلین و جوهر شعر“ (۵) تکرار میکند. برای ایراد سخنرانی در این خصوص سال ۱۹۳۶ به رم از سوی جوواننی جنتیله (۶) در مقام فیلسوف رسمی رژیم فاشیستی ایتالیا دعوت شده بود و به این منظور می بایستی از دو مرکز اجازۀ رسمی کسب می شد، ادارات آلمان نازی و ادارات ایتالیای فاشیستی آنهم در مؤسسه ای که برای حسن تفاهیم دو رژیم تأسیس شده بود. متن همین سخنرانی سال ۱۹۳۷ در نشریۀ داس اینره رایش (۷) به چاپ می رسد و سال ۱۹۴۴ تجدید چاپ می شود. یکی از فوائد این آشنایی ها برای هایدگر در رم سالها بعد روشن میشود، که با پادرمیانی دووچه (۸) نزد گوبلز و بر خلاف نظر روزنبرگ نوشتار هایدگر تحت عنوان „مکتب افلاطون در باب حقیقت“ (۹) در کتاب سال فلسفه در ایتالیا به چاپ میرسد.

درآمدی بر متافیزیک (۱۰)

این اثر هایدگر متن سخنرانی های درسی او در سال های ۳۵-۱۹۳۴ است. این سلسله درس ها بعد از گفتار و اشتغال هایدگر با هولدرلین (۱۱) قرار دارند. اهمیت قضیه بر این است که ریشۀ اشتغال هایدگر به هولدرلین را باید به مسائل فلسفی و سیاسی ناسیونال سوسیالیسم بازگرداند. هایدگر در گفتاردرس های خود در مورد هولدرلین می گوید: „حقیقت یک قوم ظهور هر بارۀ هستی در کلیتش است، که طبق همین کلیت، قوای حمل کننده، مرتبط کننده و هدایت کننده مرتبت های خود را بدست آورده و اتفاق نظر می یابند. حقیقت یک قوم ظهور هستی اش است، که بر مبنای آن قوم می داند که در تاریخ چه می خواهد، همانجا که خود را می خواهد و می خواهد خود باشد… حقیقت دآزاین یک قوم در ابتداء بوسیلۀ شاعر بنیان نهاده می شود؛ هستی آشکار شدۀ هستنده اما به عنوان هستی درک و پیوند داده میشود و تازه اینجاست که بوسیلۀ اندیشمند گشوده می شود، و هستی ای که چنین درک شده، در جدیّت اول و آخر هستنده میشود، یعنی در حقیقتی معین و تاریخی گذارده میشود، به این وسیله که قوم در مقام قوم به خود بازگردانده میشود. این امر در برقراری حکومتی به فراخور حال جوهر قوم صورت می پذیرد، حکومتی بدست خالق حکومت. تمام این رخداد اما زمانه های خود را دارد و بر اساس آن تقدم و تأخّر های خود را و بر قدرت های شاعری، فکری و خلق حکومت مؤثرند، علاوه بر این در اعصار تاریخ شکوفا، به سمت پیش و یا پس می روند و اساساً غیرقابل پیش بینی هستند. آن قدرت ها برای مدت مدیدی ناشناس مانده و بی هیچ ارتباطی به یکدیگر در کنار هم و در عین حال برای هم مؤثر باقی بمانند، این امر بستگی دارد به شکوفایی مختلف قدرت شعر، فکر و عمل حکومتی و بسته به وسعت متفاوت در نظر عامه.“

