پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۲)
– شبکه مالی معروف به وکلا
مهمترین پیآمد غیبت امام زمان شیعیان، ظهور و تثبیت گروه، قشر و یا صنفی است، که مسلمانان را در زمان غیبت کبری هدایت کند، این روحانیت شیعه را تشکیل میدهد. قبل از شکل گیری چنین صنفی در زمان حیات خود امامان شیعه از زمان جعفر صادق امام ششم شیعیان، شبکه ای مالی برای جمع آوری وجوهات و کمک های مالی به امامان به نام شبکه وکلا تشکیل شده بود. اوج کار و فعالیت مالی این شبکه تا زمان مرگ محمد سَمَری (۳۲۹ ه. ق. – ۹۴۱ م.) ادامه داشت و کاری با انضباط و انسجام انجام می دادند. فعالیت های مالی این شبکه را می توان امروزه معادل مدیران صندوق های مالی و اوراق بهادار funds manager دانست. این شبکه با ساختار خود چندین هدف را دنبال می کرد. مهمترین هدف آن تأمین مالی امامان و مرفه نگهداشتن سطح زندگی آنان و خانواده شان بود. ثمره کار منضبط این شبکه نیز قابل مشاهده بود، از آنجا که هیچک از امامان شیعه زندگی معیشتی سختی را نگذراند. یکی از اهداف دیگر شبکه واسط بودن ایدئولوژیک میان شیعیان و امامان شیعه که تحت نظر بودند. رفته رفته قدرت این شبکه وکلا تا به حدی می رسد، که در تعیین امام و جانشین نقش اول و مؤثری را بازی می کند. بعد از مرگ آخرین مدعی نیابت خاص از سوی محمد بن حسن عسگری یا همان مهدی یعنی محمد سَمَری شبکه وکالت به حالت تعلیق درمی آید. اما این شبکه بدست افرادی می افتد که مدعی رهبری شیعیان در عصر غیبت کبری بودند و از آنجا که در کنار شبکه مالی در امور دیگر شیعیان و تنظیم امور آنان نیز دخالت می کرد، مدعی نقش های مضائفی نیز برای خود بود، از جمله امور شرعی و پایه ریزی استفتاء از امام که امروزه در میان روحانیت دفتر علما و مجتهدین شیعه این وظیفه را به انجام میرساند. تشکیلات شبکه وکالت ساختاری شبه دولتی داشت و دارای هرم درجه بندی بود که در رأس آن خود شخص امام برای تأمین و تقویت موقعیت مالی، اجتماعی و سیاسی خود قرار داشت و در واقع همچون رئیس یک شرکت سودآوری عمل می کرد. سنت شبکه وکلا را نیز روحانیت شیعه با آغاز حکومت صفویان دوباره احیاء کردند و تا به امروز نیز هر یک از مراجع تقلید شبکه وکلای خود را دارا می باشد. علی خامنه ای نیز به دروغ در زندگینامهٔ خود مدعی میشود، که برای جمع آوری وجوهات از جانب روح الله خمینی در مشهد و استان خراسان مأموریت گرفته بود، حال آنکه خمینی او را تا زمان بازگشت به ایران در سال ۱۳۵۷ نمی شناخت.
– سه محور حضور روحانیت شیعه: اوقاف، عدلیه، مدرسه
در کنار شبکه مالی وکلا که به حیات مرموز خود ادامه می داد، منبع درآمدی نیز برای روحانیت شیعه بوجود آمد که به مرور زمان به تصاحب کامل روحانیت شیعه افتاد: اوقاف. تاریخچه اوقاف با تشکل اداری در ایران به دورانی پس از فروپاشی عباسیان و حکومت خاندان بویه، اولین حکومت ایرانی پس از اسلام در ایران، بازمیگردد. اسناد مستحکم تر، از زمان سامانیان (۲۶۱-۳۸۹ ه. ق. – ۸۷۵-۹۹۹ م.) در دست هستند که دیوان موقوفات یا اوقاف به کار امور اراضی موقوفه رسیدگی می کرده است. قبل از تشکیل این اداره و دیوان، قضات امور اوقاف را می گرداندند. اما از زمان صفویان امور اوقاف به صنف روحانیت شیعه واگذار میشود و این روحانی منتخب دولت به مقام „صدرالصدور“ می رسد و در واقع مستوفی موقوفات میشود. در زمان سپهسالار یک سری اقدامات اصلاحی در اداره اوقاف صورت گرفتند، که با از میان رفتن سپهسالار این اقدامات نیز به نوعی خنثی شدند. یکی از موارد اختلاف میان رضا شاه و روحانیت شیعه در همین نکته بود، که رضا شاه دیوان اوقاف را از دست روحانیت گرفته و تبدیل به یک اداره دولتی کرد، البته عملکرد رضا شاه به اجرای یکی از دستآوردهای جنبش مشروطه بازمی گشت، که امور اوقاف را به وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه واگذار ساخته بود. یکی از بزرگترین صاحبین این منبع بزرگ مالی دستگاه تولی مقبره امام هشتم شیعیان در مشهد است که نام آستان قدس رضوی را به خود گرفته است. پس از استقرار جمهوری اسلامی امور اوقاف کل کشور را نهاد ولایت فقیه تصاحب کرده و در واقع این نهاد بسیار پیچیده و فاسد در ایران باز بدست روحانیت افتاده است و عملاً تحت هیچ نظارت و یا بازرسی دولتی قرار ندارد.
تاریخ وقف و ادارهٔ امور اوقاف همگی تیره و فاسد نیست، برای مثال خواجه نظام الملک با بهره برداری از موقوفات توانسته بود نظامیه های بغداد و نیشاپور را پایه ریزی کند. پدیدهٔ اقتصادی و مالی وقف در ایران از قرن چهارم تا هفتم رونق زیادی یافته بود و می توان حس وطن دوستی ایرانیان را در این امر مشاهده کرد، که پس از شکست های متعدد و هجوم های جانکاه بیگانگان عرب مسلمان برای بازسازی سرزمین خود از قوانین اسلامی حاکم مثل وقف استفاده کردند. پس از حمله مغول وقتی ایرانیان در دستگاه حکومتی مغول بار دیگر به صدارت و وزارت رسیدند از منبع وقف برای بازسازی وطن خود استفاده جستند. با آغاز دوران صفویان امور اوقاف یکپارچه بدست روحانیت شیعه افتاد. سال ۱۰۱۵ ه. شاه عباس کل املاک خود را وقف کرد و تنظیم کنندهٔ وقف نامه شاه عباس، شیخ بهائی بود که یکی از سرشناس ترین فقهای دوران صفویان می باشد. در دوران نادر شاه او موقوفات را صرف تأمین لشکریان خود کرد و به نظارت روحانیت اعتنائی نداشت. اما این اخلال در امور وقفی باعث شد، که روحانیت شیعه نیز از این فرصت هرج و مرج استفاده جسته و بخشی از املاک و اراضی وقفی را تصاحب کرده و به امام و امامزاده ای وصل کند. این اغتشاش با حمله محمود افغان به نهایت درجه خود رسید و اسناد و دفاتر موقوفات به شدت لطمه دیدند و پیآمد آن باز به انحصار درآوردن منابع بزرگ مالی و اقتصادی بدست روحانیت شیعه بود.
حوزهٔ دیگری که از چنگ روحانیت شیعه در زمان سلطنت رضاشاه درآمد، انحلال عدلیه بود. تحت مدیریت علی اکبر داور وزیر دادگستری رضاشاه، گام های بزرگی برای کشورداری نوین و اداره امور با سازمان یافتگی برداشته شد. نظام قضائی جدید، تشکیلات دادگستری نوین، تأسیس اداره ثبت احوال، قانون ازدواج و طلاق، تأسیس بیمه، قانون ثبت املاک از خدمات ارزنده داور بود، که خود او نیز اولین رئیس کانون وکلای ایران بود. عملاً روحانیت شیعه دیگر در نظام عدلیه و دادگستری نقشی ایفا نمی کرد و با تأسیس دانشکده حقوق نیز به جای روحانیون، حقوقدانان اداره امور عدلیه و متعاقباً دادگستری را بدست گرفتند.
یک منشاء دشمنی با رضا شاه و اتهامات فراوان به او و پسرش محمد رضا پهلوی همین مسألهٔ اوقاف است. عملاً دست روحانیت از امور اوقاف کوتاه میشود و ادارهٔ امور اوقاف شکلی منسجم به خود می گیرد و تحت نظارت و بازرسی دولتی قرار داده میشود. در دوره قاجار منبع عمده درآمد روحانیت شیعه کسب عواید موقوفات، سهم امام، نذر و اخذ وجوه شرعی بود، در این حوزه حکومت هیچ دخل و تصرفی نداشت. با تصویب قانون موقوفات در سال ۱۳۱۳ ش. و تأسیس سازمان اسناد و املاک بسیاری با سودجوئی املاک وقفی را به نام خود به ثبت رساندند که بسیاری طبعاً یا از روحانیون بودند و یا اقشار متولی موقوفات و نزدیک به روحانیت. با اجرای قانون موقوفات به سال ۱۳۱۳ روحانیان از دست دادن املاک موقوفه را به عنوان از دست دادن املاک شخصی خود قلمداد کردند. اجرای این قانون نیز رابطهٔ مالی و اقتصادی روحانیت با اقشار شهری را دگرگون و محدود کرد. در راستای همین قانون و حذف روحانیت از موقوفات، درآمدهای حاصل از موقوفات دیگر کمتر صرف حوزه های علمیه میشد، بلکه برای احداث مدارس جدید در سیستم آموزشی نوین مورد مصرف قرار می گرفتند. یکی از محورهای ارتباطی روحانیت شیعه با مؤمنین مراسم عزاداری در ایام عاشورا است، مخارج چنین مراسمی نیز روحانیت از درآمدهای وقفی تأمین میکرد. با تصویب قوانینی مثل منع قمه زنی و یا کسب جواز برای مراسم عزاداری و جلوگیری از تعزیه خوانی های بی حد و حساب رابطهٔ وسیع روحانیت شیعه با اقشار شهری کمرنگ تر می شد. برخلاف ادعاها و اتهامات روحانیت شیعهٔ مخالف رضاشاه، او هرگز املاک موقوفه متعلق به آستان معصومه در قم و آستان امام رضا را جزئی از دارائی های خود نکرد، بلکه در خراسان جزئی از املاک آستان قدس رضوی بود که تحت نظارت دولت اداره میشدند. محمد رضا شاه بسیاری از سیاست های پدر خود را بکنار می گذارد و یکی از این موارد نیز دوباره بازگذاشتن دست روحانیت در امور موقوفات است. متحدی در کنار روحانیت شیعه در ایران از زمان صفویان تا به امروز وجود داشته است: بازاریان. اقتصاد و شیوهٔ کسب درآمد در بازار، این طبقه اجتماعی را به متحدی جدی برای روحانیت تبدیل کرده است. بازار در ایران خواهان ساختار های ثابت اجتماعی و از نظر سیاسی بسیار محافظه کار است. صنعت و تکنولوژی، علوم جدید و دانشگاه را دشمنان خود می داند. طبعاً یکی از طبقات متحد روحانیت است و بطور متقابل بازار و روحانیت منافع یکدیگر را تأمین و تضمین می کنند. نگاهی سریع به شهرسازی ایران تا اواسط قرن جاری هجری، حتی همجوار بودن بازار و مسجد اتحاد این دو نهاد اقتصادی و مذهبی را نشان داده و ثابت می کند. در کنار مسجد و بازار مدارس علمیه نیز تأمین نیروی انسانی برای حفظ و تثبیت مذهب و معیشت را بعهده گرفته بودند. از آنجا که در ایران روحانیت شیعه به حاکمیت مطلق رسیده است، اکنون متحد گذشته، بازاریان نیازمند به روحانیت شده اند.
