هایدگر فیلسوف هستی ستیز(۱۸)
بازگشت به خویشتن
برای هایدگر سؤال هستی بدل به سؤال زادگاه شده است و برای او زادگاه چیزی نیست جز سرزمین شووآب و در درس گفتار خود در خصوص هولدرلین نیز در بازگشت به زادگاه همین نکته را آشکار کرده بود. زبان زادگاه یا زبان مادری نقطۀ ثقل زادگاه است و این همان کلمه است و کلمه روح است. هایدگر در این دو زاویه به الگوی خود بازمی گردد، بازگشت به خویشتن: آبراهام آسانکتآکلارا. اگر با نگاه امروزین به این راهب نگاه کنیم، بی شک می توان در او یکی از بزرگ ترین عوامفریبان عصر را دید که نقطۀ قوۀ او در سخنوری اش با شعارهای نفرت زا بر علیه „دیگران“ است.
رابطۀ درونی هایدگر با آسانکتاکلارا هرگز منفصل نشد، اگر چه این راهب آگوستینی نقشی در شکل گیری فکری فلسفۀ هایدگر بازی نکرده است. برای درک بهتر وضعیت هایدگر حتی بعد از دوران مخوف ناسیونال سوسیالیسم و نابودی شکوفایی تاریخی که هایدگر انتظارش را می کشید و دارای نخستین آغاز در مغرب زمین نبود، می توان به نطقی از او در سال ۱۹۶۴ در مدرسه ای اشاره کرد که هم او و هم آسانکتآکلارا به آن مدرسه رفته بودند: „نیمۀ دوم قرن هفدهم بعد از انعقاد قرارداد صلح وستفالن [۱] به سال ۱۶۴۸ هرگز زمان صلح نماند. به جای نابودی و خطری که جنگ بزرگ از خود باقی گذارده بود، جنگ ها و تهدیدات، گرسنگی و فلاکت جدید آمدند. سپاهیان بیگانه کشور را درنوردیدند و طاعون در وین غوغا میکرد. ترک ها پشت دروازه های وین بودند. جنگ و صلح، وحشت مرگ و تشنۀ زندگی در کنار یکدیگر به شدت قرار داشتند. … به همین سبب آبراهام آسانکتاکلارا در آن زمان نوشت: »نزد ما گرما و فقر یافت می شود و خدا در یک روز رحم می کند و دشمن ما به حدی از جنگ دور است که ساکسن هاوزن [۲] از فرانکفورت.“ این گفتار هایدگر از فکر او پرده بر میدارد. اول او از روی گفته های این راهب عوامفریب در مورد یهودیان و اینکه آنها سبب طاعون بودند و دیگری ترک های وحشی که پشت در و دیوار وین منتظر فرصت برای حمله بودند، جهش می کند و یادی از آن نمی کند، دوم اینکه هایدگر با بازی سر نام ساکسن هاوزن دوپهلو سخن می گوید، در عین حال که اشاره به فرانکفورت میکند جائی که محاکمۀ معروف آشوویتس بود. بازی با کلمات مثل ساکسن هاوزن و یا فرانکفورت برای فردی مثل هایدگر اصلاً نمی توانست تصادفی باشد. او همۀ این اماکن را با محتوای خاصی که از بر ناسیونال سوسیالیسم و عواقب آن یافته بودند نام می برد، بدون آنکه از چهرۀ دوست دیرین راهبش که سه قرن قبل از او زندگی کرده بود پرده بردارد، دوستی که در عوامفریبی، دگماتیسم و رادیکالیسم و جزمیت مذهبی بهترین نمونه برای خشونت ضد انسانی را خلق می کرد.