در درس های هایدگر تحت عنوان „درآمدی بر متافیزیک“ مسألۀ عمده تاریخ است و تأمل بر سر نقش فلسفه و یا با نگاه هایدگر متافیزیک در تاریخی که بوقوع پیوسته. هایدگر تلاش می کند تا تاریخ را در تحرک اش نشان دهد، که در سیر خود زمان حال و آینده را شکل می دهد. با این نگرش برای هایدگر تفاوتی اساسی وجود دارد میان قوم آلمان و شناسه های مختلف تاریخی اش. این تفاوت گذاری برای هایدگر فرصتی را می سازد تا او میان فلسفه و بینش دیگری تفاوت قائل شود. این بینش فلسفه را به وسیله ای برای طرح جامعه ای نوین بدل می سازد و هایدگر به روگردانی از این بینش امیدوار بود: „با اینگونه انتظارات و مطالبات زیاده خواهی از توان و جوهر فلسفه خواهد بود. اغلب این زیاده خواهی از فلسفه در هیئت ناتوانی فلسفه ظاهر می شود. مثلاً گفته می شود: از آنجا که متافیزیک در مقدمات انقلاب شرکت نداشته است، مردود شمرده میشود. این حرف به همان میزان پرمعناست که اگر کسی بخواهد بگوید، چونکه میز چوب بری پرواز نمی کند باید بدور ریخت.“(۱۲)  هایدگر تأثیر مستقیمی برای فلسفه قائل نبود، اما برای فلسفه موقعیتی ترانسندنتال یا فرازنده قائل می شد. از دید او فلسفه مسائل را سهل تر نکرده بلکه طبق جوهر وجودی فلسفه، مسائل غامض تر میشوند: „درست فلسفه طبق جوهر وجودی اش چیزی که می تواند باشد و باید باشد، اینست که گشایش فکری راه ها و نگرش هایِ دانش مرجع است، که این دانش و به سبب این دانش قومی دآزاین خود را در جهانی تاریخی-فکری درک می کند و به اجراء می گذارد، همان دانشی که همۀ پرسش ها و گمانه زنی ها را تقویت، تهدید و ملزم می کند … تقدیر تنها آنجاست که دانشی حقیقتمند بر چیزها، بر دآزاین استوار باشد. فلسفه، رهیافت و نگرش چنین دانشی را می گشاید.“(۱۳) بر اساس این نظر، هایدگر معتقد بود، که سران و ایدئولوگ های نازی قادر به درک چنین مسائلی نیستند. و اروپا را در یک حالت گازنبری میان روسیه (در واقع اتحاد شوروی آن زمان) و امریکا اسیر می دید: „این اروپایی که در بی بصیرتی بی درمان و همواره در جستی برای نابودی خود بسر می برد، امروزه در حالت گازنبری بزرگ قرار گرفته است، از یک سو آمریکا و از سوی دیگر روسیه. هر دو یکی هستند، با نگاهی متافیزیکی، همانندند، هر دو در تسریع تسلی ناپذیر تکنیک لجام گسیخته و در سازماندهی بی اصالت انسان معمولی. وقتیکه گوشه ای دورافتاده از کره زمین از نظر تکنیکی به تسخیر در می آید و از نظر اقتصادی قابل بهره برداری می شود، وقتیکه هر اتفاقی دلبخواه در مکانی دلبخواه و در زمانی دلبخواه با سرعتی دلبخواه در دسترس قرار می گیرد، وقتیکه سوءقصدی به یک پادشاه در فرانسه و یک کنسرت سمفونی در توکیو همزمان می توان تجربه کرد، وقتیکه زمان از تاریخ همۀ دآزاین همۀ اقوام ازبین رود، وقتیکه یک بوکسر در مقام بزرگمرد یک قوم ظاهر میشود، وقتیکه ارقام میلیونی تجمعات انسان ها یک پیروزی محسوب می شود، آنگاه و درست آنگاه سؤالی چون شبح بر فراز تمام این دیوانگی ها مطرح است: همۀ اینها برای چه؟ به چه منظور؟ و بعد از اینها؟“(۱۴) ظاهراً این نقد فرهنگی به جاست، اما این انتقاد جنبۀ تکمیلی دیگری دارد، آلمان به عنوان تنها وسیلۀ ممکن ارائه می شود تا از این فلاکت رها شویم: „ما در یک حالت گازانبری هستیم. قوم ما قوی ترین فشار این انبر را تجربه می کند از آنجا که در میانۀ میدان ایستاده است، قومی با همسایگان متعدد و بنا بر این قومی پرمخاطره و در این اوضاع قومی متافیزیکی. اما از روی این تقدیر که برایمان محرز است، این قوم برای خود سرنوشتی به بار خواهد آورد، اگر برای خودش انعکاسی، امکان انعکاسی برای این تقدیر بیابد و احادیث خود را خلاقانه درک کند. همۀ اینها منجر به آن می شود، که این قوم در مقام امری تاریخی خودش و از بر همین تاریخ مغرب زمین از درون رخداد آتی خود خارج سازد و در حوزۀ اولیۀ قدرت های هستی قرار دهد. و درست وقتیکه تصمیم بزرگ در مورد اروپا نه به منظور نابودی آن گرفته شود، آنگاه تنها منجر به شکوفایی قوای تاریخی فکری از میانۀ آن میشود.“(۱۵) مقصود هایدگر از میانه (۱۶) چیزی جز سرزمین ژرمنی و آلمان نیست. این گفتار هایدگر در زمانه ای به تحریر درآمده است، که اساتید آلمانی بعد از شکست در جنگ جهانی اول و عواقب آن برای آلمان، اِعمال سیاست های تجاوزکارانه را درست و مستدل می دیدند. با این شیوه هایدگر ادامۀ راه را تا فاشیسم محقّ می دید. جهانی کردن تکنیک از سوی قوم متافیزیکی در یک حرکت گریز از مرکز انتظار حرکتی خلاف با گرایش به مرکز را دارد به سمت خود در مقام میانۀ ثباتبخش. در میان این میانه پرسش هستی قرار دارد. هایدگر چنین استدلال می کند که به همین دلیل پرسش هستی را با سرنوشت اروپا طرح کرده است و از همین رو سرنوشت کرۀ خاکی. رویگردانی رهبریت ناسیونال سوسیالیسم از درک منظورات هایدگر، از جانب او به عنوان خیانت به آرمان های ناسیونال سوسیالیسم تلقی می شد و ریشۀ این نابسامانی و فلاکت را در شکست ایده آلیسم آلمان در قرن ۱۹ می دید به همین جهت هولدرلین در این راستا در نزد هایدگر جایگاه خاصی می یابد. گفتار هایدگر تکرار گفتار هموطن اوست، فراخوان آبراهام آسانکتاکلارا بر علیه یهودیان، منشأ جزام، و ترکان، منشاء خطر حمله در پشت دروازه های وین. اینگونه „دیوشناسی“ و یا „دشمن شناسی“ ر ا نیز در هیتلر می توان یافت، که منشاء همۀ نگونبختی های بشر را در مارکسیسم و به شکل جغرافیای اش روسیه می دید. نزد هایدگر علاوه بر مارکسیسم، پوزیتویسم نیز فلاکت آور است. نبردی بر علیه این دشمن جهانی از این میانه باید آغاز گردد و برای این نبرد بزرگ در سطح جهان نیز باید با دقت و رقت آماده شد. همۀ اینها موکول به آنست که مجرب ترین بکار گرفته شود، یعنی „روح“ را تیزبین کرد، چرا که در این نبرد روح است که سرنوشت ساز می شود و این روح است که در خمودی خود اجازه قدرت یابی و استیلای دیوان را می دهد. برای هایدگر تعبیر روح به شعور و یا فراست (۱۷) غیرقابل قبول است.  از همین رو در تفسیر این تعبیر روح به شعور یا فراست به سه دسته اشاره می کند، که نتیجۀ کارکردشان فلاکت آور است: در مارکسیسم، شعور به خدمت مناسبات تولیدی و تصاحب آنها در می آید، در پوزیتیویسم شعور تنها محدود به قبول نظمی میشود که در پیش رو قرار گرفته و برقرار شده است. گروه سوم که هایدگر با تحقیر به آن می نگرد، ناسیونال سوسیالیسمی است که از دید او به آرمان ها خیانت کرده و روح را به درجۀ شعور برای هدایت سازمانی توده ها و نژاد یک قوم خفّت داده. (۱۸) خطای بزرگ هایدگر را می توان اینگونه ترسیم کرد، که به گونه ای بغیر از مارکسیسم و پوزیتیویسم که تجسم دیو و دشمن شده اند، ناسیونال سوسیالیسم منحرف از صراط مستقیم برای دفاع از روح درست عمل کرده است. خطای ناسیونال سوسیالیسم بر حسب تفسیر هایدگر در آن نبود، که جنگی نژادپرستانه را آغاز کرده، بلکه در آن بود که مبانی آن کاملاً به خطا بودند. „همۀ قوۀ حقیقی و زیبایی جسم، همۀ اطمینان و جسارت شمشیر، همچنین همۀ اصالت و کاردانی و تدبیر عقل در روح نهاده شده اند و صعود و افول خود را تنها هرباره در قدرت و ضعف روح می یابند. روح زیردست و فرمانرواست، اولین و آخرین، نه فقط تنها یک امر ضروری سومی.“ (۱۹) „صحت“ امری نژادپرستانه و جنگ افروزانه می بایستی به همین دلیل حقیقت تلقی شود و از آنجا که آلمان از سوی هر دو صورتک های دیو تحت فشار گازانبری است، بر اساس نظر هایدگر باید و الزاماً به نوع سومی پناه برد، یعنی ناسیونال سوسیالیسم. در نظرات هایدگر یک دوگانگی ظاهر میشود، در گفتار-درس خود „پرسش اساسی فلسفه“ (۲۰) انقلاب نیازی به پریشانی فکری ندارد و در اینجا „درآمدی بر متافیزیک“  این آشفتگی یک ضرورت میشود، از آنجا که موضوعیت آن یعنی ناسیونال سوسیالیسم مشخصه های اساسی خود را از دست میدهد. تنها در آن زمان نبود که هایدگر تقاضای جا انداختن نژادپرستی و تجاوزگری در روح را می کرد. هایدگر در همین راستا در دانشگاه برای „میانه“ و جنبش احساس خطر می کرد، وقتی که روح و عمل به نادرستی معرفی شوند.