مشکل موقوفات برای روحانیت شیعه زمانی باز خودنمایی می کند، که محمد رضا شاه اقدام به اصلاحات ارضی می کند. با بررسی ریشه های خانوادگی و وصلت و ازدواج ها میان روحانیت شیعه مخصوصاً روحانیت طراز اول وابستگی و پیوستگی آنان به بزرگ مالکان و زمینداران کلان در ایران واضح میشود. گذشته از این منبع کلان درآمدی، جایگاه روحانیت شیعه از طریق تغییراتی در مالکیت ارضی در ایران به خطر می افتد و طبعاً مخالفت آنان واکنشی قابل پیش بینی بوده است.
در دوران پهلوی منبع بزرگ مالی روحانیت به خطر جدی می افتد و پیآمد این خطر تنها مالی نبوده است. بحران دیگری که روحانیت شیعه در عصر پهلوی با آن مواجه بود، از دست دادن انحصار بر سیستم آموزش و تحصیل بود. البته ریشه کشمکش میان دولت مرکزی و روحانیت شیعه بر سر انحصار روی سیستم تحصیل و فراگیری علم و هنر را در واقع باید در تأسیس دارالفنون به دستور امیر کبیر جستجو کرد. تا آن زمان تنها راه فراگیری و تعلیم خواندن و نوشتن از طرق مدارس علمیه و به اصطلاح حوزه ها بوده است. در مناطق کوچک تر نیز از مکتب یاد میشود، که در آن ابتدائی ترین سطح خواندن و نوشتن آموزش داده میشد و بقیه اوقات صرف خواندن کتاب های دعا مثل مفاتیح الجنان (فارسی: کلیدهای بهشت) بی هیچ بهره ای از علوم دینی میشد.
تاریخ مدارس و حوزه های علمیه را نمی توان با اطلاق کارخانه آخوند سازی در ایران امروز مردود و خطا دانست، اما با پیشرفت علوم و فنون جدید دیگر قادر به همراهی نبودند و نیستند. اگر زمانی قریب به چهارصد سال پیش گرجی „مسیحی زاده“ الله وردی خان گرجی در مقام حاکم فارس از سوی شاه عباس صفوی (۱۰۰۴ تا ۱۰۲۲ ه.)، مرکزی علمی در شهر شیراز به پا کرده بود و با دعوت از ملاصدرا که مورد تکفیر فقهای اصفهان بود و به بیغوله ای به نام کهک قم تبعید شده بود، به آن مرکز علمی رونق بخشیده و آزادگی در علم و تحقیق را شیوه مرکز علمی آن زمان کرده بود، اما این مراکز همراه با زمان و پیشرفت علم، هنر و صنعت در جهان تحول نیافتند. تا سال های دههٔ ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ همچنان در ایران تنها راه آموزش و تعلیم خواندن و نوشتن همین مدارس علمیه بودند. نگاهی کوتاه به زندگی مشاهیر علم و ادب آن دوران و دههٔ بعد به خوبی نشان می دهد، که اکثریت قریب به اتفاق مردان تحصیل کرده، مشاهیر ادبی و علمی گذشته ای در حوزه های علمیه داشتند. با پیدایش مدارس نوین و آغاز مبارزه با بیسوادی و تأسیس روزافزون مدارس جدید در ایران و متعاقباً ارسال سپاه دانش به عوض خدمت سربازی، رفته رفته مدارس علمیه تنها مرکز تربیت روحانیت شیعه شده و ارتباط آنها با جامعه کمرنگ تر میشد. هر یک از مراجع تقلید مدارس تابع خود را داشت.
مهم ترین مرکز تحصیلی شیعه در ایران به دست عبدالکریم حائری یزدی(۱۲۳۸ – ۱۳۱۵ ه.خ.) در قم پایه ریزی شد. امروزه قم و نجف مهم ترین حوزه های درسی تشیع را می سازند. خود شخص عبدالکریم حائری در ابتداء در سامرّای عراق و سپس در نجف و کربلا تحصیل کرده بود. با آشوب های ضد انگلیسی در عراق سال ۱۲۹۳ خ. به اراک در ایران مهاجرت و در سال ۱۳۰۱ به قم نقل مکان می کند. دختر پسر حائری یزدی همسر پسر اول روح الله خمینی مصطفی بود. شخصیت بزرگی که تشیع در ۸۰ سال گذشته در ایران داشته است، بی شک سید حسین طباطبائی بروجردی مشهور به آیت الله بروجردی است، که به مدت ۱۵ سال مرجعیت عامه شیعیان را صاحب بود. تا زمان حیات او افرادی همچون روح الله خمینی بندرت ابراز وجود می کردند. در زمان حیات بروجردی، مواضع سیاسی و محافظه کارانهٔ او بر حوزه های علمیه حاکم بود، از دخالت مستقیم در سیاست دوری می جست و با شرکت مستقیم روحانیون در فعالیت های سیاسی مثل کاندیداتوری نمایندگی مجلس شورا مخالفت می کرد. محور اصلی فعالیت بروجردی ضدیت با بهاییت بود، از همین رو بود که پپسی کولا را حرام اعلام کرده بود، نه بدلیل وجود شکر و یا اسید کربنیک در نوشابه بلکه صاحبین کارخانه پپسی کولا بهائی بودند. در زمان بروجردی رادیو تلویزیون نیز حرام اعلام شده بود و هنوز بسیاری به یاد دارند، که تلویزیون به „جعبه شیطان“ مشهور شده بود. باز علت اصلی مخالفت و حرام دانستن تلویزیون، مؤسس آن حبیب الله ثابت بود که به بهایئت اعتقاد داشت. پس از فوت بروجردی، بزرگترین سد حوزوی – سیاسی بر سر راه روحانیونی چون روح الله خمینی برداشته میشود و او که هنوز صاحب رساله توضیح المسائل نبود ( در خصوص این پدیده در این نوشته توضیح داده خواهد شد.)، دست به مخالفت با رژیم شاه می زند، اساس مخالفت او اصلاحات ارضی و حقوق زنان بود. یکی از نکات اختلاف بروجردی و روحانیونی مثل خمینی عدم دفاع او از گروه های افراطی و تروریستی مثل فدائیان اسلام بود. حتی او ملاقات با تروریستی مثل نواب صفوی را نپذیرفته بود و به دستور بروجردی اجازه داده نشد، که فدائیان اسلام در قم جای پای خود را محکم کنند. یکی از افرادی که قم را در آن زمان با کدورت علیه بروجردی به سمت تهران ترک کرد، مرتضی مطهری بود و بروجردی از دریافت گلایه نامه او از دست حسینعلی منتظری ممانعت کرد.
در هر حال، با گسترش آموزش عمومی و توسعه مدارس جدید، امتیاز انحصاری روحانیت شیعه بر سواد عمومی گرفته میشود. جالب توجه اینست که روحانیت شیعه هرگز حساسیتی نسبت به از دست دادن چنین امتیازی از خود نشان نمی دهد و بر خلاف آن بر ضد اصلاحات ارضی تا جائی پیش میرود که بروجردی شاه را تهدید کرده بود، اگر دست به اصلاحات ارضی بزند، داشتن و استفاده از آن زمین را حرام اعلام خواهد کرد، شاه برای دوری جستن از درگیری با روحانیت بعد از گذشت ۸ سال از زمان عزل مصدق از نخست وزیری و نهضت ملی شدن نفت تا زمان حیات بروجردی اقدامی جدی نکرد. مخالفت روحانیت با سیستم تحصیلی جدید با مقابله بر علیه دانشگاه ها آغاز میشود. نفرت و کینه روحانیت از دانشگاه و دانشگاهیان خود تاریخچهٔ مفصلی دارد. در ایامی که روحانیت شیعه خود را بی رنگ و تأثیر می دید، بسیاری از روحانیون به دانشگاه رفته و در رشته های معقول و منقول، حقوق، ادبیات عرب، ادبیات فارسی و الهیات مدارک دانشگاهی اخذ کردند. تلاش روحانیت شیعه برای تطبیق درجات تحصیلی حوزهٔ علمیه با سطوح دانشگاهی از این رقابت پنهان ریشه می گیرد، درست برعکس ادعایی که روحانیت با تحقیر از دانشگاهیان یاد می کرده و بر خلاف ادعاهای خود بر علیه رضا شاه. زمینه این مخالفت را قبلاً رضا شاه بوجود آورده بود و در زمان حکومت او روحانیون می بایستی برای پوشیدن لباس روحانیت در یک سری امتحانات قبول می شدند (قانون برگزاری امتحانان طلاب سال ۱۳۱۰ ش.) با این سیاست رضا شاه در واقع در ادامه قانون اتحاد شکل لباس، روحانیت را موظف به قبول ضوابطی برای اخذ عبا و عمامه کرد. در این قانون هشت گروه از روحانیون از تبعیت از قانون اتحاد شکل لباس مبری شده بودند. طرح تأسیس دانشکده معقول و منقول و پایه گذاری رشته هایی مثل الهیات در سیستم دانشگاهی ایران ادامهٔ همین سازماندهی جدید برای اخذ لباس روحانیت بود. سال ۱۳۱۵با تأسیس مؤسسهٔ وعظ و خطابه از جمله گام های بعدی رضا شاه برای محدودسازی روحانیت شیعه بود، قشر و صنفی که هیچ نقش تولیدی را در جامعه عقب مانده آن زمان ایران بازی نمی کرد. وعاظ و روحانیونی که در امتحان وعظ و خطابه قبول می شدند، اجازه نامهٔ منبر را کسب می کردند. عده ای از وعاظ در همان سال ۱۳۱۵ که قادر به قبولی در امتحان نبودند، از دادن امتحان ممانعت کردند، که توسط شهربانی خلع لباس شدند. در مراکز مهم مذهبی مانند قم عکس العمل روحانیت نسبت به قانون لباس متحدالشکل شدت زیادی نیافت، زیرا اکثریت قریب به اتفاق جزء گروه های هشت گانه و مستثنی بودند. یکی از عکس العمل های روحانیت مرجع شیعه صدور بیش از پیش اجتهاد و محدثی برای تعداد زیادی از طلاب بود. «سیل تصدیق اجتهاد و محدثی از نجف به سوی ایران جاری شد و هر آخوندی تصدیق اجتهاد و یا محدثی در دست داشت … از آن طرف، شهربانی اعتنایی به این تصدیقات نکرده و بسیاری را توقیف و بعضیها را به تراشیدن ریش تکلیف و اذیت میکرد» (محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف، تهران، ۱۳۶۴، ص۶- ۳۰۵) در واقع روحانیون دستگاه حکومتی رضاشاه را صاحب صلاحیت برای صدور مجوز عمامه نمی دانستند.