مصاحبه
اواخر عمر خود هایدگر فلسفۀ خود را به معنای هرمنویتیک هستی می فهمید و این برداشت در آخرین حضور عمومی او نیز قابل مشاهده است. هایدگر با مجلۀ اشپیگل (۳) آلمان مصاحبه ای می کند که طبق قراری که با آن مجله گذاشته شده بود، پس از مرگ هایدگر باید منتشر شود. هایدگر در ۲۶ ماه مه ۱۹۷۶ در شهر فرایبورگ فوت شد و متن مصاحبه تحت عنوان „فقط خدایی می تواند ما را نجات دهد“ در ۳۱ ماه مه ۱۹۷۶ به چاپ رسید. (۴) قبل از آن سال ۱۹۶۶ در ماه مه هایدگر در نوشته ای به عنوان نامۀ خواننده ای به اشپیگل چند مورد از اتهاماتی که به او زده می شد را رد کرد. این نشانه ای برای آمادگی برای شکستن سکوت او بعد از بیست سال بود. در سپتامبر ۱۹۶۶ رودلف آئگشتاین و گئورگ ولف (۵) مصاحبه ای می کنند که مسائل مطرح شده از حد بررسی تاریخ ۱۹۳۳ فراتر می رود و از او برای انتشار زودتر از موعد متن پرسیده می شود : هایدگر اکیداً رد می کند: »این نه غرور است و نه خودسری، بلکه تنها دلواپسی بخاطر اثر کاری ام است. وظیفۀ آثارم به مرور زمان آسان تر شده است و این یعنی در قلمرو فکر همواره مشکل تر شده است.“ انتظار هایدگر برای چاپ متن بعد از مرگش خود گویای مسائلی است؛ اهمیت خود رابطۀ هایدگر با ناسیونال سوسیالیسم برای خود شخص هایدگر، دوری جستن از پیآمدهای قابل پیش بینی اگر در زمان هایدگر منتشر می شد و نهایتاً استعداد هایدگر برای نمایشی کردن یک موضوع. اما آنچه مسلم است، متن سؤالات و متن پاسخ ها بارها تصحیح و مرور شده اند. گذشته از این حواشی، تلاش هایدگر بر این است تا فلسفۀ او و ارتباطش با ناسیونال سوسیالیسم را در بستر فکری اش در مورد وجود تکنیکی جهانی و زمینی بررسی شوند. به نظر هایدگر، ناسیونال سوسیالیسم مطلقاً استیلای تکنیک بر کرۀ خاکی را به خوبی درک کرده بود، اما بدلیل ناتوانی فلسفی رهبران، ناسیونال سوسیالیسم به بیراهه کشیده شد. هایدگر از »آغاز خوب« سخن می گوید ولی در دنیایِ سیاستِ ناسیونال سوسیالیسم چه کسی نمایندۀ این ادعای هایدگر بود. مشکل هایدگر حداقل در سطح فلسفی اش با جهان مدرن است و نه تنها تکنیک. هایدگر همواره از نوعی „ناسیونال سوسیالیسم حقیقی“ سخن می گوید که آن فجایع ارتباطی با آن ندارند! هایدگر در مصاحبه نیز با تفرعنی از زبان آلمانی سخن می گوید که گویی تنها زبان اندیشه آلمانی است و باید یا او را نادان و یا غافل تلقی کرد و حاصل کار او آنست که زبان آلمانی را غیرقابل ترجمه می دانست. از اینکه زبان آلمانی توانایی های خاص خود را دارد، از اینکه اصولاً ترجمه کاری است نه غیر ممکن اما بسیار حساس و پردردسر، نمی توان چنان نتیجه ای گرفت که هایدگر از بر زادگاه به زبان و از زبان به قومیت آلمانی میرسد. مشکل اصلی هایدگر در اتصال فکری او به اصول ناسیونال سوسیالیسم است که او را از درک واقعیت ها عاجز می سازد و تصوراتی نادرست از زبان آلمانی را در او ایجاد می کند، چه در اندیشه و چه در سرایش.
نیاز به خدائی و آرزوی خدایی برای هایدگر همان خدای آبراهام آسنکتآکلاراست. خدایی که تعلق به زادگاهی دارد و زبانی مشخص یعنی آلمانی، برای انسانهای دیگر آیا اهریمنی نیست؟
پانوشت ها:
۱- قرارداد صلح وستفالن در سال ۱۶۴۸ برای پایان جنگ های سی ساله در سرزمین های آلمان آن زمان، که هنوز شکل یک قلمرو حکومتی و یکدست به خود نگرفته بود و شامل دولتهای متعدد و همزمان در قلمروهای مختلف می شد و جنگ هشتادساله برای استقلال هلند. این قرارداد صلح یکی از بزرگترین رخدادهای تاریخ اروپا به شمار میرود و تقریباً تمام قراردادهای بعدی در اروپا به نوعی در ادامۀ همان قرارداد صلح وستفالن هستند.
۲-Sachsenhausen نام بخش و محلۀ بزرگی از فرانکفورت است و در عین حال بزرگترین اردوگاه کاراجباری زمان نازی ها در نزدیکی برلین.
۳-Der Spiegel
۴- متن این مصاحبه سال ۱۳۸۱ توسط آرامش دوستدار ترجمه و در کتابی به نام ابوریحان، فارابی، هایدگر(پنج مقاله) به چاپ رسیده است و خوشبختانه مستقیم از زبان آلمانی به فارسی برگردانده شده است.
۵- Rudolf Augstein, Georg Wolff