„در علم ، به خصوص در دانشگاه که قضیه اش به ما خیلی مربوط می شود، می توان وضعیتش را در چند دهۀ اخیر به آسانی مشاهده کرد، که امروز حتی بعد از برخی پاکسازی ها تغییری نکرده است. اکنون اگر دو نظر ظاهراً مختلف در علم با یکدیگر ظاهراً درگیر شوند، یکی در مقام دانش عملی و تکنیکی و دیگری در مقام ارزش فرهنگی به خودی خود، آنگاه هر دو نظر در راه افول بدتعبیری و ساقط کردن روح گام برمی دارند. این دو دیدگاه تنها در این امر متفاوتند که نظر مبتنی بر عملی و تکنیکی بودن دانش به عنوان تخصص علمی نیازمند پیآمد درست واضح در وضعیت کنونی میتواند باشد در حالیکه تفسیر ارتجاعی و دوباره مرسوم شده از علم در مقام ارزش فرهنگی تلاش دارد تا ناتوانی روح را از طریق تزویری ناآگاهانه پنهان کند. آشفتگی به دلیل عدم وجود روح میتواند حتی به آنجا منجر شود، که تفسیر دانش در مقام علمی-تکنیکی نیز همزمان دانش را در مقام ارزش فرهنگی بشناسد و چنین میشود که هر دو در عدم وجود روح به خوبی یکدیگر را می فهمند. اگر قرار است تا مؤسسه ای برای اجتماع علوم تخصصی برای آموزش و پژوهش دانشگاه نامیده شود، آنگاه تنها نامی بیش نیست، اما دیگر اقتداری بنیادی و متحد کننده و وظیفه ساز نیست.“ (۲۱)