پس از بدست گرفتن حکومت از سوی روح الله خمینی و متعاقباً سید علی خامنه ای، کل روحانیت شیعۀ ساکن ایران از سوی حکومت اسلامی بر سر یک دوراهی تاریخی قرار گرفت: یا همراهی و جانبداری از ولایت فقیه و یا سکوت همراه با ایذاء و محدودیت، گونۀ سومی جز نابودی شخص روحانی مخالف وجود نداشت. روح الله خمینی برای نشان دادن جدیت خود، فرمان بازداشت و حصر خانگی سید کاظم شریعتمداری، مهمترین و معتبرترین روحانی شیعه آن زمان که مرجع تقلید نیز می بود را صادر می کند. ناگفته نماند که همین روحانی در سال ۱۳۴۲ برای رفع خطر از خمینی به دلیل شورش علیه دولت مرکزی و شخص شاه، گواهی مرجعیتی برای خمینی دست و پا می کند، تا بدینوسیله شاه را از مجازات سنگین بر علیه خمینی باز دارد. همین امر باعث شماتت و سرزنش شریعتمداری در حوزه های علیمه قم در آن زمان شده بود. در واقع با سرنگونی شریعتمداری در مقام مرجع تقلید، تیر اخطاری برای کل روحانیت در ایران شلیک شد، که حکومت جدید اسلامی با مخالفین روحانی خود رفتار مشخصی خواهد کرد. از طرفی دیگر با صرف بودجه های کلان و استفاده از منابع مالی بی حد و حساب برای تقویت و گسترش مدارس حوزه، روحانیت شیعه آنچنان به این حکومت وابستگی مالی یافته است، که توان ادامۀ حیات خارج از حکومت اسلامی برای آن غیرممکن شده است و طبعاً با چنین وابستگی مالی و اقتصادی روحانیت شیعه خارج از حکومت اسلامی معنا و مفهومی نخواهد داشت. مورد دوم را نیز حسینعلی منتظری می سازد، مرجع تقلیدی که روزگاری „امید امام و امت“ خوانده می شد، با مخالفت
در کنار این، حکومت اسلامی با تأسیس مراکزی همچون جامعه المصطفی العالمیه برای تربیت دست نشاندگان و مبلغین خود خارج از ایران به همانگونه عمل می کند، که اتحاد شوروی ایدئولوگ های خود را برای احزاب کمونیست خارج از اتحاد شوروی تربیت و به کشورهای دیگر صادر می کرد. تنها نکته متفاوت در فعالیت های تروریستی وسیع است، که در آن فرستادگان ویژه اسلامی-شیعی در سطح جهانی مرتکب می شوند. از آنجا که این افراد از پایین ترین اقشار کشورهای عقب افتاده و فقیر اسلامی برخاسته اند، با زندگی مرفهی در ایران تطمیع می شوند. بودجۀ این سازمان تبلیغاتی-ایدئولوژیک مستقیماً از بیت رهبری تأمین می گردد.
حکومت اسلامی نیز دریافته است، که برای ادامۀ حیات نیاز به تربیت افراد وفادر به خود دارد و تنها با تکیه بر روحانیت طمعکار و یا تحت فشار نمی توان دستگاه اداری تابع بی چون و چرای ولایت فقیه را تنظیم کرد، به همین سبب تأسیس دانشگاهی به نام دانشگاه امام جعفر صادق خود مبین این قصد و نیت حکومت اسلامی می باشد، که این مرکز ارزشی علمی نداشته و همچون اتحاد شوروی کادر مدیران و وزیران خود را در آن تربیت می کند. سید ابراهیم رئیسی یکی از محصولات این مرکز می باشد. اگرچه جسته و گریخته مخالفت هایی از سوی حوزه های علمیه بر علیه رفتارهای سیاسی و خشونت های کم نظیر حکومت اسلامی صورت می گیرد، اما بی اعتباری مرجعیت شیعه و انزجار عمومی از روحانیت شیعه در ایران در تاریخ این قشر از زمان صفویه تا کنون بی سابقه بوده است. حکومت اسلامی نیز با منابع وسیع مالی دولتی که با هیچ بازرسی و پاسخگویی در مقابل هیچ فرد و یا ارگانی در اختیار تام ولایت فقیه قرار داده است، در سطح وسیعی روحانیت شیعه خارج از ایران را تطمیع می کند، این نان خورهای دولتی جدید که هر کدام در مرکزی شیعه نشین زندگی می کنند، طبعاً مخالفتی با دستگاه رهبری شیعه در تهران نکرده بلکه مبلغ آن نیز هستند. شاید تنها مرکزی که هنوز به تسخیر حکومت سید علی خامنه ای درنیآمده است، نجف باشد. البته با توجه به حضور نظامی علنی و مخفی ایران در عراق این روحانیت مستقل نیز تحت فشار قرار داده می شود، این موارد خارجی برای روحانیت شیعه در ایران و ادامۀ حیات آن سرنوشت ساز نیستند.
– الگوهای ازدواج و اشکال خانوادگی روحانیت
به روابط خانوادگی درون صنف روحانیت قبلاً اشاره ای کوتاه شد. با مهاجرتِ گروهیِ اعراب به سرزمین های حاصلخیز بین النهرین (بخش حاصلخیز عراق امروز) و ایران، هر آنکس که ادعای وابستگی و خویشاوندی با خانوادهٔ پیغمبر اسلام را می کرد، در درجه اول محترم شمرده میشد. مهاجرت گروهی این افراد از قرن دوم یعنی تحت حکومت عباسیان آغاز میشود. در مذهب شیعه به این افراد سید گفته میشود، که به معنای „آقا“ در عربی است. روحانیت شیعه نیز مبنایی برای عربیت این افراد جهت تقسیمات و ترفیعات درونی خود قائل است. توجه به ترکیب فامیلی این سیدها به دو نکته اهمیت می بخشد، ریشهٔ خانوادگی که از کدام نسل هستند و نکته دوم در کدام منطقه بعد از مهاجرت اطراق کردند. معمولاً در ترکیب نام فامیل این افراد می توان مصطفوی (منسوب به محمد)، علوی (منسوب به علی و فرزندان او)، حسنی (منسوب به امام دوم شیعیان)، حسینی (منسوب به امام سوم شیعیان)، سجادی، مرعشی (منسوب به امام چهارم شیعیان)، سادات میر (منسوب به امام چهارم و مهاجرین لبنانی) موسوی (منسوب به موسی کاظم)، رضوی (منسوب به امام رضا) یافت و سپس نام شهر و یا منطقه ای در ایران. برای مثال نام کامل روح الله خمینی در واقع سید روح الله موسوی خمینی است و یا علی خامنه ای در واقع سید علی حسینی خامنه ای نام دارد. در میان این افراد نیز دسته ای مشهور به طباطبایی هستند، که نشان از این دارد، که هم از سوی پدری و هم مادری جزء گروه سید ها هستند. این ترکیبات به خودی خود مشکل ساز نیستند، اما وقتی روحانیت شیعه تنها به اعتبار وابستگی غیر قابل اثبات فردی به خانواده محمد پیغمبر اسلام برای آن قشر امتیازاتی قائل میشود و خود را محق دریافت یک سری کمک های مالی و بلاعوض بداند، این شک و شبهه را ایجاد می کند، که این دسته بندی ها تنها اهداف درازمدت تأمین مالی و مادی افرادی را مد نظر داشته و هیچ ربطی به دین و ایمان ندارد و مگر جز اینست که تمام بندگان خدا در مقابل خدا یکسان هستند؟ (سوره الحجرات – آیه ۱۳)
مطالعهٔ دقیق تر در روابط فامیلی و وصلت ها در میان روحانیت شیعه چند نکته را واضح می کند. علمای اسلام و بازاریان و یا زمینداران بزرگ، که دو مورد آخر با نام متدینین معرفی می شوند، با یکدیگر و در میان خود وصلت میکنند. این ازدواج های درونی از آنان یک کاست و قشر خاصی را ساخته است، که هم ثروت و هم ادعای نمایندگی خدا و رسول خدا در میان آنان حفظ شده و باقی بماند. در جمهوری اسلامی روابط فامیلی هزار فامیل که اکنون بیش از چهل سال بر سرنوشت ایران حاکم شده اند، گواهی و تصدیق این مدعی است. این نوع کاست های بسته در جامعه ای که مناسبات ارضی ارباب و رعیتی بر آن حکمفرماست و کشمکش های مذهبی پشتوانه و یا بهانه ای برای غارت اقتصادی میشوند و در آن جامعه، مهاجرت و کوچ در درون آن سرزمین یک روش راز بقاء محسوب میشود، طبعاً انگیزه به ورود به این طبقه ممتاز را فزونی می بخشد و در کنار این خود را از سادات و یا به تعبیری اولاد پیغمبر خواندن تضمینی برای رفع بلا و حفاظی برای جلوگیری از حمله و صدمه به افراد و خانوادهٔ آنها می گردد، ریشهٔ اجداد و خانوادگی خمینی آینه ای تمام عیار از تحولات خانوادگی روحانیت شیعه در دو قرن اخیر است. مشابه این انسداد فامیلی در یک قشر ممتاز را نیز در اروپا میان اشراف و خانواده های سلطنتی می توان شاهد بود. اما این انسداد فامیلی در اروپا نیز ترک های بزرگی خورده است، تا جائی که ازدواج افراد از خانواده های سلطنتی با اقشار میانی جامعه روزبروز متداول تر میشود. در روحانیت شیعه طراز اول، همچنان انسداد فامیلی برقرار است.