در همین جلسات درس است که هایدگر به دو زبان امتیازاتی می دهد،که تا سر حد دریدگی، گستاخی و تعدی پیش می رود و تنها برای دو زبان حق فلسفیدن قائل میشود و این دو زبان را خویشاوند می داند: یونانی و آلمانی. و در امتداد همین باور هایدگر محور یونان-آلمان را مهد تفکر بشریت قرار می دهد. بی اغراق می توان گفت که درآمدی بر متافیزیک هایدگر تبدیل به درآمدی بر سیاست شده است. درآمدی بر متافیزیک متن گفتار درس های هایدگر در سال ۱۹۳۵ بودند که به سال ۱۹۵۳ بصورت کتاب منتشر شد. اما  بر سر تطبیق متن منتشره با متن تدریس شده جدالی صورت گرفت و هایدگر مدعی شد، که در شاه بیت اثرش مطلبی هست، که داخل پرانتز نوشته شده ولی هرگز در سر کلاس قرائت نشد. در ادامۀ بیان خود در مورد خفت روح و منحرف شدن ناسیونال سوسیالیسم در کتاب آمده است: „همۀ اینها فلسفه نام دارد. آنچه که امروز تماماً به عنوان فلسفۀ ناسیونال سوسیالیسم عرضه میشود، با حقیقت درونی و عظمت این جنبش (یعنی با مصاف در برابر تکنیک جهانی شده و انسان عصر جدید) حتی در حداقل ممکن هم ارتباطی ندارد، این در آب گل آلود »ارزش ها« و »بی نقصی ها« ماهی گرفتن است.“ (۲۲)

نقش خانم هایدگر

در مورد همسر هایدگر به ندرت مطلبی چاپ شده است، اگرچه حمایت و پشتیبانی الِفریده هایدگر-پتری (۲۳) بیدریغ و پررنگ بود. الفریده سال ۱۹۳۵ مقاله ای در خصوص ضرورت ورود دخترهای جوان به دانشگاه منتشر می کند. این مقاله با استفاده از تعابیر هایدگری، که در سخنرانی ریاست دانشگاهش بکار برده بود، نوشته شده و در نشریه ای به چاپ می رساند، که توسط معلم فیزیک و ریاضی در دبیرستانی در شهر دورتموند (۲۴)  به نام کارل استراکه (۲۵) منتشر می شد. این نشریه بعد از به قدرت رسیدن نازی ها ۱۹۳۳ تبدیل به بلندگوی نازی ها در سطح مدارس و آموزشگاه ها شد. این مقاله منطبق بر نظرات هیتلر و تصوری که از زن و وظائف او در حکومت ناسیونال سوسیالیسم می شد، نوشته شده است. مقاله در یک مورد در برابر موقعیت ممتاز مردان در رژیم نازی با دیگر مقالات تفاوت داشت. هایدگر-پتری استدلال خود را بر مبنای ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم استوار می کند، که در میان نژادها و اقوام بشر تفاوت وجود دارد و در میان جنسیت ها نیز تفاوت وجود دارد و به همین سبب پرورش و تربیت پسر و دختر از اصل و اساس با هم متفاوتند. او مروج تربیت یکسان همۀ دختران بدون توجه به سطح تحصیلی شان بود. در ایستگاه اول ارزش گذاری به زن، در مقام مادر شدن یک زن مطرح میشود و در مرحلۀ دوم همانگونه که هیتلر زن آلمانی را به „همرزم-قومی“ ملقب کرده، تعریف میشود، زنی است که ورای وظائف او در خانه و خانواده همرزم مرد در نبردش برای قوم شدن آلمان گام بر می دارد. همرزم-قومی زنی است که ادارۀ امور خانه را بعهده دارد، مادری است که از نژاد آلمانی محافظت می کند و فرزندان خود را برای سرنوشت قومی آلمان تربیت می کند. در مرحلۀ آخر همرزم-قومی زن آلمانی است که برای دستیابی به اهداف بزرگ قومی خود را به مخاطره اندازد و از هیچ فداکاری خودداری نکند. در نهایت از زنان سربازانی ساخته شوند برای انجام وظائف همسری، مادری و همرزمی برای قوم آلمان. این مقاله همسر هایدگر را باید در بستر زمانی آن قرار داد، در همانسال ۱۹۳۵که یهودیان در فرایبورگ مورد آزار و تعقیب قرار می گرفتند. سازمان زنان نازی در همان شهر فرایبورگ معامله با مغازه داران یهودی را تحریم کرده بود و گروه های بسیج نازی از ورود افراد به مغازه های یهودیان جلوگیری می کردند. در همان سال ورود یهودیان به استخرهای عمومی ممنوع شد و اگر از تبعیت این دستورات سرپیچی می کردند، باید جرائم سنگینی را متحمل می شدند. دامنۀ این تحریم ها به مغازه های یهودیان خلاصه نمی شد، بلکه وکلا، پزشکان و سپس حضور در سر کلاس های اساتید یهودی نیز تحریم شده بودند. در ضدیت خانوادۀ هایدگر با یهودیان و یا به عبارتی آنتی سمیت بودن این زن و مرد شکی نیست، خاطرات کارل یاسپر همگی دلالت بر یهودی ستیزی „آقا و خانم هایدگر“ می کنند.