تقسیم بندی های درونی و بیرونی در تشیع و جداسازی عده ای که گویا ارتباطی ژنتیکی با پیغمبر اسلام داشته اند، بوی شوم تئوری جداسازی نژادی را می دهد، عده ای را آقا خطاب کردن در کنه و بن معنایی خود چیزی جز انکار کرامت و رشادت دیگران که از این ژن برتر گویا نسیبی نبرده اند. البته در پشت ظاهر تئوری سادات با تمام شک و شبهه ها و دلبخواه بودن این امر که در صدر اسلام بجز طایفهٔ قریش و خاندان بنی هاشم، کسی را نمی توان به این لقب مزین کرد، تأمین اقتصادی افرادی است، که به کشوری پناهنده شده اند و در آن کشور غریبه بوده و با فرهنگ و زبان آنان بیگانه اند اما باید منسوب ساختن خود به محمد و وضع مالیاتی خود ساخته مثل خمس و سهم امام منبعی مطمئن و درازمدت برای ارتزاق خود و خانوادهٔ خود مهیا سازند.
– نقش قرآن برای روحانیت شیعه
قانونگذاران و کارشناسان جامعهٔ اسلامی در دوران عباسیان که اکنون نمودی در ساختار جامعهٔ خود یافته بودند، در آغاز قرآن را مرجع واحد و درجهٔ اول خود می شناختند. کتابی که پیدایش آن با ابهامات بسیاری همراه است. عمر خطاب به فکر جمع آوری قرآن و تدوین آن افتاد تا در یک مجموعهٔ واحد و رسمی و جامع خطر از بین رفتن منبع اصلی دین اسلام را خنثی کند. با پیشنهاد او به ابوبکر، زید بن ثابت مأمور جمع آوری قرآن می شود. این جوان ۲۲ ساله در سال های آخر عمر محمد، نویسنده و در واقع منشی او بود. متن گردآوری شدهٔ او با خطی درشت و بدون تنوین و اِعراب یعنی خط کوفی نوشته شد. نوشته های دیگری نیز از قرآن بدست دیگران صورت گرفت، این قرآن ها در ترتیب سوره ها و آیه های متعلق به آنها و یا حتی وجود آیه هایی با هم متفاوت بودند، به همین دلیل عثمان برای جلوگیری از اختلاف بر سر این قرآن ها، باز زید بن ثابت را مأمور تدوین یک قرآن واحد کرد و به همین سبب، تمام قرآن ها را جمع آوری کردند و با مقایسهٔ تمام متن ها زید قرآن جدید خود را به خلیفه ارائه می دهد و به دستور خلیفه قرآن های جمع آوری شده به صاحبانش بازپس داده نشده و همگی را از بین می برند. البته عملکرد عثمان با توجه به مخالفین او به سرکردگی بنی امیه و شیعیان علی مقاصد سیاسی نیز دربر داشت. تا قرن چهارم هجری بر سر تکمیل بودن قرآن نسخهٔ عثمان جر و بحث میان مسلمانان وجود داشت و عثمان و طبعاً زید بن ثابت به دخل و تصرف در قرآن متهم می شدند ولی با از میان رفتن نسخه های دیگر قرآن و تکثیر قرآن عثمان بعد از چهار قرن دیگر محل نزاعی باقی نماند. یکی از ویژگی های قرآن عدم اتحاد نظر بر سر شأن نزول آیات قرآنی است، یعنی موردی که طبق آن آیه ای به محمد ابلاغ شده باشد و بالطبع تأویل و تفسیر قرآن در طول قرن ها تبدیل به موضوعی شده است، که در عمل قشر روحانی تفسیر قرآن را حق انحصاری خود می بیند و برای کسب صلاحیت مفسری قرآن شرایطی فرض گرفته میشود، که خود این شروط به مرور زمان تکوین و تغییر یافته اند. امروزه تفسیرهای قرآن بیشمارند و بر حسب دیدگاه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مفسر، قرآن را به شکل وسیعی تا سر حد حرّافی تفسیر و تأویل می کنند. در دوران معاصر نزد شیعیان ایران دو تفسیر قرآن، یکی اهمیت مذهبی و دیگری اهمیت سیاسی، یافته اند: تفسیر المیزان سید محمد حسین طباطبائی و پرتوی از قرآن محمود طالقانی. تحت حاکمیت اسلامی و با گذشت زمان تعداد تفاسیر قرآن روبه افزایش گذاشته است، تا جائیکه شخصی مثل محسن قرائتی، اولین شومن اسلامی، نیز دست به انتشار تفسیر قرآن خود زده است.
نکته مهم در تحصیلات حوزوی نسبت و میزان مطالعه و بررسی قرآن است. طلاب مدارس علمیه به ترتیب با فراگیری و حفظ مطالب جامع المقدمات، سیوطی، شرح لمعه، مکاسب، فرائد، کفایه و مبسوط و … خود را به درجات بالاتر در روحانیت شیعه ارتقاء میدهند. کمرنگی حضور تا سر حد عدم حضور قرآن یعنی اصلی ترین مکتوب عالم اسلام این سؤال را مطرح می کند، که آیا روحانیت شیعه خود را از منبع و منشاء اصلی و نوشتاری اسلام مستقل نساخته است؟ یا اینکه فقه شیعی از تکیه بر اصلی ترین منبع اسلامی، قرآن بی نیاز شده است؟ بی خبری علما و فقهای شیعه از قرآن بطور چشمگیر و حیرت آوری قابل مشاهده است. کار روحانیت شیعه و بی توجهی آنان به قرآن به جائی می کشد که حتی مرتضی مطهری علت وحشت عمومی روحانیت را در دو چیز می بیند: „یکی عقل است و دیگری قرآن.“ (یادداشت های مطهری، ج ۱۳، ص ۲۵۲) در راستای همین، عبدالکریم سروش به این نکته در „ماجرای بیسوادی خمینی و پنچری مطلق علمای قم در شناخت قرآن“ اعتراف می کند که هیچکدام از فتاوی روحانیت شیعه مبنای آن در قرآن نیست و از قول آیت اللهی به نام صادقی نقل قول می کند، که خمینی در فتوایی از خود به نص قرآن بی توجهی کرده است و زمانی که صادقی به او گوشزد و اعتراض می کند، خمینی به او اعتراف می کند که هنگام صدور فتوا به آن آیه در قرآن توجهی نداشته است.“ (نقل به مضمون از عبدالکریم سروش) مورد دیگر انتشار ترجمه ای از قرآن توسط یکی از مرموزترین مراجع تقلید معاصر شیعه، ناصر مکارم شیرازی، است، که به گفتۀ نواندیشان دینی مملو از اشتباهات فاحش لغوی و دستوری است. از اینکه مرتجمی دچار غفلت شده و نکته ای را نادیده بگیرد، موردی است که هر آشنای به زبانی بیگانه تجربه آنرا کرده است، اما بیش از هزار اشتباه در متن ترجمۀ اصلی ترین مکتوب اسلامی از سوی یک مرجع تقلید، همه نشان از بی خبری علمای شیعه از کلام الله خودشان دارد.
– حدیث و سنت
با گذشت زمان، مراجعت محض به قرآن کفاف پاسخگویی به پرسش های روز و مسائل جدید را نمی داد، منبع جدیدی برای رهیافت جای پای خود را استوار ساخت: „سنت“. در اصل به معنای رجوع به وقایع، رفتار و گفتار محمد است. سنت نیز قبل از اسلام در شبه جزیرهٔ عربی وجود داشته و در عمل پیروی از دستورات اخلاقی و عملی غیرمکتوب از زمان گذشته بوده است، در واقع پیروی از همان دوران جاهلیت که مسلمانان به رفع و بی اعتباری آن بوسیلۀ مسلمانان صدر اسلام افتخار می کنند«آ. توجه به این مرجع و منبع برای پاسخ به نیازهای جامعهٔ جدید اسلامی و خلافتی بود که اسلام در قلمروهای وسیع و جدید با فرهنگ های بیگانه رو در رو بود. در این دورهٔ تاریخی بسیاری از سنن محلی در سرزمین های جدید، اخذ اصول جدید از ادیان دیگر و طبعاً جعل داستان های مختلف، دامنهٔ سنت را گسترش وسیعی داد، در واقع بسیاری از آن روایات و افسانه ها ربطی به دوران حیات محمد و یا عملکرد او نداشتند. مأخذ اصلی سنت، حدیث است و به معنای نقل قول و یا داستانی از موضوعی که به گونه ای پیغمبر اسلام موضعی کلامی و یا رفتاری نسبت به آن گرفته باشد و از احادیث احکام حقوقی و شعائر مذهبی نتیجه گرفته میشوند و گویندگان اصلی احادیث مهاجران مکی، انصار مدینی و اصحاب درجه اول محمد بودند. محدث ها قشر جدیدی را تشکیل می دادند، که کار و زندگی خود را وقف جمع آوری این احادیث کرده بودند و از نظر تاریخی می توان این محدثین را اولین علمای دینی محسوب کرد. „علم حدیث“ مملو از جعل و کذب است و از همین رو میان مبلغین و محدثین اختلاف بسیار در مورد اصالت روایات و داستان ها وجود دارد. یکی از فواید و عملکرد های قضایی و حقوقی حدیث در مشروعیت بخشی به یک امر است، در دوران کشورگشایی اسلام، مسلمانان که با جوامعی پیشرفته تر از خود روبرو بودند، برای مستدل ساختن و مشروعیت بخشیدن به اعمال و تصمیمات خود به حدیث پناه می بردند و با ذکر حدیثی عمل خود را توجیه می کردند. دامنهٔ کارخانهٔ حدیث سازی در میان مسلمانان نیز ابعاد سیاسی به خود می گیرد، گروه ها و خاندان حاکم و یا در حال انقراض مثل امویان، عباسیان، علویان، تشیع و تسنن، همگی برای استحکام مقاصد سیاسی خود از حدیث در مقام اهرم مشروعیت بخشی سود می جستند و حتی برای سرکوب مخالفین خود نه تنها از ابزار مرتد خوانی مخالفین استفاده می کردند، بلکه نظریات سرکوبگرانه خود را به محمد، سنت و حدیث نسبت می دادند.
حکومت اسلامی تا زمان عباسیان دستگاه منظم و مکتوبی برای مسائل حقوقی نداشت، اگرچه کوشش های بسیار برای تنظیم جامع و کاملی از حقوق اسلامی صورت گرفت. در زمان عباسیان ایدئولوژی حکومتی مبنی بر این بود که امیر و امام هر دو در شخص خلیفه جمع هستند و در نتیجه از این نوع کوشش ها حمایت میشد، مثل مطالعه و جمع آوری منظم احادیث از سوی سه مکتب در مدینه (مشهور به مدینی)،کوفه (مشهور به عراقی) و دمشق (مشهور به شامی). در راستای همین تلاش ها بود، که الهیات اسلامی به حوزه های جدیدی راه یافت و نیازمند تصحیح و تکمیل شد، حقوق اسلامی تکیه خود را به اصول دیگری به جز قرآن و حدیث بسط داد و اجماع و قیاس نیز به این شبکه اضافه میشوند، در این اصول البته میان تسنن و تشیع اختلاف نظر هست. مذاهب اصلی و چهارگانهٔ اهل سنت نیز از میان این اختلافات و تفاوت نظرات میان „فقها“ تکوین می یابند: حنفیان، مالکیان، شافعیان و حنبلیان.
بررسی این مذاهب بدرستی نشان می دهد، که چگونه دین و دولت در آن دوران با یکدیگر گره خورده بودند و فقها توجیه گر و یا تئوریسین حکومت های خود بودند. قلمرو این مذاهب نیز تا به امروز روشن و مشخص است. از میان همین تفسیرهای مختلف مذهبی از اسلام تعابیر فلسفی و دیدگاه ها و جهان بینی های اسلامی نیز نسج می گیرند. در این دوران نیز هنوز قشری و یا جماعتی به نام روحانیت وجود نداشت، بلکه دین و مذهب صاحب عده ای فقیه و یا عالم دینی بود، که اغلب نیز با دستگاه حکومت منطقهٔ خود در ارتباط بودند. در طول چندین قرن این مذاهب با رقابت های شدید تا سر حد جنگ و زد و خورد علیه یکدیگر پیش رفتند، اگر چه امروزه دیگر از مرتد خواندن یکدیگر و نزاع مسلحانه میان مذاهب سنی دیگر خبری نیست، اما در گذشته کشمکش های زیاد و خونینی میان این مذاهب صورت گرفته اند. ریشهٔ اصلی این اختلافاتِ ظاهراً دینی در اختلافات و تبعیضات اقتصادی نهفته بودند، در واقع تعرض میان منافع اقتصادی و شیوه های متضاد معیشتی و طبقاتی سبب میشدند، که مسلمانان برای نابودی یکدیگر دست به کار شوند و فقها مشروعیت این اقدامات را از نظر دینی مستدل و موجه می ساختند. شالودهٔ پیدایش قشر فقیه و عالم دینی، که بر مسائل دینی و مذهبی احاطه داشت، ریخته شد و عوام طبعاً تابع و مقلد شدند. احکام این مجتهدان در مجموع به حلال، حرام و از درون این احکام، واجب، مستحب، مباح، مکروه و محظور خلاصه میشوند و از آنجا که فقها مدعی بودند و همچنان هستند، که برای تمام اشکال و مراحل زندگی بشر، اسلام احکام خود را دارد، در واقع مدعی توتالیتر دینی بودند و هستند: قوانینی برای قبل از تولد و بعد از مرگ. برای فرار از احکام بدون انعطاف و تطبیق پذیری، مجتهدان دست به حیله های شرعی می زدند که این بخشی از رفتار اخلاق اجتماعی شده است و در این خصوص میان سنیان و شیعیان تفاوت اساسی وجود نداشته و ندارد. در خصوص حلال کردن ربا و یا چیز نجسی را طاهر قلمداد کردن، در فارسی به این رفتار و احکام اجتماعی „کلاه شرعی“ گویند و منظور حقه بازی و دورویی است.
در کنار بحث های مختلف شرعی و فقهی، موضوع حکومت، خلیفه و مشخصات حاکم اسلامی یکی از مباحث مهم دینی بود. بعد از انقراض عباسیان بدست مغول، فرضیه های مختلف برای تعیین صلاحیت و شرائط کسب قدرت سیاسی در میان متفکرین مسلمان رواج می یابد، برای مثال ابن خلدون، حکومت روحانی را اساساً مردود می شمارد و خلافت را جدا از قدرت فقها و روحانی میداند و ابن خلدون وابستگی فامیلی مثلاً به اقوام قریش و یا طایفهٔ محمد را رد می کند و نهایتاً شرط حاکمیت از نظر ابن خلدون سلامت روحی و جسمی است. نظریه ای که درست نقطهٔ مخالف نظر ولایت فقیه خمینی را می سازد. غزالی نیز که یکی از بزرگان الهیات اسلامی است، اطاعت از حاکم و خلیفه را توصیه می کند و ظلم و جور سلطان را بهتر از جنگ و خونریزی داخلی میان مسلمانان می بیند. تغییرات معیشتی و اقتصادی، تحولات اجتماعی مخصوصاً در قلمرو رنگارنگ اسلامی از حیث فرهنگ و مردمان صورت می پذیرند، اما فقه اسلامی همچنان در استناد و رجوع به حدیث های کذب و بعضاً صحیح در جا می زند. این فاصله ها در طول تاریخ بزرگتر شده اند.
منابع اصلی شیعه در خصوص حدیث چهار کتاب بیش نیستند و همگی در سدهٔ سوم و چهارم هجری نوشته شده اند: الکافی نوشته کلینی، دو کتاب از شیخ طوسی، تهذیب الاحکام و الاستبصار و کتاب چهارم از آن شیخ صدوق به نام مَن لایحصره الفقیه. در واقع بقیهٔ ادبیات تشیع و هنر خلق حدیث حول و حواشی این چهار کتاب می چرخند. اگر چه بسیار بوده اند، که هنری جز جعل و کذب در احادیث نداشته اند، اما همین چهار کتاب خود جای بحث و شک و تردید به اندازه کافی باقی گذاشته اند.
از فردای اعلام غیبت کبری آخرین امام شیعیان دو نگرش کلی در میان شیعیان بوجود آمدند، که تا به امروز به حیات فقهی اسلامی خود ادامه می دهند، اگرچه هر دو اینها از قافلهٔ اندیشه در زیست-جهان بشر امروز بدور افتاده اند. این دو نگرش „اصولی“ و „اخباری“ نام دارند. حق فتوا و برای فردی مقام اجتهاد و برای دیگران وظیفه تابعیت را نگرش اصولی ایجاد و ترویج کرد. مشروعیت بخشیدن به حرکت و فعالیت سیاسی روح الله خمینی نیز مورد پشتیبانی اصولی ها قرار داشته است. اما در مجموع خطا خواهد بود، که اصولی ها و یا اخباری ها را فقط به دلیل نگرش و استنباط آنها از مذهبشان به مترقی و پیشتاز و دیگری را به مرتجع و پسنگر متهم کرد، هر دو نگرش در مجموع از جهان عقلانیت بدور افتاده اند و تنها با اقتدار و قدرت تکفیر است، که منظور خود را در عرصه های حیات مردم تحت فرمان به کرسی می نشانند. در میان روحانیت شیعه در ایران اصولی ها جام تشیع را تا به امروز از آن خود ساختند و عملاً اخباری ها دیگر در میان روحانیت شیعه جایی ندارند.
– فقه اسلامی
رابطهٔ فقه و حقوق اسلامی و مسألهٔ زمین و اخذ مالیات یکی از مهمترین بحث های فقهی است که در طول تاریخ اسلام در همهٔ اشکال و مذاهب مورد نزاع بوده اند. در پی شکل گیری قشر فقیهان و علمای اسلامی که امروزه به نام روحانیت شناخته می شوند، تصاحب زمین در دو شکل برای روحانیت تضمینات مالی و اقتصادی بهمراه داشته است. مورد اول آن تصاحب زمین به دلیل تصرفات اسلامی که به مالکیت خصوصی مسلمانان فاتح در آمدند. مورد دیگر و بسیار پرمنفعت، کسب زمین و اراضی زراعی به دلیل وقف آنها برای کاری خیر از سوی صاحب آنها، که متولی اوقاف به تدریج قشر روحانی شد (در این گفتار، موضوع وقف دقیق تر مورد بررسی قرار گرفته است). منبع درآمد دیگر این قشر نوپا، استفاده از مالیات هایی بوده که دولت اسلامی تعیین و اخذ می کرده است، زکات (مالیات مستقیم که بر تولیدکنندگان وضع میشد)، خراج بر محصول (خراج مقاسمه) و مالیات بر زمین بدون محاسبهٔ محصول (خراج مساحت)، جزیه (مالیات مستقیم بر غیر مسلمانان)، خمس (یک پنجم از غنائم جنگی) و عشر (خراج ده در صدی و تسهیلی زمین). با مسلمان شدن، افراد از پرداخت مالیات هایی که بر غیر مسلمانان مثل جزیه و خراج بسته میشد، معاف میشدند. سیاست های ارضی دولت های اسلامی و خلفا بی درنگ بر مسلمان شدن ایرانیان تأثیر مستقیم گذاشتند و زمینداران با روی آوردن به اسلام و وقف بخشی از اراضی خود عملاً مالیات خود را به حداقل ممکن تخفیف می دادند. در تنظیم صورت های مالکیت، اخذ مالیات و خلق اشکال جدید مالیاتی و مشروع ساختن آنها، فقیهان به خوبی در رکاب خلفا انجام وظیفه می کردند. قابل توجه آنست، که بسیاری از این „فنون کشورداری“ را فقها از سنت های دوران ساسانی و بیزانس آموخته و تقلید می کردند و برای حکومت اسلامی موجه و مشروع و برابر شریعت اسلامی می ساختند. نقش و عملکرد مشخص این قشر نو پای روحانی اسلامی در خصوص اراضی و مالیات بر مالکیت و تولید در آن زمان تا دوران معاصر همچنان ادامه دارد و ریشه بسیاری از اختلافات بعدی روحانیت شیعه با دولت های مرکزی تا قبل از حکومت اسلامی را می سازند.