دو اثر هایدگر: „سرچشمۀ اثر هنری“ ، „طریقه های بیان“ (۲۶)

اثر اول هایدگر در مرحلۀ اول سال ۱۹۳۵ متن سخنرانی ای بود که او در انجمن هنری علمی فرایبورگ ایراد کرد و برای بار دوم سال ۱۹۳۶ به دعوت انجمن دانشجویان دانشگاه زوریخ. اثر چاپ شده نتیجۀ سه سخنرانی در سال ۱۹۳۶ است. اصطلاح جدیدی را که هایدگر در این نوشته بکار می بندد در مورد اثر هنری و یا „خود-را-در-اثر-نشاندنِ“ حقیقت است. تعبیر این تلقی هایدگر تنها زیباشناسانه نیست، بلکه سیاسی نیز هست؛ در مکان حکومت هستی هستنده همانگونه ظهور می کند که سؤال راجع به هستی. حقیقت باید نهایتاً خود را در مقام „قربانی اصلی“ ثابت کند. بخشی از حقیقت در اینست که در اثری معلوم جا بیفتد و حقیقت در دنیای درونی اثر در مقام „جدال جهان و زمین“ حیات می یابد. در اثر هنری جدال آغاز می گردد و در جدال یگانگی جهان و زمین. „آنگونه که جهان گشایش می یابد، جهان برای بشریتی تاریخی در تصمیم اش به پیروزی و شکست، خیر و نکبت، سروری و کهتری قرار می گیرد.“ (۲۷) همانند „درآمدی بر متافیزیک“ از هراکلیتوس تبعیت می کند و با دیدی ایئولوژیکی قوم همان سوبژه خود-را-در-اثر-مینشاند است. این قوم خود را در جهان و زمین به اثبات می رساند. عبارات افسانه ای جهان و زمین ریشه در عملکردی دارند که از طریق آن قوم تاریخدار در اثر خودش، خود را اثبات می کند. هایدگر با ارجاع به ریشۀ یک قوم تلاش دارد که به هنر نقشی در دآزاین تاریخی یک قوم بخشد و تنها ظاهری فرهنگی را از هنر دور سازد. مسألۀ زیباشناسانه را هایدگر تبدیل به یک مسألۀ سیاسی می کند: „آیا ما در دآزاین خود تاریخمندانه در سرچشمۀ خود قرار داریم؟ از امر جوهر سرچشمۀ خود مطلع هستیم و به آن توجه داریم؟ و یا در برخوردمان با هنر تنها هنر را به شناختی مصور از گذشته تلقی می کنیم؟“ (۲۸) در نقطۀ نهائی هایدگر به شاعر می رسد و او کسی نیست جز هولدرلین. شاعر در اینجا نزد هایدگر قضاوتگری است ترانسسندنتال تاریخمند، برخاسته از قوم و سنت های آن و تعیین کنندۀ عمل در آینده. در همان زمان هایدگر در کنار عکس العمل های مثبت، نوشتۀ او نقد شده و گفتار او مثلاً „حقیقت در جوهرش ناحقیقت است“ و یا تقلیل این تناقض گویی به „نزاع اولیه“ و یک „رخداد اولیه“ افسانه سرائی قلمداد می شد.

اثر دیگر هایدگر در این مقاله „طریقه های بیان“ است که در ابتداء سال ۱۹۳۷ انتشار یافت. (۲۹) مقاله در کتابی که توسط شهردار نازی فرایبورگ انتشار یافت به چاپ رسید. کربر، شهردار فرایبورگ، این کتاب را نقطۀ وصل ناسیونال سوسیالیسم و فرهنگ آلمانی می دید و با این پسزمینه که آلمان دارای یک فرهنگ متحد نیست و پایتخت آن در مقابل مناطق حاشیه ای و استان های دیگر جو حاکم را نمی سازد و نگاهی با ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیستی بر تحولات فرهنگی در آلمان و تنوع منطقه ای آن. هدف اصلی کتاب تبادل نظر با فرانسه بود، در حالیکه هیتلر با نیروهای نظامی خود منطقۀ بی طرف رینلاند را در ۷ مارس ۱۹۳۶تصرف کرده بود. بر اساس این نوشتۀ هایدگر مغرب زمین در اروپا باید به اتحادی برسد که در آن آلمانی ها و فرانسوی ها با یکدیگر به تفاهم رسند، اما تفاهمی که هایدگر از آن سخن می گفت، اتحاد اروپائی بومی که بردۀ رهبریت آلمان باشد. گفت و شنودی یا دیالوگی که هایدگر فرانسوی ها را به آن دعوت می کرد می توانست تحت سروری آلمان و کهتری و یا بندگی فرانسه محقق شود. در مورد کتاب منتشر شدۀ شهردار فرایبورگ، فرانسوی ها نیز شرکت داشتند که نوشته های آنان در کتاب یاد شده از ویژگی ساده لوحی تا تملق مسخره آمیزی برخوردار بودند.