حوزهٔ دیگر فعالیت فقها تا به امروز امور قضائی بوده است. مشکل اساسی فقه اسلامی در فقدان تعاریف اولیهٔ حقوقی و مدنی است و از آنجا که بنیان حقوقی فقه اسلام نه انسان در فردیتش بلکه قبیله است، قوانین جزائی اسلام نیز غیر قابل اصلاح و به روز شدن هستند و در راستای این ریشهٔ عشیرتی، جامعه نیز مورد توجه قرار ندارد و در واقع جامعه نه به معنای مدنی آن بلکه به معنای فقهی آن مجموعه ای از مؤمنین درک می شود. هم انسان و هم جوامع انسانی تنها از یک دیدگاه تعریف میشوند و بشریت به با ایمان و یا بهتر گفته شود مسلمان و یا بی ایمان یعنی غیر مسلمان تقسیم میشود و با درک مذهبی، جهان به شیعه و غیرشیعه. با توجه به این نکته وجود مقرراتی مثل دیه یا خون بها در شریعت توجیه می شود. مقایسهٔ حقوق جزائی در مذاهب مختلف اسلام در کل نشاندهندهٔ خودسری و دلبخواهی بودن مجازات ها می باشند و از آنجا که این مذاهب با قدرت ها در مناطق مختلف همواره مرتبط بوده اند، در انتها نقش عمده و اصلی مجازات ها جلوگیری از شورش و سرکوب مخالفین خلفا و سلاطین اسلامی باقی می ماند.“در حدود سال های ۱۰۶۲ تا ۱۰۷۰ ه. در زمان شاه عباس دوم بسیاری از یهودیان اصفهان و دیگر شهرهای ایران پس از تعقیب و آزاری که علیه ایشان آغاز شد، چنین وضعی داشتند. آراکل تبریزی مورخ ارمنی در بارهٔ تعقیب و ایذاء یهودیان و مصادرهٔ اموال و تبعید و شکنجهٔ ایشان و اینکه بدین وسایل به قبول اسلام مجبورشان می کردند مشروحاً سخن می گوید. وی معاصر این وقایع بوده است. (اسلام در ایران، پتروشفسکی، تهران ۱۳۵۴، ص ۱۸۲) نگاهی کوتاه به اسامی مشاهیر دوران صفویان به خوبی نشان می دهد که تشیع را مذهب رسمی و دولتی دانستن توسط شاه اسماعیل تنها و تنها دلائل سیاسی داشته است. اگر از تک ستاره های فلسفه مثل ملاصدرا بگذریم، که او به نوبهٔ خود مورد غضب و تکفیر فقهای زمان خود بود، بقیه از محدثین، فقها و اخباریون بودند. قلهٔ عظمت فقهی دوران صفویان را علامه مجلسی می سازد، آثار او سرشار از کذب، مغلطه، داستان سرائی و خیالبافی برای تشیع است.
در اسلام نزاع سیاسی و بعضاً حقوقی و عدم تفکیک الهیات و حقوق منجر به پیدایش محافل و مکاتب فکری اسلامی شدند و مسائلی مثل گناه، تقدیر، جهاد طرح شدند. مسألهٔ فلسفی تقیه نیز در میان شیعیان تبدیل به یک سنت فکری و استراتژی سیاسی شد. مباحث متضاد و متناقض آزادی و تقدیر در دنیای اسلام نه در شبه جزیرهٔ عربی با فرهنگ صحرانشینی، بلکه در قلمروهای فتح شده مثل روم شرقی و کنستانتینبل (استامبول امروز)، آسیای صغیر وایران رونق گرفتند و این مباحث فکری طبعاً به رشد قشر فقها و علمای دینی کمک کردند. نهضت ترجمانی و برگردان آثار فلسفی یونانی در ابتداء به سریانی و سپس به عربی باعث مشغولیت فقهای اسلامی و علم الهیات با افکار فلاسفهٔ یونانی شد. نهضت فکری معتزله نیز از این تألیفات بی بهره نماند. سنت معتزله سبب شد، که منطق و فلسفه برگرفته از عهد یونان باستان به خدمت الهیات اسلامی درآید و نباید با بررسی همه جانبه جهان هستی بر مبنای عقل یعنی عقل گرائی (راسیونالیسم) اشتباه گرفت، از قرن سوم هجری خلق اصول لاتغییر و یا دگم در الهیات یکی از شاخص های فقه و الهیات اسلامی می شوند. این تغییرات در فقه و الهیات اسلامی در واقع اسطوره های اسلامی را به دگم های اسلامی مبدل می کردند. ریشهٔ پیدایش اصول و فروع دین نیز به همین دوران تاریخی بازمی گردند. در دوران شکل گیری اپوزیسیون بر علیه امویان به سرکردگی عباسیان، نظریه های سیاسی-عقیدتی عباسیان از نگرش معتزله تغذیه میشد. در زمان مأمون سبک اندیشهٔ معتزله به مذهبی بدل شده و به عنوان مذهب دولتی در این دوره رسمیت می یابد. بسیار واضح است، که اقدامات مأمون انگیزه های سیاسی داشته، مخصوصاً که خلیفه عباسی با مشکلات و مخالفین بسیاری روبرو بوده، هم از سوی خاندان عباسی پس از قتل برادرش امین و هم از سوی شیعیان، که برای آرامش آنان علی بن موسی معروف به رضا، امام هشتم شیعیان، را به ولایتعهدی انتخاب می کند، تا از پس این انتخاب جبهۀ متحدی برای خود بوجود آورد. در مجموع این اشتباه محاسبهٔ سیاسی مأمون است، که با وجود نزدیکی به شیعیان، نتوانست مخالفت آنان را محدود کند، زیرا که اکثریت مردم ایران به خصوص زمینداران سنی بودند. منحصربفرد بودن سیاست مأمون در آنجاست، که او تلاش برای ایجاد یک مذهب واحد، رسمی و دولتی میکند و در اینجا معتزله در واقع نظریه پرداز سیاسی-مذهبی مأمون میشوند. نقطهٔ قوت و شاخص معتزله در مکتوب بودن عقاید و نگرش آنان بود، بر خلاف مذاهب و عقاید دیگر اسلامی هم عصر آنها، تا آن وقت قلمرو بزرگ اسلامی دارای کثرت وسیع فکری و ایمانی بود. در پی چنین تصمیمی، اداره محنه یا محنت (یعنی ادارهٔ آزمایش ایمان تشکیل شد. تاریخ تکرار میشود و در حکومت اسلامی معاصر ایران چنین نهادی نیز جلوه های گوناگون یافته است: از شورای نگهبان گرفته تا گزینش عقیدتی-سیاسی و اوج „مدنی – اسلامی“ آن در کهریزک) برای بازجوئی عقیدتی برپا شد. این وضعیت مذهب رسمی دولتی تا زمان متوکل (۲۴۷-۲۳۳ ه.) ادامه یافت و با بالاگرفتن نارضایتی، مذهب سنی را باز مذهب رسمی اعلام کرد اما این امر چیزی از تعقیب، اذیت و آزار دگراندیشان نکاست.
بررسی نمونه وار اداره محنت، علل و عوامل سیاسی این ادراهٔ خوفناک، عملکرد فقها در قدرت را روشن میسازد. بدرستی می توان اداره محنت را یکی از عوامل قدرت یابی فقها و محدثین به موازات دستگاه حکومتی خلافت دانست. در واقع ریشهٔ ایجاد اداره محنت به تشکیل دولت اسلامی در مدینه بازمیگردد؛ حکومتی که در رأس آن محمد پیغمبر اسلام نشسته بود، در این مقام او هم داعیه پیامبری را داشته و ادعای حکومت و طبعاً جانشینان او نیز هم حاکمیت سیاسی و هم حکومت دینی را در دست داشتند، یعنی جایگاه ویژه محمد، رهبری و حکومت در همهٔ سطوح زیست-جهانی به آنان نیز رسیده بود. در زمان امویان از همان دورهٔ معاویه، قدرت متمرکز سیاسی و دینی تقسیم شده و قدرت سیاسی در دست خلیفه و قدرت دینی و صدور فتوا و احکام قضائی به فقهایی که حکومت آنها را واجد شرائط میدانست واگذار شدند. پس از امویان با به قدرت رسیدن عباسیان، آنان قدرت فقهی و شرعی این قشر و صنف را پذیرفتند و عملاً وظائف و اختیارات حکومتی و دینی تقسیم و تثبیت شدند. در همین راستا برای مثال مقام قاضی القضات تبیین و تأسیس شد. در عمل مردم به گونه ای مقلد و پیرو صنف فقیهان درآمدند. در تقابل میان مأمون و امین، فقها و محدثین از امین جانبداری کردند و همین امر پایبندی آنان به خلیفه مأمون را مورد شک و تردید و جزء مخالفین سیاسی قرار میداد. از طرفی مأمون مؤمن به معتزله بود و به همین منظور آئین معتزله را دین رسمی حکومت اعلام کرد. اصل „خلق قرآن“ در واقع یک حرکت سیاسی برای استحکام خلافت بود و احساس خطری که مأمون از جانب محدثین میکرد و قدرت خود را از جانب آنان مورد تهدید می دید، ایجاد اداره محنت و امتحان قرآن مخلوق بدل به یک ضرورت برای تثبیت قدرت و خلافت کرد. این رقابت و ادعای حاکمیت و رقابت میان دین و دولت در سراسر تاریخ اسلام قابل مشاهده است و جریان محنت این واقعیت را عریان تر از همیشه روشن میسازد. مأمون عملاً قدرت موازی قدرت خلیفه را خلع سلاح کرد و معتزله را ایدئولوژی حکومتی، یکی از عواقب این تاکتیک سیاسی تبدیل شدن جهان بینی معتزله به دستگاه کنترل، تفتیش، تعقیب و شکنجه مخالفان حکومت خلیفه بود. پیآمدهای اصلی این سیاست، خارج شدن فقها از صحنه سیاسی، ضعف مذهب فقهی و بی اعتباری معتزله به عنوان ابزار تفتیش عقاید.
یکی از بزرگترین شخصیت های این دورهٔ تاریخی و بینش و کنش دینی در جلد تصوف و عرفان، منصور حلاج است. مردی از اهالی بیضا فارس با اعقاب زرتشتی و با حرفه پنبه زنی، که معتزله او را مرتد دانستند و امامیه او را لعنت می کرد و پس از چند بار بازداشت به دست عباسیان بالاخره مرتد شناخته شد و به وضع فجیعی که نشان از „بردباری دینی“ است، به قتل رسید: در ملاء عام تازیانه زدند، دست های او را از مچ قطع کردند و واژگون دارش زدند و سنگسارش کردند و بعد از آن سرش را از تن جدا کردند و تنش را سوزاندند. مورد حلاج تنها مورد فجایع انسانی تحت عنوان شریعت اسلامی نیست، اما یکی از مشهورترین آنهاست. در حکومت اسلامی معاصر و حاکم بر ایران اینگونه رفتار با مخالف نهادینه شده و جزئی از شیوهٔ کشورداری محسوب میشود. یکی از آخرین نمونه های این شیوه، حکم آتش به اختیار علی خامنه ای است.
علیرغم تبلیغات فقها، علما و مراجع تقلید شیعه، فقه اسلامی و شیعه دائماً تغییر یافته و خود را با شرائط سیاسی حاکم تطبیق داده است و در عین حال آراء فقهای اسلامی و شیعی به گونه ای فرصت طلبانه تغییر یافته اند. برای مثال روابط و تمایلات جنسی در ادوار مختلف از سوی فقهای مختلف عکس العمل و دستورات مختلف شرعی را به بار آورده اند، مثلاً لواط به برداشت فقهی و قرآنی، و یا همجنس گرائی، که کسی مثل محمود احمدی نژاد رئیس جمهور منتخب علی خامنه ای رهبر حکومت اسلامی منکر وجودی آن در کشور اسلامی میشود، حال آنکه در قرون اول اسلام در ایران و آسیای میانه بسیار شایع بوده است، از همینرو مورد تعقیب و مجازات قرار نمی گرفت. نویسنده قابوس نامه، عنصرالمعالی قابوس وشمگیر، در قرن پنجم هجری در کتابش به فرزندش گیلان شاه توصیه معاشرت و همخوابی در زمستان با زنان و کنیزان و در تابستان با مردان و یا غلامان جوان می کند. بشارت لذت های بهشتی از مجالسه و هم نشینی با غلمان در قرآن نیز به وضوح این واقعیت را آشکار می کند، که فقه اسلامی و شیعی گونه های مختلف و از همه چیز مهمتر دلبخواهی دارد.