کنگرۀ فلسفه – پاریس ۱۹۳۷

هایدگر بعد از سقوط حکومت نازی ادعا می کرد، که ادارات مربوطه حذف او را از هیئت اعزامی آلمان به کنگره هدف قرار داده بودند، حال آنکه طبق اسناد چنین چیزی واقعیت نداشته است. هایدگر شخصاً سال ۱۹۳۵ برای آماده سازی کنگره در پاریس حضور داشته است اما ظاهراً بدلیل اشتباهات اداری قضیه به جدیت دنبال نشده و تنها دو ماه پیش از آغاز کنگره از هایدگر برای شرکت در هیئت اعزامی مجدداً درخواست به همکاری می شود. کنگرۀ پاریس از نظر محتوا بزرگداشت دکارت را شامل می شد. هایزه برای هیئت اعزامی آلمان لیستی را به وزارت علوم پیشنهاد کرد که در آن لیست هایدگر به عنوان منتقد دکارت نامبرده شده است. برخلاف ادعاهای هایدگر وزارت علوم مصرانه از هایدگر تقاضای شرکت در این کنگره را کرده بود و هایدگر بود که به این دعوت با وازدگی جواب منفی می داد. احتمالاً هایدگر انتظار این را داشت که در مقام سرپرست هیئت اعزامی به پاریس فرستاده شود. در همین زمان که رژیم نازی اصرار به اعزام هایدگر داشت، برای جلوگیری از سفر هوسرل و شرکت او در کنگرۀ فلسفه رسماً اقدام شد و دعوتنامه اصلاً برای او فرستاده نشد. در کنار تلاش برای حذف هوسرل، فیلسوف های دیگر مانند کاسیرر (۳۰) بدلیل یهودی بودنشان از این گردهمائی ها حذف می شدند. ترس وزارت علوم از حضور هوسرل در آن بود، که مخالفین رژیم را در خارج کشور متحد کند و با گفتار و ابراز نظر خود دیگر اعضاء هیئت آلمانی را بی رنگ و کم اعتبار کند. 

کلاس های درس – فلسفۀ نیچه

 این درس گفتار هایدگر یکی از مهمترین موضوعاتی است که در آثار او منتشر شده است. نگارش و قرائت آنها از نیمۀ دوم دهۀ ۱۹۳۰ آغاز میشوند و تا به سال های اول دهۀ ۱۹۴۰ بطول می انجامد. چهار گفتار را به این سلسله دروس در سال ۱۹۴۱ و بعضاً در سال های ۴۶-۱۹۴۴ ادامه می دهد که سال ۱۹۶۱ در دو جلد در مجموعۀ آثار خود منتشر کرد.