علمای شیعه بسیاری از اصول معتزله در خصوص معجزه شمردن قرآن و یا تعریف آزادی و تقدیر را وارد فقه و الهیات شیعه کردند. در این دوره حقوق و الهیات که هر دو در قالب فقه گنجانده شده بودند، با تقابل های نظری از یکدیگر جدا میشوند و علوم الهی اسلامی به حقوق و در واقع فقه و علوم الهیات به علم کلام تفکیک میشوند و از همین رو فقیه و متکلم دو رتبهٔ مختلف دینی را میسازند. در ایران در زمینهٔ علم کلام، افکار اشعری بعد از رفع تعقیب و اذیت با حمایت نظام الملک وزیر آلب ارسلان مورد قبول واقع شده و پا می گیرد. یکی از اشتباهات در بررسی تحولات فقهی و اندیشهٔ اسلامی این خواهد بود، که معادلاتی برای صحت نظریه های تاریخ شناسی در عالم اسلام و متعاقب آن در مسحیت جستجو میشود، در این راستا اشتباه خواهد بود، که متکلمینی چون اشعری را اصلاح گر یا رفرمیست مذهبی فرض کنیم. یکی از بزرگترین شخصیت های اسلامی در راستای سنت اشعری، غزالی است، که در علم کلام خود از فلسفه دوری جسته و اساس ایمان خود را بر عرفان و تصوف و اشراق و احساس باطنی شهود قرار می دهد. طبعاً چنین جریانات فکری از سیاست دوری می جویند و میدان را به فقها می سپارند. عملاً با غزالی تصوف نیز به حیطهٔ جهان بینی اسلامی وارد شد. یکی از تأثیرات غزالی رفع مقام و شأن فقه در عالم اسلام بود، یکی از دلائل دشمنی فقهای مسلمان و مخصوصاً شیعه با محمد غزالی مردود شمردن رابطهٔ دین و فقه است و قبل از آن دشمنی شیعیان با یزید را غیر قابل قبول می داند، که این امور شیعیان و بیش از همه فقهای شیعه را برآشفته می کند. در کشمکش میان فقه و فلسفه ای که مستقل از فقه ولی برای اثبات دین عمل می کرد، در میان قرن های ششم وهشتم هجری شمع فلسفه در جهان اسلام به نفع فقه خاموش شد. این فاجعهٔ بزرگ به فقه تا آن حد کمک رسانید، که بی تردید فقها خود را صاحبین و شارحین دین دانستند و سرنوشت دین و دولت به دست آنان افتاد. زمینهٔ واقعی این فاجعهٔ مدنی را حملهٔ ترکان (قرنهای ۵ و ۶ هجری) و مغول (قرن های هفتم تا نهم هجری) به ایران و به دنبالهٔ آن ورشکستگی اقتصادی و معیشتی ایران تحت سلطهٔ مغولان و نوادگان مغول ساخته بودند. از این دورهٔ تاریخی تقدس سازی، معجزه تراشی و القابی چون اولیاء الله، وساطت آل عباء، ائمه اطهار رسم شده و در فقه توجیه و جایگاه خود را می یابند. از شهدای اسلام نه تنها قهرمانانی فی سبیل الله ساخته شد، بلکه دارای کرامات و فضائل مافوق بشری نیز شدند. جای تعجب نیست، که این اولیاء الله با کرامات و معجزات خود دارای زیارتگاه و بارگاهی شوند و متولیان بارگاه اولیاء الله بی درنگ یا وابسته به دولت اسلامی بودند و یا زمین داران بزرگ منطقه. این رابطه مستقیم را می توان در محل دفن امام هشتم شیعیان به وضوح مشاهده کرد، که محل دفن او دهی به نام سناآباد در نزدیکی های توس تبدیل به یکی از کلان شهرهای ایران با بازار، مدارس علمیه و مهمتر از همه مرکز اقتصادی شود. جالب اینجاست که نه تنها او بلکه هارون الرشید خلیفهٔ عباسی نیز در آنجا دفن است. اماکن مقدس و همراه با نذز و صدقه یک منبع درآمد سرشاری را برای متولیان آنان بوجود می آورد که این خود نوع معیشتی فقها را تعیین می کند. مراکز تقدس جلوه های حیرت انگیزی نیز از خود می سازند، برای مثال کشف مزار علی چهارمین خلیفهٔ اسلامی و اولین امام شیعیان که در دو مکان مختلف به خاک سپرده شده است: نجف در عراق و مزار شریف در افغانستان!!
تا پایان قرن نهم هجری در سراسر قلمرو اسلامی و مناطق مسلمان نشین، تشیع یک اقلیت فرقه ای محسوب می گشت، اما همانند اقلیت های دیگر در برابر اکثریت برای بقاء خود از تلاش و کوششی دست نمی کشید و در نهضت های اجتماعی منطقه ای و یا در ولایت های مختلف از خود جنب و جوشی نشان می داد به همین میزان نیز شیعه فرقه انشعاب می باشد، در مجموع پنج فرقه اصلی در میان شیعیان نسج گرفتند که دو فرقه اسماعیلیان و غُلات عملاً به ادیان مستقلی تبدیل شدند. استدلال منشاء دینی و الهیاتی پیدایش تشیع به واقعهٔ غدیر خم بازمیگردد، که در بحث و تفصیل آن همچنان نزاع است، اما رشد و نمو تشیع در شکل مذهبی آن به فاصلهٔ میان واقعهٔ کربلا در سال ۶۱ ه. و آغاز خلافت عباسیان در سال ۱۳۲ ه. بازمیگردد که در عین حال بر اساس اختلاف بر سر جانشینی امام نیز درون تشیع مکرراً انشعاباتی صورت گرفت. فرقهٔ شیعه که خلافت عباسیان را در راستای امامت و خلافت می دیدند، یعنی فرقهٔ کیسانی – راوندی که در قیام ابومسلم خراسانی نیز نقش بزرگی ایفاء کردند، پس از استحکام قدرت عباسیان به دست همانان نابود شدند.
مورد دیگر در مورد اکثریت شیعه، تأکید بر خانوادهٔ علی و زهرا، دختر محمد، است و به همین دلیل فرزندان حسن و حسین را لایق امامت می دانند. با بررسی دقیق تر می توان دید، که فرزندان و نوادگان حسن و حسین، که معروف به سادات حسنی و حسینی هستند، در زمان خلافت امویان همانند مردمان عادی زندگی می کردند و بسیار ثروتمند و صاحب نفوذ اقتصادی بودند و البته امویان از حضور آنان در دستگاه حکومتی جلوگیری می کردند. در قلمرو وسیع اسلامی طبعاً در مناطقی دست به شورش زده و قدرت سیاسی آن منطقه را بدست می گرفتند، برای مثال در مغرب، مراکش امروزین، نزدیک به ۲۰۰ سال نوادگان حسن حکومت محلی را بدست داشتند و همچنین شیعیان یمن که زیدیه بودند از نوادگان حسین هستند.
شیعیان امامیه پس از حسین، پسرش علی مشهور به „زین العابدین بیمار“ را جانشین او می دانند، او حاصل زناشوئی حسین و دختر یزدگرد سوم است، که به اسارت گرفته شده بود و به عنوان سهمیه غنائم جنگی حسین به خاطر شرکتش در جنگ با ایران به او داده شده بود. زین العابدین بعد از واقعهٔ کربلا به مدینه بازگشت و در تمول و رفاه به زندگی ادامه داد. تنها اشاره به ارسال دستمزدی بسیار سنگین برای شاعر قصیده فرزدق کافی است تا به میزان ثروت و زندگی مرفه او پی برده شود. این شاعر عرب و درباری خلفای اموی ولید و هشام ( ۳۸-۱۱۰ه. / ۶۵۸- ۷۲۸ م.) در مدح زین العابدین قصیده ای می سراید و این مداحی باعث خشم خلیفه هشام و خشنودی زین العابدین میشود و در عوض زین العابدین دستمزد گزافی برای او در نظر می گیرد ولی او رد می کند.
– باز انشعابی جدید
انشعاب بعدی در میان شیعیان زمان محمد باقر صورت می گیرد. محمد باقر امام پنجم شیعیان امامیه محسوب میشود، علت انشعاب، زندگی آرام و بدور از فعالیت سیاسی محمد باقر می باشد. برخلاف او برادرش زید، که طرفداران او فرقهٔ شیعهٔ زیدیه را شکل دادند. در میان این دو برادر، محمد باقر و زید، هیچ اختلافی وجود نداشت، که به این انشعاب دامن زده باشد. بر خلاف شیعیان امامیه که لعن و نفرین به دو خلیفهٔ اسلامی جزئی از سنن خود می دانند، زیدیه آنان را محترم می شمارد و در مورد خلیفه سوم همگی مشغول نفرین هستند. وجه اختلاف فکری-عملی زیدیه با دیگر شیعیان عدم قبول اصل تقیه و یا پنهان ساختن اعتقادات مذهبی است. الهیات زیدیه پیرو تام و تمام معتزله است. در تاریخ شیعه، شیعیان امامیه در قرن های دوم و سوم ه. و امام آنها در طول سال های ۳۸ تا ۱۴۸ ه. مورد تعقیب و یا تضییق قرار نگرفتند و علت این آسودگی عدم فعالیت امامان شیعه می باشد. در مقابل، شیعیان زیدیه نیز روزی همانند عاشورا در کربلا دارند و به یاد قتل عام شورشیان زیدیه بدست عباسیان در سال ۱۶۹ ه. در آبادی به نام فخّ نزدیک مکه دارند. مهمترین قیام زیدیه در نیمهٔ دوم قرن سوم صورت گرفت، در آن دورهٔ تاریخ ایران قیام روستائیان متداول بود، از جمله از نیمهٔ دوم قرن سوم تا اوائل قرن چهارم در کرانه های دریای خزر و یا در آذربایجان و غرب ایران قیامی صورت گرفت که به نام سرخ جامگان به رهبری پاپک مشهور است. تا اواسط قرن سوم بیشتر نهضت ها غیر اسلامی بودند و قیام ها ریشه در ادیان زرتشت و مزدک داشتند. از اواسط قرن سوم رهبری اغلب نهضت ها علیه خلافت بدست شیعیان افتاد. در این دورهٔ تاریخی بسیاری از نهضت های روستائی و دهقانی از سوی شیعیان هدایت میشدند. به دلیل انبوه جمعیت پناهجو در مناطق دیلم، طبرستان و گرگان (گیلان و مازندران امروز) و همچنین عدم دستیابی اعراب به آن مناطق در حملات خود به ایران، علویان توانستند مذهب خود را در این مناطق ترویج دهند. به دلیل فقر وحشتناک حاکم و روابط سخت اجتماعی و معیشتی بسیاری از روستائیان مناطق دیلم به مزدوری خلفای عباسی پناه بردند و ارتش از غلامان ترک در سواره نظام و سربازان پیاده از مزدوران دیلمی شکل گرفت. یکی از قیام های روستائیان به دلیل فشار طاقت فرسای اقتصادی منجر به تأسیس دولت محلی علویان شد، که در رأس آن امام فرقه زیدیه به نام حسن بن زید و سپس برادرش محمد بن زید از ۲۵۰ تا ۲۸۷ ه. تشکیل حکومت علوی دادند و به دست اسماعیل سامانی شکست خوردند، اما سیزده سال بعد ( سال ۳۰۱ ه.) با قیام مجدد روستائیان به رهبری حسن بن علی اُطروش (یعنی کر) بعد از ضعف سامانیان به دلیل حملات روس ها از دریای خزر بار دیگر حکومت علویان تشکیل گردید. در این حکومت جدید اصلاحات ارضی وسیعی صورت گرفت و زمین میان دهقانان تقسیم شد، اما با فوت حسن اطروش دولت علویان نیز سقوط کرد.
جعفر بن محمد مشهور به صادق، امام ششم شیعیان بود و در طول عمر خود دست به فعالیت سیاسی نزد و زندگی خود را در صلح و آرامش در مدینه سپری کرد. شیعهٔ امامیه معتقد به کرامات از جانب اوست و برای او دانشی همه جانبه قائل است و با ذکر روایاتی برای او قدرتهای علمی – الهی می تراشد. یکی از این شگفتی ها منسوب کردن علم طبابت به اوست. با رجوع به متن هایی که به او و دانش طب او نسبت داده میشود، میزان علمی مطالب بسیار محدود و بیشتر جنبه های جادو و جنبل دارد و یا دانشی جمع آوری شده و منسوخ است. در دهه های اخیر واژه ای به نام طب اسلامی سر زبان ها افتاده است. این واژه هیچ مبنای علمی و طبی ندارد و بیشتر مولد و تحریک کنندهٔ هویتی موهوم و منسوب به اسلام است. در هر حال جعفر صادق پایه گذار فقه شیعهٔ جعفری یا مذهب امام جعفر صادق محسوب می شود. در دورهٔ این امام باز انشعابی میان شیعیان صورت گرفت. این بار شاگرد متعصب جعفر صادق، ابوالخطاب، او را تجسم الهی معرفی می کرد و از آنجا که چنین ادعائی برای جعفر صادق مخاطره آمیز بود، جعفر صادق او را از خود طرد کرد و ابوالخطاب فرقهٔ خود مشهور به خطابیه را بنیان گذاشت. در دورهٔ جعفر صادق، انشعاب بزرگتری میان شیعیان صورت می گیرد و به این موضوع بازمی گردد، که احتمالاً جعفر صادق پسر چهارم خود موسی الکاظم را برای جانشینی امامت لایق می دانسته ولی فرقهٔ اسماعیلیه با انشعاب خود، پسر ارشد او اسماعیل را محق امامت می دانستند، اما پسر ارشد جعفر صادق قبل از خود او فوت می کند و اسماعیلیه پس از جعفر صادق، محمد پسر اسماعیل را جانشین قرار می دهد و نزاع میان اسماعیلیان و شیعیان امامیه گرم میشود. در پایان قرن سوم تا اواسط قرن هفتم نزاع میان اسماعیلیه و امامیه در تاریخ ایران تأثیر سیاسی و فرهنگی به جای می گذارد. در مورد امام هفتم شیعیان موسی الکاظم اطلاعات متناقضی در دست هستند و او نیز از زندگی مرفه و آرامی برخوردار بوده تا زمانیکه به اتهام همکاری در یک توطئه علیه خلیفه دستگیر و به زندانی در بغداد می افتد و به سال ۱۸۳ ه. در زندان فوت می کند، که به اعتقاد شیعه او در زندان شهید می شود.
قبلاً شرح امام هشتم شیعیان رفت، پس از او پسرش محمد ملقب به جواد و یا تقی مشهور به محمد تقی، که فرزند مشترکش با کنیزی مسیحی بود به امامت برگزیده میشود. مأمون از او حمایت کرده و در دربار او جای امنی برایش در نظر می گیرد و دخترش زینب را نیز به همسری به او می دهد. محمد تقی با زینب زندگی زناشوئی موفقی نداشت، از آنجا که زینب به خلیفه از همسرش چند بار شکایت می کند. بعد از مأمون، محمد تقی در دربار معتصم موقعیت آرام و برگزیدهٔ خود را از دست میدهد و در سال ۲۲۰ ه. فوت می کند که باز به اعتقاد شیعه او را مسموم و شهید می کنند.
علی فرزند محمد ملقب به نقی امام دهم شیعه شده، از مادری کنیز مشهور به „مروارید مغرب“. زمان فوت پدرش محمد تقی شش ساله بوده و در مدینه زندگی می کند و تا زمان خلیفه متوکل زندگی آرامی داشته اما سپس به توطئهٔ براندازی متهم میشود و به دستور خلیفه در سامرا، مقر خلیفه تا آخر عمر به زندان می افتد و در سال ۲۵۴ ه. در حبس فوت می کند.
حسن فرزند علی ملقب به عسگری چند سالی قبل از زندانی شدن پدرش سال ۲۳۲ ه. به دنیا آمد و پس از فوت پدرش به زندان افتاد و سپس از زندان آزاد و اجازهٔ زندگی بدون وجوهات خمس در سامرا به او داده شد. او در سن ۲۷ سالگی فوت کرد و به اعتقاد شیعه این امام نیز شهید شد.
حاصل زندگی حسن عسگری با کنیزی غیر عقدی به نام نرجس فرزندی به نام محمد شد. روایات در مورد زمان تولد، شیوهٔ زندگی و جماعتی که با او در رفت و آمد بود، بسیار مبهم و پر تناقض است. اگر واقعاً کسی به این نام و نشان به دنیا آمده باشد، که همهٔ شواهد و قرائن این امر را تکذیب کرده و مردود می شمارند، او در سن ۶ سالگی ناپدید شد و تنها از طریق نائب خود به مدت هفتاد سال تا سال ۳۲۹ ه. با مؤمنین در ارتباط بود، در اعتقاد شیعه به غیبت کوچک (غیبت صغری) مشهور است. نائب چهارم او علی بن محمد السَمَره دیگر برای خود جانشینی تعیین نکرد و او تمام علائم ظهور امام زمان شیعیان را می دید که دیگر نیازی به تعیین جانشین موقت نیست. شیعه این دوران را غیبت بزرگ (غیبت کبری) می داند.
با تصرف بغداد بدست خاندانی ایرانی به نام بویه اهل دیلم (۳۲۴ – ۴۴۷ ه.) بیش از ۱۲۰ سال در غرب ایران و عراق حکومت کردند و خلفای عباسی در واقع کارگذار آنان شدند. خاندان بویه همانطور که از زادگاهشان دیلم معلوم است از شیعیان زیدیه بودند. حکومت خاندان بویه فرصتی مناسب برای رشد و ترویج تشیع در غرب ایران و عراق شد.
تغییرات در حاکمیت ها وضع شیعیان را نیز دگرگون می ساخت، در دورهٔ غزنویان و سلجوقیان سرکوب و تعقیب شیعیان متداول بود، این دوره از اواسط قرن پنجم آغاز شده تا حملهٔ مغول ادامه می یابد. مغول گذشته از حملهٔ خانمانسوز خود بر علیه سرزمین ایران اصولاً نسبت به ادیان مردم بی اعتنا بودند و همین امر سبب آسودگی شیعیان شده بود. سلطان محمد خدابنده با اسلام آوردن اگر چه در خفا شیعه شده بود اما برای دوری جستن از درگیری با فقیهان سنی و کلان زمینداران مذهب خود را علنی نمی کرد.
نظراً تفاوت اساسی و سرنوشت ساز میان تشیع امامیه با دیگر فرقه های اسلامی در اعتقاد آنان به امام زمان است که بندهٔ برگزیدهٔ خداست و اصل اجماع برای علمای شیعه تابع امامت و امام زمان است. شیعیان علوم غیبی برای امامان خود قائل هستند. اصل غیبت مورد جدیدی در ادیان نیست اما برای تشیع یکی از ارکان مذهب را میسازد. تشیع اصل معصومیت را نیز به امامت خود می افزاید و برای امامان خود نیز معصومیت و همچنین اعجاز قائل میشود. در تشیع یکی از موضوعات مورد بحث بعد از تقدس امامان، شهادت است که شباهت بسیار زیادی با مسیحیت و مصلوب شدن مسیح دارد. یکی از دلایل پیشرفت تشیع در ابتداء میان روستائیان در ایران امید و انتظار به ظهور امام زمان است که در دل عامهٔ مردم امید و نوید به زندگی بهتر با آرامش، در امنیت و زیر عدالت را روشن نگه میدارد و گیرندهٔ این نوید اقشار و طبقات ضعیف و روستائی بوده اند.
ظهور امام زمان در سنت ها و آداب و رسوم مردم رد پای بزرگی بر جای گذاشته است، از آوردن اسب سفید زین شده برای امام زمان تا زیارت چاه جمکران. البته با توجه به اصول معتزله طبعاً شیعه به این نتیجه می رسد که خدا در هر عصری رهبری را برای هدایت مؤمنین به راه راست می فرستد تا از خطا مصئون بمانند. در شعائر و مراسم مذهبی و یا مسائل حقوقی شیعیان با سنیان در مجموع تفاوت بزرگی ندارند.
در میان فرقه های شیعه، اسماعیلیان و قرمطیان در ایران دیگر نفوذ فرهنگی و سیاسی بعد از قیام علی بن محمد برقعی (۲۵۵ – ۲۷۰ ه.) ندارند اما روش های خشنونت آمیز و فعالیت های تروریستی در مقابل مخالفین خود، از آنها یکی از متعصب ترین فرقه های شیعه را ساخته بود. این فرقه اسماعیلی معتقد به نبرد مسلحانه بوده و نکته قابل توجه تأثیرات لغوی و نگرشی است که اینان حتی بر اهل تصوف گذاردند و اهل تصوف بسیاری از واژه های خود را از قرمطیان آموختند. افراط گرائی این فرقه کار را به جایی کشانده بود، که محمد غزالی آنان را تکفیر کرده بود.