هایدگر متن این دروس را به معنای موضع انتقادی خود نسبت به رژیم نازی تعبیر می کرد. دوپهلو حرف زدن های هایدگر یکی از مشخصات ابراز نظرهای او بعد از ۱۹۴۵ است. در خصوص این درس گفتارها ادعا می کند که مواضع „ضد ناسیونال سوسیالیستی“ او در این سلسله دروس مشخص می شوند. اگرچه هایدگر به نظر خودش نسبت به آسمانی بودن جنبش نازی دوری جسته بود و به تعبیری دیگر آنرا متافیزیکی نمی دانست اما دلبستگی او به رژیم و حزب نازی همچنان به قوت خود باقی مانده بود، همین هایدگر در آغاز جلسات درسش راجع به نیچه با درود بر هیتلر و سلام هیتلری درس خود را آغاز و خاتمه می داد. عنوان دروس هایدگر عبارت بودند از (۳۱): „عزم به قدرت در مقام هنر“ (۳۷-۱۹۳۶)، „بازگشت جاودان همسنخ“ (۱۹۳۷)، „عزم به قدرت در مقام شناخت“ (۱۹۳۹)، „نیهیلیسم اروپائی“ و „متافیزیک نیچه“ (۱۹۴۰)، „متافیزیک در مقام داستان هستی“ و „طرح هایی برای تاریخ هستی به عنوان متافیزیک“(۱۹۴۱) و حد فاصل ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۶ سخنان خود را تحت „حکم تاریخی-هستی نیهیلیسم“ ایراد کرد. مخالفان نازی هایدگر و در رأس آنان کرییک به فلسفۀ هایدگر این اتهام را می زدند، که فلسفۀ او چیزی جز نیهیلیسم مخرب و خلاصه نوعی زبالۀ فکری اندیشۀ یهودی است و فسلفۀ او را حلّال و تجزیه گر محسوب می کردند. این اتهامات می توانستند برای هایدگر گران تمام شوند، مخصوصاً که با فرمایشات مقام معظم رهبری در „نبرد من“ تعارض داشته و فرمایشات مقام رهبری تاکتیک و سیاست کلی رژیم می بود. هیتلر می خواست بدون الغاء دین به یک نوع مسیحیت مثبت دست یابد و به عقیدۀ هیتلر از آنجا که همۀ انسان ها نمی توانند متفکر و یا فیلسوف باشند، نابودی مبانی ایمانی میتواند تنها هدف دیوانگان و بزهکاران باشد. هیتلر در واقع خواهان الغاء قدرت کلیسا بود بدون آنکه خللی در باور و عقیده مردم بوجود آید، از همین رو از نزاع با کلیسا پرهیز می کرد و به نوعی این نیهیلیسم مذهبی را نادیده می گرفت. این واقعیت که هایدگر متهم به نیهیلیسم می شد و بر او فشار سیاسی وارد میشد را می توان رد پای آنها را در متن گفتارش نیز یافت: „این روش که هر کجا که »هیچ« ظاهر می شود و حتی آنجا که از آن در وابستگی اساسی با نظریۀ هستی نامبرده میشود، بی سبب از نیهیلیسم سخن گفتن و حتی به کلمۀ نیهیلیسم هم بی سر و صدا چاشنی »بولشویسم« افزودن، نه تنها شیوۀ فکری سطحی است، بی تردید عوامفریبی است.“ (۳۲)  برای رژیم نازی نیچه فیلسوفی بود که آنان می توانستند از او برای خود به عنوان ابزاری استفاده کرده و برای ایدئولوژی خود مایه و پیکره ای بتراشند و برای هایدگر مقابلۀ فلسفی با نیچه بهترین فرصت را می ساخت تا با ایدئولوگ های رسمی تسویه حساب کند. برای هایدگر که معتقد به یک ناسیونال سوسیالیسم „حقیقی“ بود و رهبریت حاکم بر آن در آلمان را منحرف از آن می دید و آنرا به عنوان ناسیونال سوسیالیسم „نادرست“ معرفی می کرد، و به پنداشت هایدگر این رهبران بر „عظمت و حقیقت درونی“ ناسیونال سوسیالیسم آگاه نبودند، این وضعیت برای او پیش شرطی را مهیا می ساخت که بزعم او مقاومت در برابر نیهیلیسم است و به عقیدۀ هایدگر این نیهیلیسم تنها به فساد دستگاه حکومتی ختم نمی شود و نیچه با اندیشۀ خود به اینگونه مسائل نیز توجه داشته است. هایدگر هرگز نگاه تأسف بار خود را از ایده آلیسم آلمانی برنداشت: „شوپنهاور در فلسفه در آن دوره به این دلیل به اوج رسید، و اینکه فلسفه اش بر ایده آلیسم آلمانی تفوق یافت، به این دلیل بود که آلمانی ها در مقابل ایده آلیسم آلمانی مغلوب شدند و دیگر در خور و قابل مرتبت والای آن نبودند. این سقوط از شوپنهاور چنان مرد بزرگی ساخت، که نتیجه اش این شد، که فلسفۀ ایده آلیسم آلمانی، از دید پیش پا افتادۀ شوپنهاور که بنگریم، چیزی تک و تنها و بیگانه شد و به فراموشی سپرده شد.“ (۳۳) و از دید هایدگر فلسفۀ نیچه نیز به این فراموشی تهدید می شود. در ادامۀ بررسی نیچه، هایدگر همانند همیشه با تبختر خاص خود می نویسد: „… اما اکنون جوهر و تاریخ انسان مغرب زمینی از آنجهت ممتاز می شوند، که دانش و شناخت و بدینوسیله هوشمندی به معنای اصلی اش متعلق به رابطۀ بنیادینش با هستنده در کلیتش است و بر این اساس وجود انسان مغرب زمینی از روی هوشمندی در طرح و تصمیم مشارکت دارد. از آنجا که چنین است نیز تنها این انسان تاریخمند مغرب زمینی از طریق ناهوشیاری و یا اختلال در هوشمندی می تواند مورد تهاجم قرار گیرد، تقدیری است که یک قبیلۀ کاکاسیاه از آن مطلقاً محفوظ می ماند.“ (۳۴) بوضوح می توان دید، که هایدگر نقطۀ ضعف را در دو نکته می بیند: عدم توان درک و فهم نیچه و برای درک نیچه می بایستی از دید تاریخ متافیزیک مسأله را درک کرد، درست همانجا که نیچه به اوج و اختتام فلسفه اش می رسد. „از آنجا که شالودۀ متافیزیک نیچه به همین معنای مورد ملاحظه پایان متافیزیک است، از همین رو در متافیزیک نیچه بزرگترین و عمیق ترین مجموعه گردآمده است، یعنی کمال همۀ شالوده های اصلی فلسفۀ مغرب زمین از زمان افلاطون و در سایۀ افلاطونگرائی از همین رو در موضعی معین و در عین حال خلاق. متافیزیک نیچه واقعاً شالوده ای مؤثر و متافیزیکی می ماند، اگر آن در تمامی قوای اصلی و بخش های اقتدارش به موضعی خلاف شکوفا گردد. فلسفه نیچه – در درون انعطاف پذیر به سمت معکوس- خودش می بایستی برای اندیشه ای بی ملاحظه به موضعی خلاف به سمت پیش بدل گردد.“(۳۵) فاصله گیری هایدگر از ناسیونال سوسیالیسم صورت عملی و واقعی به خود نمی یابد، چرا که او در همان چارچوبی استدلال می کند که ناسیونال سوسیالیسم حرکت می کرد، برتری آلمان و هر آنچه که به آن مرتبط است. ایده و ریشۀ خاتمۀ متافیزیک در همان محیطی پا به عرصۀ وجود میگذارد، هم برای نیچه و هم برای هایدگر، که می توان مدیون دکارت و فلسفۀ بعد از او یعنی فلسفۀ آگاهی بود و به نکته هایدگر به خوبی آگاه بود. (۳۶)

پانوشت ها:

۱- Georg Misch

۲- Hans Heyse استاد فلسفه بود که به او لقب „افلاطون حزب“ را داده بودند.

۳Königsberg

۴- Congrès International de Philosophieکنگره جهانی فلسفه که ابتدا در پاریس در چارچوب Exposition universelle de 1900 نمایشگاه جهانی پاریس ۱۹۰۰ برگزار شد. یکی از نشست های این کنگره نیز در سال ۱۹۳۷ بود که دوباره در پاریس صورت گرفت. بعد از جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۴۸ فدراسیون بین المللی انجمن های فلسفی Fédération Internationale des Sociétés de Philosophie (FISP) تشکیل شد و این فدراسیون هر پنج سال یکبار این کنگره را سازمان داده و در یکی از کشورها برگزار می کند.

۵- Hölderlin und das Wesen der Dichtung این سخنرانی در رم سال ۱۹۳۶ در انستیتوی ایتالیایی مطالعات آلمانی Instituto italiano di studi germanici ایراد می کند و این یک مکان رسمی و دولتی است.

۶- Giovanni Gentile

۷- Das innere Reich

۸- دوچه Duce لقب موسولینی بود و به معنای مقام معظم رهبر است.

۹- Platons Lehre von der Wahrheit

۱۰- Einführung in die Metaphysik یکی از آثار جنجال برانگیز و در عین حال مهم هایدگر است، که به فهم ریشه های هستی ستیزانۀ اندیشه او یاری میرساند. این اثر به فارسی ترجمه شده و از آنجا که مترجم به زبان آلمانی آشنایی نداشته و از متن انگلیسی برگردان کرده است، اشتباهات و سوءتفاهم های بسیاری در متن فارسی به چشم می خورد.

۱۱- Johann Christian Freidrich Hölderlinشاعر برجسته آلمانی در دوران رمانتیسم است. در خصوص هولدرلین کلاس های درس متعددی هایدگر برگزار کرد.

۱۲-Martin Heidegger, Einführung in die Metaphysik, Gesammte Ausgabe Bd. 40, S. 8.

۱۳- هایدگر، همانجا.

۱۴-هایدگر، همانجا، ص ۲۸.

۱۵- هایدگر، همانجا، ص ۲۹.

۱۶- هایدگر از کلمه Mitte استفاده می کند، که معانی مختلف و در هم تنیده ای دارد از جمله: مرکز، میان، وسط و وسیله. در این متن برای مقصود هایدگر مفهوم „میانه“ بکار گرفته شده، تا هم معنای وسط و هم واسطه یا وسیله را بیان کند.

۱۷- هایدگر مفهوم Geist به معنای روح و Intelligenz به معنای شعور و فراست را متمایز می داند و بی ارتباط به یکدیگر.

۱۸- هایدگر، همانجا، ص ۱۵۲.

۱۹- هایدگر، همانجا، ص ۳۶.

۲۰-Die Grundfrage der Philosophie

۲۱- هایدگر، همانجا.

۲۲- هایدگر، همانجا، ص ۱۵۲.

۲۳-Elfriede Heidegger-Petri

۲۴- Dortmund

۲۵-Karl Stracke

۲۶-Der Ursprung des Kunstwerkes (1936)  „سرچشمۀ اثر هنری“ در مجموعه آثار هایدگر در جلد پنجم به چاپ رسیده است.

 Wege zur Aussprache (1937)  „طریقه های بیان“ این نوشته در مجموعه آثار هایدگر در جلد دوازده به چاپ رسیده است.

۲۷-Martin Heidegger, Der Ursprung des Kunstwerkes, 1960, S. 70.

۲۸- هایدگر، همانجا، ص ۹۰.

۲۹Martin Heidegger, Wege zur Aussprache, GW. Bd. 13.

۳۰-Ernst Cassierer

۳۱- Der Wille zur Macht als Kunst (1936-37)

Die ewige Wiederkehr des Gleichen (1937)

Der Wille zur Macht als Erkenntnis (1939)

Der europäische Nihilismus, Nietzsches Metaphysik (1940)

Die Metphysik als Geschichte des Seins, Entwürfe zur Geschichte des Seins als Metaphysik (1941)

Die seinsgeschichtliche Bestimmung des Nihilismus (1944-46)

۳۲- Martin Heidegger, Gesamtausgabe, Bd 6.1, Nietzsche

۳۳- هایدگر، همانجا، ص۷۵.

۳۴- هایدگر، همانجا، ص ۵۵۳.

۳۵- هایدگر، همانجا، ص ۴۶۹.

۳۶- هایدگر، همانجا، ج۲، ص ۱۴۹.